eitaa logo
『³¹³ نحن ابناءالمہــدۍ』
3.1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
56 فایل
「••بِسِمِ‌رَبَّ‌المَـهدۍ✋🏻」 به‌وقت‌⇦²⁹ /¹⁰ /⁹⁹ 🗓••🕊⃞•• ❁الجهاد في سبيل الإمام❁ ♡تو رو مولا دعوت کرده حرف قایمکی♡ https://harfeto.timefriend.net/16617046309439 『مدیر』 • @ALAMDAR18 • 『تبادل』 • @Gomnam313u • 『شرایط‌تبادل‌وڪپے』 • @Nahno_abna
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید عبدالرسول زرین بین بعثی‌ها به صیاد خمینی معروف بود شهید خرازی به او گردان تک نفره می‌گفت! شهید زرین با بیش از ۳هزار شلیک موفق بهترین تک‌تیرانداز تاریخ شناخته می‌شود. ﴿اسنایپر داشتیم وقتی اسنایپر مد نبود﴾ ————••🕊⃞••————— ↳⸽🍃•➜「 @Nhno_almhdi 」 ————••🕊⃞••—————
اگر با کاشتن گندم بر پشت بام خانه ها می توانی رفع احتیاج از بیگانه کنی بهتر است بر این کار اقدام کنی تا اینکه دست گدایی بسوی دشمن اسلام دراز کنی. "شهید سیدمجتبی نواب صفوی" ————••🕊⃞••————— ↳⸽🍃•➜「 @Nhno_almhdi 」 ————••🕊⃞••—————
نماز اول وقت روایت سردار شهید قاسم سلیمانی ازسردار شهید اورکت روی شانه هایش بود، بدون جوراب. معلوم بود از نماز می آید و فرصت پیدا نکرده سر و وضعش را مرتب کند. لبخند زدم و نگاهی به او انداختم. قبل از اینکه حرفی بزنم با خنده گفت: وقتی در همین وضعیت مقابل خدای خودم ایستادم و نماز خواندم، درست نبود در مقابل بنده ی او به سر و وضعم برسم ... "شهید محمد حسین یوسف الهی" ————••🕊⃞••————— ↳⸽🍃•➜「 @Nhno_almhdi 」 ————••🕊⃞••—————
♡شهادت امیرحاج امینی♡ برادر شهید: روزی سرمزار امیر نشسته بودم دیدم جوانی با ظاهری حزب‌اللهی مانند کنار من آمد و گفت: «شما با این شهید نسبتی دارید؟!» گفتم: «من برادرش هستم»، او گفت: «حقیقتش من از اول مسلمان نبودم اما بنا به دلایلی به اجبار و به ظاهر مسلمان شدم اما قلباً مسلمان نشده بودم تا اینکه برحسب اتفاق عکس برادر شما را دیدم، وقتی عکس را دیدم حال عجیبی به من دست داد. انگار این عکس با من حرف می‌زد، پس از آن قلباً به اسلام روی آوردم و الآن مدتی است که هر پنج‌شنبه به اینجا می آیم.» شهید امیر علی حاج امینی در ۲۵ سـالگی، دهم اسفند ۱۳۶۵، در شلمچه بر اثر اصابت گلوله به کتف شهید شدند. ————••🕊⃞••————— ↳⸽🍃•➜「 @Nhno_almhdi 」 ————••🕊⃞••—————
🌹شهید یوسف رضا ابوالفتحی🌹 گوشه ای از خاطرات ایشون از زبان همسر شهید: مبارزه کار همیشه یوسف رضا بود، او فقط می‌خواست به هر صورت از حریم مرزی و اخلاقی کشورش دفاع کند. یکبار در جریان مبارزه با قاچاقچیان استان فارس از ناحیه پا مجروح شد. وقتی به بیمارستان رفتم، نتوانستم آرامش خود را حفظ کنم، و با ناراحتی به او اعتراض کردم. اما او در جواب بی‌تابی من گفت: «مشقتهای کار من، زندگی راحت را از شما گرفته. دختر عمو! من را حلال کن. اما خودت را زیاد ناراحت نکن، و از خدا صبر بخواه . ما می‌توانستیم مانند بعضی از انسانها بی‌درد زندگی کنیم، می‌توانستیم . اما نخواستیم.» از شرم صورتم را از او پنهان کردم، ولی ابوالفتحی با خنده گفت:«این دردها همه اش خدائیه، زیاد غضه نخور.» روز بعد پرستاری از یوسف رضا را شخصا به عهده گرفتم ، تا شاید گوشه‌ای از زحمات او را جبران کنم. شرح شهادت: شهید ابوالفتحی بعد از شنیدین خبر گروگان گرفته شدن تعدادی از نیروهایش ، در روز عروسی فرزندش به ماموریت رفت و بعد از عملیات ازاد سازی گروگانها در مسیر بازگشت در محل دریاچه مهالو شیراز در اثر سقوط بالگرد به درجه رفیع شهادت نائل آمد. تاریخ تولد: ۱۳۳۴/۱/۱ تاریخ شهادت: ۱۳۷۸/۱۲/۱۱ ————••🕊⃞••————— ↳⸽🍃•➜「 @Nhno_almhdi 」 ————••🕊⃞••—————
🌻🍃🌻🍃🌻 بعد از ازدواجمان هر سال روضه ی هفتگی داشتیم. وقتی اسم امام حسین می آمد ، چهره اش تغییر می کرد. گوشه ای می نشست و آنچنان گریه می کرد که با آن قدرت بدنی از حال می رفت. چندین هیئت راه انداخت تا در مراسم عاشورا سینه زنی و نوحه خوانی کنند و حتما تاکید می کرد تمام عزاداران با وضو وارد شوند. 📚 : دل دریایی شهیدحاج محمد گرامی ————••🕊⃞••————— ↳⸽🍃•➜「 @Nhno_almhdi 」 ————••🕊⃞••———
🌺 یکی از آشنایان، خوابِ شهیـد سیّد احمد پلارک رو دید. وقتی ازش تقاضای شفاعت کرد ، شهید پلارک بهش‌گفت: "من نمی‌تونم شما رو شفاعت کنم... فقط وقتی می‌تونم شما رو شفاعت کنم که نماز بخوانید و به آن توجه کنید، همچنین زبان‌تان را نگه دارید ، در غیر این صورت هیچ‌کاری از من بر نمیاد..." 🌹خاطره‌ای از زندگی شهید سیّد احمد پلارک 📚منبع: مجموعه خاطرات۱۳ «کتاب پلارک» ، صفحه ۲۶ ————••🕊⃞••————— ↳⸽🍃•➜「 @Nhno_almhdi 」 ————••🕊⃞••—————
👤استاد برکت خون شهدا زمانی که جنگ ایران و عراق راه افتاد، میگفتند :«این‌ها بهترین آدم‌هاشون کسانی هستند که احساس وظیفه می‌کنند، این‌ها به جبهه بیایند کشته می‌شوند، خوب‌ها می‌روند.اگر این خیلی خوب‌هایشان را بگیریم این حکومت برقرار نمی‌ماند». اما الآن خودشان اذعان می‌کنند که: «هر یک نفر که آمد و شهید شد، ۳، ۴ نفر را درگیر کرد». مادر شهید، پدر شهید، فرزند شهید، برادر شهید، خواهر شهید، خانواده شهید. بابت یک نفر ۴، ۵ نفر درگیر این انقلاب شد. یعنی اگه ۲۰۰، ۳۰۰ هزار نفر شهید شدن، ۲، ۳ میلیون نفر گفتند: چون ما برای این انقلاب خون داده ایم تا آخر پای آن می ایستیم. ————••🕊⃞••————— ↳⸽🍃•➜「 @Nhno_almhdi 」 ————••🕊⃞••—————
🌹 نیمه های شب باهم سوار موتور شدیم و رفتیم سمت اروند. معمولا برای سر کشی پست ها این کار رو انجام می دادیم. اما اونشب فرق می کرد رفتیم سراغ یکی از خاکریزهای به جا مونده از دوران جنگ. مدتی با هم راه رفتیم ... حال عجیب و خوبی بهمون دست داده بود ... سید ساکت بود و فکر می کرد. بعدهم نشست روی خاکریز و دستش رو کرد توی خاک و بالا آورد ، مشتش پر از خاک بود. 🌹 رو کرد بهم گفت : مجید امروز وظیفه ی من و تو اینه که این خاکریز رو گسترش بدیم و بیاریمش توی شهر ها .. تیر و توپ و تفنگ و ترکش دیگه تموم شد ما باید توی شهر خودمون کوچه به کوچه، مسجد به مسجد، دانشگاه به دانشگاه کار کنیم باید بریم دنبال جوانها. باید پیام این هایی که توی خون خودشون غلتیدند رو ببریم توی شهر..! 🌹 گفتم خب با این کار چی میشه ؟ نیم نگاهی بهم کرد و ادامه داد : جامعه بیمه میشه گناه توی سطح جامعه کم می شه اونوقت جوان ها میشن یار امام زمان (روحی فداه). باید با نرمی وآهسته آهسته کارمون رو انجام بدیم باید خاطرات کوتاه شهدا رو جمع کنیم و منتقل کنیم...! ما باید خودمون بریم دنبال جوان ها. البته قبلش باید روی خودمون کار کنیم.اگه مثل شهدا نباشیم بی فایده اس کلاممون تاثیری نداره. 🌹 اون شب به یاد موندنی گذشت... صبح روز بعد سید یه دفتر بزرگ اورد و بهم نشون داد. گفتم : این چیه؟ گفت : منشور درست زندگی کردن. از دستش گرفتم و نگاهش کردم، در هر صفحه درباره سیره شهدا و زندگی یک شهید توضیحاتی رو نوشته بود. بهم گفت : من بیشتر از سی سال عمر نمی کنم، اما از خدا خواستم بهم توفیق کار برای شهدا رو بده. ✍ازکتاب:عــــلمدار،راوی دوست شهید "شهید سیدمجتبی عـلـمــدار" ————••🕊⃞••————— ↳⸽🍃•➜「 @Nhno_almhdi 」 ————••🕊⃞••—————
💐🍃💐🍃💐 با شهدا صحبت کنید ؛ آنها صدای شما را به خوبی می شنوند وبرایتان دعا میکنند ! دوستی با شهدا دوطرفه است "شهید امیر سیاوشی" خیلی خوبه با شهدا انس بگیریم اونا ته راه رو رفتن و دیدن،بهتر از هر راهنمای دیگه... ————••🕊⃞••————— ↳⸽🍃•➜「 @Nhno_almhdi 」 ————••🕊⃞••—————
شهیدمجیدقنبری ...🌹🕊روز اعزام بهش گفتم: "مجيد من دوست ندارم تو رو دست و پا شكسته ببين ما مواظب خودت باش نری و درب و داغون برگردی" خنديد و گفت: "نه مامان خيالت راحت من جوری ميرم كه ديگه حتی جنازه ام هم به دستت نرسه..." به شوخی گفتم: "لال شی اين چه حرفيه می زنی؟" چيزی نگفت و ساكت ماند... موقع اعزام تقريباً تمام مادرها توی محوطه چمن پادگان، كنار بچه هاشون بودند کم کم موقع رفتن شد اومد و باهام روبوسی كرد و گفت: "مامان وقتی سوار شديم، من وسط اتوبوس وایميستم، من تو رو نگاه می كنم و تو هم من رو نگاه كن تا جايی كه ميشه همديگه رو نگاه كنيم" وقتی ماشين حركت كرد تا لحظه آخر براش دست تكون می دادم هم برام دست تكون می داد تا جايی كه ديگه همديگه رو نديديم اين آخرين ديدارمون بود پسرم هنوز که برنگشته... ————••🕊⃞••————— ↳⸽🍃•➜「 @Nhno_almhdi 」 ————••🕊⃞••—————