✨ خورشیدنیایش ✨
(قسمت بیست و ششم)
#داستان
📎 لینک قسمت بیست و پنجم:
🌸 https://eitaa.com/Negahynov/7098
توی دلم گفتم: «امکان نداره همچین فرصتی رو از دست بدم. 👌
زندگی و تحصیل توی پاریس... فکرشو بکن! 😌🗼»
بعد هم دوباره برای خودم خط و نشان کشیدم که نکند یک وقت دلبستگیها پایم را بلرزانَد... ☝️
حالا خیلی بهتر شد. دوباره مصمم شدم. 💪
دوباره بین خودم با همه چیزِ اینجا حصاری کشیدم که چیزی نتواند زیاد از حد به قلبم نزدیک شود!
🌸 @Negahynov
بالاخره رسیدم به حرم. چمدانم را تحویل امانتداری دادم و نگران و محتاط، به سمت بابالجواد رفتم. 🚶🏻♀️
از بابالجواد وارد شدم. با قدمهای آهسته...
به گنبد نگاه نمیکردم. حرف نمیزدم. از روی سنگفرشهای صحن جامع، چشم برنمیداشتم. 😑
هزار بار به خودم قول دادهام که محکم باشم. حالا دوباره زیر لب تکرار کردم: «فقط یه خداحافظی. اونم چون برای همیشه داری میری.» ☝️
مخاطبم خودم بودم. با امام رضا که قرار شده حرف نزنم. فقط لحظه آخر، خداحافظی میکنم و میزنم بیرون.
دوباره با خودم تکرار کردم: «برای همیشه... برای همیشه...». 🗣
🌸 @Negahynov
بطری آب را درآوردم. نگاهی به بطری انداختم و نگاهی به آبخوریهای صحن.
بطری را توی کیفم گذاشتم. سراغ آبخوریها هم نرفتم... فاصلهام را باید با همه چیزِ حرم حفظ کنم. اینجا همه چیزش نمک دارد. آدم را نمکگیر میکند❗️
آب دهانم را قورت دادم به امید اینکه بغض را با خودش فرو ببرد؛ ولی نبرد. 😢
دوباره چشم دوختم به سنگفرشهای صحن. مثل بچگیهایم، سعی میکردم پایم را روی خطوط مرز سنگها نگذارم... بد نبود. کمی حواسم را پرت کرد. ✅
بدون اینکه مقصد خاصی را در نظر گرفته باشم، یکدفعه خودم را در صحن جمهوری دیدم.
رفتم آخرهای صحن؛ یک گوشه خلوت ایستادم. رو به گنبد بودم و نگاهم را از گنبد میدزدیدم.
به خودم روحیه دادم: «آفرین! تا الان سر قولت بودی... همین جوری محکم باش... «پاریس»، «مارسی»، «لیل» منتظرت هستن. 👌
حالا دیگه خداحافظی کن...»
🌸 @Negahynov
یک نفس عمیق کشیدم... دومی را عمیقتر... و سومی را...
چهارمی را نشد عمیق بکشم. چشمهایم به گنبد افتاده بود...
با کلافگی به خودم گفتم: «قرار نبود... قرار نبود... قرار...» 😥
دلم تنگتر از همیشه شد... برای همه چیز تنگ شد. برای خودم، برای خانواده، برای اشو زرتشت، برای اینجا، برای همان خطوط بین سنگفرشها... 💔
آمدم چشمهایم را دوباره از گنبد پس بگیرم... نشد!
همانجا نشستم. بطری را از توی کیفم درآوردم و یکی دو مشت آب ریختم روی صورتم... حالا بهتر شد. اگر اشک هم بیاید، معلوم نمیشود❗️
ادامه دارد...
#زرتشت #اوستا
#علم #قرآن
#امام_رضا (ع)
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
هدایت شده از نگاهی نو
🌺 حیاتی خوش و گوارا
#قرآن
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
هدایت شده از نگاهی نو
20.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آزادی بیان موبدان زرتشتی در جامعه اسلامی 🗣
#موبدان
#اسلام
#آزادی
#زرین_کوب
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
✨ خورشیدنیایش ✨
(قسمت بیست و هفتم)
#داستان
📎 لینک قسمت بیست و ششم:
🌸 https://eitaa.com/Negahynov/7106
دوباره به گنبد نگاه کردم. به صاحب گنبد گفتم: «چیه؟! چرا اینجوری نگاه میکنی؟!
دارم میرم فرصت مطالعاتی! اشکالی داره؟!» 🙄
خندهام گرفت. با صدایی که هم خنده در آن بود و هم از بغضِ توی گلویم بَم شده بود، گفتم: «بابا امام رضا، اذیت نکن؛ بذار برم!»
سکوت کردم. بطری آب را یکنفس سر کشیدم... دو سه دقیقه با خودم کلنجار رفتم...
بعد، درحالی که با بند کیفم ور میرفتم، گفتم: «باشه، تسلیم! شاید یه روزی بیام سر بزنم... تو هم بعضی وقتا بیا اونجا سر بزن❗️»
🌸 @Negahynov
از جایم بلند شدم و گفتم: «فعلاً خدافظ» ✋
اشکم جاری شد... 😭 زود خودم را به سقاخانه صحن رساندم. یک لیوان برداشتم و پر از آب کردم... برگشتم سمت حرم؛ آب را جرعه جرعه سرکشیدم.
آرامتر شدم. خواستم بروم؛ دیدم دیگر عجلهای نیست؛ ترسی هم نیست. کاری که نباید میشد، شده بود❗️
🌸 @Negahynov
برگشتم به همان جای قبلی. حالا تازه دیدم بالایش نوشته: «دفتر پیدا شدهها»!
یادم میآید نوجوان که بودم، اینجا نوشته بود «دفتر گمشدهها»، شاید هم «دفتر اشیاء گم شده»!
نشستم همانجا. آفتاب غروب کرده بود و حرم داشت شلوغتر میشد. فرشها را پهن کرده بودند و صفهای نماز داشت شکل میگرفت.
صدای دَنگ دَنگ ساعت بلند شد. موبایلم را نگاه کردم. تا پرواز ساعت نه و نیم، فقط دو ساعت و نیم دیگر باقی مانده. 🕖
فکری به سرم زد. یکی دو تا از سایتهای فروش بلیط را چک کردم. فردا صبح هم دو سه تا پرواز مشهد - تهران هست. جا هم دارند...
به گنبد نگاه کردم. با خنده، سرَم را خاراندم و گفتم: «صبح میرم!» ☺️
🌸 @Negahynov
حالا انگار خالی شدهام... نه ناراحتم؛ نه خوشحال. نه خشمگین، نه آرام. نه دیندار، نه بیدین❗️
یک گوشه صحن نشستهام و چشم دوختهام به مردمی که دارند صفهای نماز را پر میکنند...
حالا نماز شروع شده است.
من در سمت راست صفهای نماز، رو به گنبد نشستهام.
خانمی در بین نمازگزارها توجهم را جلب میکند... نمیدانم چرا من را یاد مامان میاندازد! 😌
چشم از او برنمیدارم.
در تمام طول نمازش، مامان جلوی چشمهایم رو به شمعی نشسته است و دارد زمزمه میکند: «خشنوتره اهورهه مزدا، اشم وهی...» (۶۴)
🌸 @Negahynov
📚 پ ن:
۶۴- ابتدای نماز اویسروثریمگاه (یکی از نمازهای پنجگانه زرتشتیان که زمان آن از غروب آفتاب تا نیمه شب است و امروزه اغلب زرتشتیان آن را انجام نمیدهند!)
ادامه دارد...
#زرتشت #اوستا
#علم #قرآن
#امام_رضا (ع)
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
هدایت شده از نگاهی نو
🔔 تقریباً تمام ایرانیان ... 🕊
#اسلام_اختیاری_ایرانیان
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
هدایت شده از نگاهی نو
چرا باستانگرایان به سایر تمدن های ایرانی بیتوجه هستند؟!
#باستان_گرایی
#تمدن_عیلام
#تمدن
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
11.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گرانی ماشین و بنزین در زمان پهلوی 💸💸
#بنزبن
#پهلوی
#اقتصاد
🌸 @Negahynov