✨ ضریح... ✨
(قسمت دوم)
#داستان
📎لینک قسمت اول:
🌸 https://eitaa.com/Negahynov/4162
مداد را در دست گرفت. مثل همیشه (البته شاید هم متفاوت با همیشه) «بسم الله» گفت و شروع کرد.
بلند شدم؛ رفتم روی تخت خودش، که دقیقاً پشت سرش قرار گرفته بود، نشستم تا ببینم دارد چه طرحی میکشد. 🤔
چند دقیقه بعد، طرحهای کمرنگ مداد، یک ضریح محو را به نمایش گذاشت. ✏️
با صدایی که معصومه بشنوَد و سارا نشنود، گفتم: «نه این که تا الان ضریح و گنبد نکشیده بودی، یهو نصف شبی پاشُدی ضریح بکشی؟! گفتم حالا چه ایده متفاوتی پیدا کردی که وسط امتحانا دست به قلممو شدی!» 😏
آرام گفت: «این فرق میکنه. اینو نکشیده بودم.» و آرام به کارش ادامه داد... ✍
آمدم کمی سر به سرش بگذارم. گفتم: «بابا چه قدر ضریح؟! حالا یعنی باید ضریح تک تک اماما و امامزادهها رو بکشی تا خیالت راحت بشه⁉️»
آرام، فقط جواب داد: «این فرق میکنه»! 💯
🌸 @Negahynov
پرسیدم: «سرما خوردی؟!» 😷
گفت: «نه، صِدام گرفته».
برگشتم سر حرف خودم: «حالا من میگم این دفعه، تخت جمشید بکش». 😉
دوباره کوتاه جواب داد: «باشه یه وقت دیگه».
گفتم: «مقبره حافظ، سعدی، فردوسی هم خوبهها». 🤔
گفت: «حافظیه رو قبلاً کشیدم». چند ثانیه مکث کرد. دستی به صورتش کشید و ادامه داد: «آرامگاه فردوسی رو هم اتفاقاً توی برنامَم هست که بعد از امتحانا بکشم». ✍
گفتم: «مقبره کوروش کبیر رو هم بذار تو برنامه». 😉
قلممو را زد توی رنگ آبی روشن و گفت: «سر به سَرم نذار مهتاب، بگیر بخواب». 😑
آخ آخ! واقعاً سرما خورده! قشنگ از صدایش مشخص است‼️
🌸 @Negahynov
روی تختش دراز کشیدم و با شیطنت جواب دادم: «اصلاً مشکل تو با کوروش کبیر و ایران باستان چیه؟!... راستی قرص سرماخوردگی هم دارَما!» 😜
با کلافگی، کوتاه و با چند بار مکث جواب داد: «من با ایران باستان مشکلی ندارم. تو فقط شعارش رو میدی. من تا حالا دو سه تا اثر باستانی ایران رو نقاشی کردم: زیگورات چغازنبیل، شهر اصطخر،...
تخت جمشید هم به زودی میکشم. باید یه بار دیگه برم از نزدیک و با جزئیات ببینمش.» 🔍
گفتم: «این جایی رو که داری میکشی، از نزدیک و با جزئیات دیدی⁉️»
دستش لرزید! قلممو را گذاشت روی میز...
منتظر بودم جوابی بدهد. چیزی نگفت. 😶
چند دقیقه سکوت معصومه کافی بود تا من خوابم ببرد... 💤
#حضرت_زهرا (س)
#فاطمیه
ادامه دارد...
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
✨ ضریح... ✨
(قسمت سوم)
#داستان
📎لینک قسمت دوم:
🌸 https://eitaa.com/Negahynov/4177
طولی نکشید که دوباره بیدار شدم.
سارا هدفونش را در دست گرفته بود و کنار معصومه ایستاده بود.
با ناله گفتم: «اصلاً انگار امشب، خواب به ما نیومده!» 😩
سارا اشاره کرد که سکوت کنم. 🤐
با کنجکاوی از جا بلند شدم و از پشت معصومه سرک کشیدم... 🙄
وااااااای! فقط همین را بگویم که تا خود اذان صبح، من و سارا خیره شده بودیم به کاغذ و قلمموی معصومه... 😍
قلممویی که رنگهای آبی و سفید و سبز و زرد را آهسته آهسته روی کاغذ مینشاند. 🖌
ضریحی که تا به حال، نه از نزدیک زیارت کرده بودیم و نه حتی در تصاویر دیده بودیم، داشت روی کاغذ نقش میبست. ✨
🌸 @Negahynov
ضریحی که شبیه رؤیا بود.
نمیدانم چه طور توصیفش کنم. انگار هم بود... و هم نبود!
آبی، مثل تکهای از آسمان... شفاف، مثل آب، مثل باران، مثلِ... اشک 💧
حالا رنگ سفید داشت روی قسمتهایی از ضریح نقش میبست و گویهای کوچک ضریح را درخشانتر میکرد... ✨
دقایقی بعد، دوباره نوبت به زرد رسید که تطألؤ بینظر نور را ترسیم کند. ✨
انگار صبح بود که داشت از لابهلای ضریح، سرک میکشید... انگار خورشید بود که آن حوالی، سر خم کرده بود... ☀️
قلممو داشت ضریح را طواف میکرد. چشمهای من و سارا را هم به دنبال خود میکشاند.
🌸 @Negahynov
صدای اذن صبح میآمد... و دقیق نمیدانستم که از توی نقاشی معصومه بود یا مناره مسجدِ نزدیک خوابگاه...
معصومه از پشت میز بلند شد. روسری و چادرنمازش را پوشید...
پهنای خیس صورتش، حریمی را ساخته بود که دلمان نمیآمد آن را با کلامی، سؤالی و حتی تحسینی بشکنیم. 🌺
قامت که بست، ما هم کم کم چشم از او و نقاشیاش برداشتیم و رفتیم که وضو بگیریم.
🌸 @Negahynov
نمازم که تمام شد، ضریح نقاشی معصومه را رنگ سبز درآغوش گرفته بود و فضای نقاشی را زندهتر و دوستداشتنیتر کرده بود. 🍃
آن قدر کمرنگ و ملایم و لطیف که هیچجایی نمیشد دقیقاً دست گذاشت و گفت که سبزرنگ است؛ ولی هیچجایی هم خالی از این رنگ نبود. 😇
رنگ قهوهای یا خاکی بسیار کمرنگ هم آرام آرام داشت لابهلای سبزها نمایان میشد و پیوندی عجیب بین خاک و افلاک برقرار میکرد. 💫
🌸 @Negahynov
ضریح نقاشی معصومه تقریباً کامل شده بود. مُشَبّکی که انگار آن را از نور و آب و آینه ساخته اند... و مکانی که اگرچه بینشان، ولی انگار آشناترین نقطه جهان بود. 💐
ضریحی که معصومه هیچ وقت «از نزدیک و با جزئیات» نگاهش نکرده بود... ضریحی که حالا هرسهمان داشتیم با قلب و جانمان زیارتش میکردیم. ✨
قاب سبز و سرخ بالای ضریح، آخرین چیزی بود که روی صفحه کاغذ نقش بست: «السلام علیکِ أیَّتُهَا الصدیقةُ الشهیدة» 🌹
#حضرت_زهرا (س)
#فاطمیه
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
✍ یادداشتهای یک سلطنت طلب جوان 🤒
این قسمت: کوچ نشینی (۲)❗️
📎لینک قسمت قبل:
🌸 https://eitaa.com/Negahynov/4125
اصلاً چه کسی گفته که اعلیحضرت فرار فرمودند⁉️
اصلاً مگر کوچ چیز بدی است⁉️
اگر چیز بدی است، پس چرا آن وقتی که اعلیحضرت در ایران، کوچ نشینها را سکونت اجباری دادند، گفتید اقتصاد کشور آسیب جدی دید⁉️
واقعاً آدم نمیداند به کدام ساز شما برقصد! 🤒
راستی، آریاییها مگر کوچ نکردند⁉️
اعلیحضرت هم به عنوان یک آریایی اصیل، از سال ۵۷ تا ۵۹ چندین بار کوچ فرمودند: مصر، مراکش، باهاما، مکزیک، آمریکا و دوباره مصر. ✈️
الحق که خون آریایی در رگهای همایونی جاری بود‼️
ما هم با حفظ اصالت آریایی خود، به تبعیت از شاهِ مرحوم مغفور، همچنان با افتخار به سنّت کوچ نشینی ادامه میدهیم. 💪
هر جا پرداختیِ بیشتر و بازخواست کمتری در کار باشد، مقصد کوچ بعدی ما خواهد بود. 😉🏃🏻🏃🏻
#پهلوی
#محمدرضا_پهلوی
#فرار_شاه
#آریایی
#داستان
#یادداشتهای_یک_سلطنتطلب_جوان
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282