قهرمان 💪 (قسمت نهم)
#داستان
🖇 لینک قسمت هشتم:
🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9684
گفتم: «حالا اگر یه وقتی طرف، زیادی کلهش داغ باشه و بخواد بیاد دعوا چی؟»
ساسان گفت: «هیچی، بذار بیاد تا سوسکش کنیم!» 💪
دستم را گذاشتم روی زانوی رامین و گفتم: «پس اگر اومد جلو و خون از دماغش اومد، که مشکلی نیست⁉️»
رامین گفت: «من که همون دیروز گفتم؛ توی جنگ نُقل و نبات تقسیم نمیکنن که!»
اردشیر گفت: «دیگه اگر یکی خودش دوست داشت جنگ رو شروع کنه، کوروش که تقصیری نداشته. باید مینشسته تا بیان دست و پای خودش و مردمشو ببندن؟! 😕
خب معلومه که نه. این قدر غیرت داشته که جلوی دشمن رو بگیره. اینجا دیگه اگر خون از دماغ دشمن هم اومده باشه، به درَک! خون که هیچی، جونشم اگر از دماغش دربیاد، اشکالی نداره!» ✅
🌸 @Negahynov
خندیدم و گفتم: «به افتخارش...» 👏👏
ساسان هم با من شروع کرد به دست زدن.
مکثی کردم وادامه دادم: «این در مورد دشمن بود. ولی مردم، قضیهشون فرق میکنه. قهرمان ما وقتی به مناطق مختلف میرفت، طرفِ جنگ و درگیریهاش مردم نبودن. ☝️
خیلی جاها اصلاً به درخواست همون مردم میرفت و افرادی رو که به اون سرزمینها تجاوز کرده بودن، عقب میزد. بنا بر این، در مورد مردم، خیالتون راحت باشه که خون از دماغ کسی نیومده!» 👌
حمید با تردید پرسید: «حاجی، جدی دارید کوروشو میگید؟!» 🤔
پسر باهوشی بود... خندیدم و جوابی ندادم. 🙂
اردشیر که سکوت من را دید، به جایم جواب داد: پس چی؟! ماجرای بابِل همین بوده دیگه. کوروش رفت اونجا؛ یهودیهایی رو که اسیر بُختُالنصر شده بودن، نجات داد.» 👏👏
گفتم: «ببین من فقط یهودیها رو نمیگما! مردم همهی این مناطقی که حرفشون رو زدیم، قهرمان ما رو دوست داشتن و حتی خودشونو مدیون اون میدونستن. ❤️
جالبتر، اینکه: مردمِ نقاط خیـــــــلی دورتر هم که ما اونجا حضور فیزیکی نداشتیم، خیلیهاشون همین حس رو داشتن.
و اصلاً قهرمان ما رو قهرمان خودشون هم میدونستن.» 💐
🌸 @Negahynov
حمید گفت: «خیلی جالبه. من تا حالا این جوری نشنیده بودم! توی کدوم کتاب، اینا رو نوشته؟» 🙄
گفتم: «عجله نکن! همه رو میگم. 😉
حالا یه سؤال: به نظرتون اشکالی نداشته که قهرمان ما وقت و انرژیش رو میذاشته برای بیرون مرزهای کشور⁉️»
ادامه دارد...
#کوروش
#قهرمان
#هفتم_آبان
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
قهرمان 💪 (قسمت دهم)
#داستان
🖇 لینک قسمت نهم:
🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9686
«حالا یه سؤال: به نظرتون اشکالی نداشته که قهرمان ما وقت و انرژیش رو میذاشته برای بیرون مرزهای کشور⁉️»
اردشیر بدون معطلی گفت: «معلومه که اشکالی نداشته. کوروش یه انسان بوده! انسانیت به خرج داده؛ اون وقت شما میگی اشکال داشته یا نداشته؟!» 😐
گفتم: «قاتی نکن اردشیر خان! مثل این که من طرف تو هستما❗️
بچهها بقیهتون هم نظر بدید.»
رامین کمی فکر کرد و گفت: «اونا که باهاشون میجنگید، دقیقاً کی بودن؟ چه جوری بودن؟» 🤔
گفتم: «همین قدر بهت بگم که اونا هم نمیذاشتن خون از دماغ مردم بیاد!... چون کلاً برای طرف، دماغی باقی نمیذاشتن... یعنی اصلاً سَری باقی نمیذاشتن که دماغی بمونه و حالا بخواد ازش خون بیاد!» 😰
رامین گفت: «خب یه دفعه بگید زامبی بودن دیگه!» 👹
لبخند کمرنگی زد و ادامه داد: «به نظر من که اگر واقعاً اونا اینجوری بودن، کار کوروش هیچ اشکالی نداشته.»
🌸 @Negahynov
حمید در تأیید صحبتهای رامین گفت: «حاجی این، به قول رامین، زامبیا رو اگر ول میکردن، حتماً یه روزی که کشورای اطراف رو کامل میگرفتن، سراغ ایران هم میاومدن. 👹
مطمئنم با این روحیهای که داشتن، وقتی به مرز ایران میرسیدن، متوقف نمیشدن و میاومدن داخل...»
ساسان پرید وسط حرف حمید و گفت: «متوقف نمیشدن رو خوب اومدیا! 😜
حاجی این حمید، حرف زدنش از همهمون بهتره. میخوای امشب به جای شما بِره نماز؟... میتونه ها!»
دستم را زیر چانهام گذاشتم و گفتم: «آره بَدَم نمیگی! فقط...»
ساسان پرسید: «فقط چی حاجی؟» 🙄
گفتم: «هیچی، همون صصصصصصصالحححححححینشو درست کنه، حَلّه!» 😁
هر چهارتایشان زدند زیر خنده. 😂😂
🌸 @Negahynov
نگاهی به بوفه پارک انداختم و گفتم: «بچهها، من برم یه چیزی از بوفه بگیرم که بخوریم خستگیمون دربِره.» 😋
ساسان نیمخیز شد و گفت: «نه حاجی، شما بشین؛ من میرم...»
دستم را روی شانهاش گذاشتم و بلند شدم. گفتم: «حالا دیگه اول من گفتم. اگه راست میگی، دفعه دیگه شما پیشقدم شو.» 😉
عبا و عمامه را از روی چمنها برداشتم و با حوصله پوشیدم. نیمنگاهی هم به رامین داشتم.
رامین طبق معمول، سرش توی گوشی بود. ولی گاهی هم زیرزیرکی، نگاهی به من میانداخت. 🙄
🌸 @Negahynov
گفتم: «راستی بچهها شما چی میخورید؟»
حمید گفت: «بستنی» 😋
ساسان گفت: «نه بابا! یخ میکنیم! من چایی میخورم.»
اردشیر گفت: «بابا شما چهقدر قانع هستید!... حاجی حالا که دارید زحمت میکشید، من چلوکباب برگ میخوام!» 😎
ادامه دارد...
#کوروش
#قهرمان
#هفتم_آبان
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
✍️ باران گرفت و سقف مدائن نشست كرد
دندانههاى كنگره قصد شكست كرد🌷
نورى به صحن معبد زردشتیان رسید
كآتشكده ز نابى آن نور مست كرد
بالا بلند آمد و هر ارتفاع را
در زیر پا نهاده و پایین و پست كرد🌷
در هر دلى نشست و به شكلى ظهور داشت
این گونه بود كآینه را خود پرست كرد
وقتى سؤال كردم از او خود اشارهاى
در پاسخم به پرسش روز الست كرد🌷
حُسنش به غایت است و ظهورش قیامت است
زیباترین هر آنچه كه زیباتر است كرد
فیض مقدسى و تعجب نمیكنم
این چیزها كه هست، نگاه تو هست كرد🌷
#پیامبر_اکرم (ص)
#من_محمد_را_دوست_دارم
🌸 @Negahynov
6.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣️✨ میلاد با سعادت ✨❣️
🌸✨ رسول خدا✨🌸
❣️✨ ختم مرسلین✨❣️
🌸✨ حضرت محمد(ص)✨🌸
❣️✨ و امام صادق(ع) ✨❣️
🌸✨ بر همه شما ✨🌸
❣️✨ مبارك باد✨❣️
#لبیک_یا_رسول_الله
#من_محمد_را_دوست_دارم
💠 @sallavat
🌸 @Negahynov
قهرمان 💪 (قسمت یازدهم)
#داستان
🖇 لینک قسمت دهم:
🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9694
گفتم: «آخ گفتی! فقط حیف که اون فعلاً شرایطش نیست! حالا بستنی و چایی خودمونو میگیرم؛ چلوکباب شما باشه برای وقتی که پولدار شدم!» 😉
سرش را خاراند و گفت: «نخواستیم حاجی! همون آبنبات چوبی بگیری بسه!» 😐
چند ثانیه منتظر ماندم که رامین هم چیزی بگوید. بعد گفتم: «خب، رامین هم که هرچی بخواد، با گوشیش دانلود میکنه میخوره!» 😉
🌸 @Negahynov
از بوفه، سه تا بستنی و دو تا چای گرفتم و برگشتم.
سینی پلاستیکی بوفه را روی زمین گذاشتم و گفتم: «خب، بفرمایید». 🍦☕️
ساسان گفت: «قربون دستت حاجی» و یکی از چایها را برداشت.
حمید و اردشیر تشکر کردند و بستنی برداشتند.
من هم شروع کردم به درآوردن و تا کردن عبایم.
رامین بدون هیچ حرفی، لیوان پلاستیکی چای را برداشت و گذاشت کنار خودش.
عبا و عمامه را گذاشتم روی چمنها و نشستم.
یک بستنی توی سینی باقی مانده بود که سهم خودم بود. 😋
بستنی را برداشتم و گفتم: «خب کجا بودیم؟!»
🌸 @Negahynov
حمید گفت: «حضور ایران بیرون مرزها» 👌
گفتم: «آفرین! حالا به نظرتون ایران یه همچین قدرتی رو از کجا آورده بود؟»
حمید در سکوت و متفکرانه، داشت نگاهم میکرد. 🤔
اردشیر کمی فکر کرد و گفت: «راستش در این مورد، چیزی رو نشنیدم. ولی حتماً تجهیزات نظامی خیلی قویای داشته.»
گفتم: «حالا اگر این طور باشه، این تجهیزات رو از کجا آورده بود❓»
ساسان گفت: «خب حتماً ساختن دیگه! از مغازه که نخریده بودن❗️»
رامین گفت: «شایدم توی جنگها غنیمت گرفتن.»
🌸 @Negahynov
گفتم: «حالا بذارید من براتون بگم:
معلومه که این قدرت، از اول نبوده.
نه تنها ما این قدرت و تجهیزات رو نداشتیم، بلکه اگر هم میخواستیم، کسی به ما نمیداد. ❌
خب قهرمان ما که بیکار نمینشست... به قول آقا اردشیر، غیرتش اجازه نمیداد که کاری انجام نده. بنا بر این، یه کاری کرد کارستان. 👌
نبوغ و استعداد خودش و نیروهاش رو به کار گرفت و در عرض چند سال، شد یکی از برترین قدرتهای نظامی دنیا. 💪
خودشون تحقیق کردن؛ خودشون اختراع کردن؛ خودشون هم ساختن... بدون این که زیر بار منت کسی بِرَن.»
ساسان کمی از چایش را هورت کشید و گفت: «بابا دَمشون گرم! همین درسته.» 👌
اردشیر گفت: «حاجی، شما تا حالا کجا بودی؟!
من فکر میکردم خودم آخرِ کوروشپرستی هستم...»
ساسان گفت: «حالا فهمیدی باید جلوی حاجی لُنگ بندازی!»
اردشیر گفت: «آره واقعاً» 😅
ادامه دارد...
#کوروش
#قهرمان
#هفتم_آبان
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
⭕️ طرحی جالب از واکنش امروز رهبر انقلاب به پیروزی ترامپ یا بایدن در انتخابات آمریکا
#آمریکا
#مقام_معظم_رهبری
💠 @Radar_enghelab
🌸 @Negahynov
قهرمان 💪 (قسمت دوازدهم)
#داستان
🖇 لینک قسمت یازدهم:
🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9701
گفتم: «حالا کجاشو دیدید! این نبوغ و پیشرفت قهرمان ما فقط توی تجهیزات نظامی که خلاصه نمیشد. روی هر زمینهای که دست بذارید، همین بود.
هر جا که کار، دستِ قهرمانمون بود، جهشهای فوق العاده و عجیب و غریبی اتفاق میافتاد. 🚀🚀
هرجا دشمن به خیال خودش میاومد برامون محرومیت ایجاد کنه، آخرش به غلط کردم میافتاد! 😎
چون خودمون در زمان کوتاه و با کیفیت عالی میتونستیم از عهده اون نیاز علمی یا صنعتی بربیایم. ⚙️
یه بار، برای جلو بردنِ یه تکنولوژی پیشرفته، یه نیاز علمی داشتیم که بعضی کشورای دیگه میتونستن کمکمون کنن؛ ولی نکردن... 🚫
قهرمان ما شبانهروزش رو گذاشت روی حل این مشکل و در عرض یک سال، طوری اونو حل کرد که همه انگشت به دهن موندن!
جالبه که قهرمانمون اصلاً سهم و بهره مالی هم برای خودش برنداشت!
اولش اصلاً کسی باورش نمیشد که واقعاً ما تونستیم این کار رو بکنیم. ولی خب قهرمان ما واقعاً تونسته بود.» 👏👏
🌸 @Negahynov
رامین گفت: «حالا همهی چیزایی هم که درباره کوروش میگن، راست نیستا! شما یه کلمه «کوروش» سرچ کنی، یه عالمه حرف راست و دروغ میاد بالا...» 😐
ساسان گفت: «بابا، رامین! معلومه حاجی درسخونده هست. روی هوا که حرف نمیزنه.»
گفتم: «آفرین رامین، درست میگی. 👏👏
ولی مطمئن باش اینایی که براتون گفتم، با تحقیق و اطمینان گفتم.»
حمید دوباره پرسید: «حاجی، جدی جدی، اسم این قهرمانی که میگید، کوروش بوده؟! 😳
یعنی این همه کار رو کوروش انجام داده؟!»
اردشیر گفت: «حالا اسمش کوروش نبوده؛ حمید بوده! خوبه؟ خیالت راحت شد⁉️»
با خنده به اردشیر گفتم: «یعنی اگر اسمش حمید باشه، بازم این قدر براش احترام قائلی؟»
🌸 @Negahynov
اردشیر گفت: «خب چه فرقی میکنه؟! شما فکر کردی من به کوروش واسه اسمش یا مثلاً چشم و ابروش احترام میذارم؟!
خب کارایی که کرده، احترام داره دیگه.
حالا کوروش نه، حمید! چه فرقی میکنه؟!» ✅
ساسان گفت: «احترام و این جور چیزا مال سوسولاست! من اگر توی زمانِ اون آدم بودم، میذاشتمش روی کولَم تا خود قله دماوند، قلمدوش میبُردمش.
میخواد کوروش باشه یا حمید... یا حتی رامین!» 🤣
رامین با خنده، قندش را پرت کرد سمت ساسان و گفت: «چهار بار بهت گفتن پهلوون، جَوگیر شدی!» 😏
ادامه دارد...
#کوروش
#قهرمان
#هفتم_آبان
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید.👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282