#شکنجه 1 سه تا خواهر بودیم و یه برادر داشتیم‌. بزرگترین بچه خانواده‌ام بودم که ۱۹ سالم بود و امسال تازه سال اول دانشگاه بودم دلم می‌خواست کنکور دانشگاهی قبول بشم که بتونم برای همیشه از این خونه برم اما خوب متاسفانه با توجه به رتبه‌ای که داشتم فقط تونستم دانشگاه پیام نور شهر خودمون درس بخونم . از این خونه خسته بودم مادرم مدام اذیتمون می‌کرد مجبورمون می‌کرد که صبح تا شب براش کار کنیم خودش هیچ کاری نمی‌کرد لم می‌داد جلوی تلویزیون و به ما دستور می‌داد. اگرم کاری درست انجام نمی‌دادیم کتکمون می زد و تنبیهمونو کرد ما سه تا خواهر کارای خونه رو انجام می‌دادیم داداشم باید خریدای بیرون را انجام می‌داد . کسی هم حق اعتراض نداد نداشت پدر بیچارمم که نمی‌تونست حرفی بهش بزنه تو خونه حرف، حرف مادرم بود. ادامه دارد. کپی حرام.

#سلام_امام_زمانم♥️ به زودی از پس ابرهای تیره ی غیبت، صبح روشن ظهور، سر می‌زند و نور امید از دل تاریک و سرد مردمان، جوانه ی شادی می رویاند و زندگی در هاله ای از لبخند و شکوفه و رنگین کمان، همه جا پهن می‌شود... به همین زودی ...به همین نزدیکی.... #اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌤 @afsaranemamzaman313

‌#روز_شمار 🪴#امروز 🌸 دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۳ 🌸 ( ۲۸رمضان ) -- (8 آوریل) #زمان_اوقات_شرعی_به_افق_تهران 🌻اذان صبح: ۰۴:۱۳:۰۴ طلوع آفتاب: ۰۵:۴۰:۴۳ اذان ظهر: ۱۲:۰۷:۰۳ غروب آفتاب: ۱۸:۳۱:۵۵ اذان مغرب: ۱۸:۵۰:۲۰ نیمه شب شرعی: ۲۳:۲۳:۰۰🌻 •✧❁•़़•❁✧••✧❁•़़••❁✧• 🥀دعای روز بیست و هشتم ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم (اللَّهُمَّ وَفِّرْ حَظِّي فِيْهِ مِنَ النَّوافِلِ، وَأَكْرِمْنِي فِيْهِ بِإِحْضارِ المَسائِلِ، وَقَرِّبْ فِيْهِ وَسِيلَتِي إِليكَ مِنْ بَيْنِ الوَسائِلِ، يا مَنْ لا يَشْغَلُهُ إِلْحاحُ المُلِحِّينَ.) •✧❁•़़•❁✧••✧❁•़़••❁✧• 🌾30 جز قرآن بصورت فایل صوتی و نیاز به دانلود ندارد، فقط کافيست روی لینک بزنید. *جزء 28 ⇨ http://j.mp/2brI3ai* •✧❁•़़•❁✧••✧❁•़़•❁✧• #حجامت 🚫فروردین مناسب حجامت نیست •✧❁•़़•❁✧••✧❁•़़•❁✧• 🌻سوره اختصاصی ماه رمضان #سوره_محمد(ص) است.🌻

#شکنجه 2 مادرم خیلی عصبی بود و مدام با فحاشی و ناسزا گفتن همه‌مون رو ناراحت می‌کرد پدر بیچارمون به خاطر همین رفتاراش از خونه فراری بود و کمتر میومد خونه. ما هم که مجبور بودیم صبح تا شب رفتارهای زشت مادرمون را تحمل کنیم و حرفی نزنیم. یه بار که سرم درد می‌کرد و نتونستم برای شام غذایی درست کنم به سحر خواهر کوچیکم گفتم که یه نیمرو برای مامان درست کنه که یه وقت گرسنه نمونه و دعوا را بندازه . داشتم تو اتاقم استراحت می‌کردم که یکهو با صدای داد و بیداد مادرم از جام پریدم. از اتاقم بیرون رفتم و وقتی که دیدم مادرم داره خواهرم سحر رو کتک می‌زنه اخمام رفتن تو هم و خودم رو فوری با مامانم رسوندم. ادامه دارد. کپی حرام.