📕📗📘📙📕📗📘📙📕📗📙
📔 کتاب «خون دلی که لعل شد» حاوی خاطرات ✨حضرت آیتالله العظمی سیّد علی خامنهای (مدّظلّهالعالی)✨
از زندانها ⛓و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی است.⚖
📓این کتاب ترجمهی فارسی کتاب «إنّ مع الصّبر نصراً» است که پیش از این به زبان 💥عربی در بیروت منتشر و توسط✨ سیّد حسن نصرالله معرّفی شد.
💫آنچه کتاب حاضر را از کتابهای مشابه متمایز میکند، بیان ✨حکمتها، ✨درسها و ✨عبرتهایی است که به فراخور بحثها بیان شده
و هر کدام از آنها میتواند چراغ راهی 🏮برای آشنایی مخاطب کتاب بویژه جوانان عزیز🖼 با فجایع رژیم منحوس پهلوی😡، و همچنین سختیها، مرارتها و رنجهای مبارزان😖😓 و در مقابل پایمردیها، مقاومتها، 💪 خلوص و ایمان انقلابیون باشد.👌
🌴🌴🌴
#معرفی_کتاب
#خون_دلی_که_لعل_شد
#گردآورنده_محمدعلی_آذرشب
😎 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
🦋🦋🦋
🕊 #ماجرا | تو آزادی!
🙂 یکی از روزها در سلّول با دو نفر از همسلّولیها نشسته بودم. یکی از آنها فردی روحانی بود که قبلاً از او یاد کردم، و دیگری نیز از مجاهدان مخلص بود و من قبلاً از او یاد کرده بودم و گفته بودم که او نوادهی مرحوم شاهآبادی بود و در جنگ تحمیلی هم به شهادت رسید.
مأمور طبق معمول آمد و گفت:
ـ علی کیست؟
ـ من علی هستم.
ـ علیِ چی؟
ـ علیِ خامنهای.
ـ سر و صورتت را بپوشان و دنبال من بیا.
مرا به اتاق کاوه برد. به محض آنکه چشمش به من افتاد، گفت:
ـ شما آزاد هستی!
😳 خیلی تعجّب کردم. در حالی که آنچه را از رئیس بازجوها شنیده بودم، باورم نمیشد، از اتاق او بیرون آمدم. چون پوششی بر چهره نداشتم، برای نخستین بار راهروی زندان را میدیدم. این بار به من اجازه داده شد از اتاق بازجو بدون پوشاندن سر و صورت بیرون بیایم.
🤔 هر کس بعداً خبر آزاد شدن مرا شنید، دچار تعجّب شد و اوّلین سؤالش این بود: چرا شما را آزاد کردند؟! و من فوراً پاسخ میدادم: به مقامات زندان اعتراض کنید!
👀 اوّل به سلّول رفتم و دیدم یکی از دو همسلّولی در آنجا هست و دیگری برای کاری بیرون رفته. از آزادی من خوشحال شد. با او خداحافظی کردم. سپس مرا به اتاق لباسها بردند. این همان اتاقی است که هنگام ورود به زندان، لباسهایمان را در آن بیرون آوردیم و تا آن موقع همان جا مانده بود. نزدیک غروب بود و هوا هنوز گرم. آزادی من مقارن با اواخر تابستان بود، در حالی که لباسهایم زمستانی بود؛ چون در زمستان بازداشت شده بودم.🌨
#برگی_ازکتاب
#خون_دلی_که_لعل_شد
#قسمت_اول
😎 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
🦋🦋🦋
😌 قبا و عبا و عمّامه را پوشیدم.
از درِ ورودی زندان بیرون رفتم⛓. همه چیز تازگی داشت. هرچه میدیدم، جالب بود: مردم، ... راه رفتن بدون نگهبان، ... چراغهایی که پس از عادت به تاریکی طولانی، اکنون چشمهایم را میآزردند.💡
💤 من در زندان همواره صحنهی آزاد شدن خودم را در خواب میدیدم؛ مثل سایر زندانیان که آنچه را دلشان آرزو میکند، در خواب میبینند. ولی آیا این هم باز خواب و رؤیا است؟😴💭
💣 به سمت «توپخانه» رفتم که نزدیک زندان است. مقدار کمی هم پول💰 با خود داشتم. احساس گرسنگی کردم، لذا مقداری غذا خریدم و خوردم؛🍝 بدون آنکه فکر کنم شخصی مانند من باید مقیّد باشد و در کوچه و خیابان چیزی نخورد.
بعد به منزل دکتر بهشتی تلفن کردم.☎️ نمیتوانست باور کند: ... این شمایید؟ بیرون آمدهاید؟ چگونه شما را آزاد کردند؟☺️ سپس گفت: من مشتاقانه منتظر شمایم.
به خانهی آقای بهشتی رفتم. برادرْ شفیق هم آنجا بود. وقتی تلفن کردم، میخواسته از خانهی آقای بهشتی خارج شود، ولی مانده بود تا مرا ببیند.
😳 نخستین چیزی که در قیافهی من توجّه آنها را جلب کرد، صورت تراشیدهی من بود. تعجّب کردند. گفتم: تراشیدند، ولی دوباره مانند اوّلش خواهد شد! ساعتی آنجا ماندم. بعد مبلغی پول گرفتم و به منزل برادر بزرگترم که ساکن تهران بود، رفتم. از آنجا با مشهد تماس گرفتم، بعد هم به مشهد رفتم.
😔 افراد خانواده بعداً از رنجها و گرفتاریها و نومیدیهای خود در مدّت حبس من، چیزهای عجیبی برایم تعریف کردند. همسرم برایم نقل کرد که مادرش پسرم مجتبی را ـ که در آن زمان کودکی بود سرشار از معصومیّت و بیگناهی و پاکی و سلامت روحی و عشق و عاطفه و پایبندی به برخی عبادات ـ به حرم ✨ثامنالائمّه حضرت رضا (علیهالسّلام)✨ میبرده و به او میگفته: به وسیلهی✨امام رضا✨به خدای متعال 💫متوسّل شو و از خدا💫 بخواه که پدرت را از زندان آزاد کند. کودک، معصومانه رو به امام (علیهالسّلام)💫 میکرده و به او توسّل میجسته. یک شب دیگر مجتبی با مادربزرگش به حرم رفته و صحنه تکرار شده؛ امّا این بار نشانههای تأثّری شدید در مجتبی ظاهر گردیده، گریه و زاری کرده و با لحنی که حاکی از لبریز شدن کاسهی صبر کودک و سوز و درد شدید او بوده😭، با امام رضا✨ گفتوگو کرده. او مثل کسی که در برابر امام ایستاده، با امام گفتوگو میکرده و بشدّت اشک میریخته؛ به حدّی که مادربزرگش از کردهی خود پشیمان شده و تصمیم گرفته که دیگر این کار را از مجتبی نخواهد.😢
💠💠💠
#برگی_ازکتاب
#خون_دلی_که_لعل_شد
#قسمت_دوم
😎 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
📖📝✏️📒 🔰 در مبحث واقعیتهای دنیا رسیدیم به موضوع "رنج و پذیرش رنج" و "انواع رنج" که دو نوع هستن↘️
📙📘📗📕📚
📖درس نهم به این مطلب پرداختیم که:
🔹 کدوم سختی های زندگی شماروبه خدا می رسونه 🤔
آیا رنج هایی هستن که فایده اخروی داشته باشند؟؟؟👉
دراین درس این مفهوم رسیدیم 👇🍃🌸🍃🌸🍃
همه ما توزندگیمون رنجهایی داریم که میتونیم با مدیریتشون به ✨خدا نزدیک تر بشیم .
🔷این رنجها برای ما یکسری تبعات اخروی خوب دارن و حال ما روبهترمیکنه😊
👇فرمودید راهکار ارایه کنید:
این مباحث واقعا حیاتی هست🌿 وسودمند مبارزه باراحت طلبی😈 اولش سخته هست درهرسنی باشید.
ولی حتما تغییر خواهید کرد وتوانش رودارید .💪
برای رشد ازکم وقدم های آسان شروع کنید👉
هرماه یکی دوتا 📝برنامه ریزی مبارزه باراحت طلبی مستمر داشته باشید .✅
👌چندسال مستمر یک کار ودرطول روزانجام بدید
مهم هست تااینکه من بخوام چندکاربزرگ انجام بدم وبدون استمرارباشد.🤔
مثلادر ورزش استمرار داشته باشید.🏊♀ 🤽♀ 🏇 🤾♂ 🤼♂
⏰📿نماز روسرساعت اول وقت خوندی عالیه👏چون مستمرهست نتایج عالی خواهیددید.☺️
🔰پس شد:
برای مدیریت رنجها
1⃣به قصدتغییر شروع کنید وامروزو فردا نکنید.
2⃣ازکارهای کم شروع کنید.
3⃣یک کار رابصورت مستمر انجام بدهید تا براتون ملکه بشه ونتیجه بده.
🔸هزارسال هم بگذرد فردراحت طلب نه دنیاروداره نه آخرت داره به هیچ کجا نخواهدرسید نابوددنیا وآخرت خواهدشد هرکس شروع نکرده قدم مستمری ازامروزبرای زدن راحت طلبی شروع کنه انشاءالله عاقبت همگی خیربشه🤲
🍃🌱🌿
#نتیجه_گیری_درس_نهم
😎 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
☢🎞🎦🎥💽 🔹همونطور که در "مبحث رنج" یاد گرفتیم👇 "همه انسانها" در این دنیا رنج میکشن و این رنج از زندگ
📕📗📘📙📚
درس دهم این سوال مطرح شد⁉️
فیلم مبتذل به چه فیلمی میگن 🤔
☢فیلم مبتذل فیلمی نیست که تنها صحنه های مستهجن داشته باشه🚫
فیلمی که در اون زندگی بدون دردورنج رابه دروغ دارن نشون میدن فیلم مستهجن هست 👉
اونها غرب روبرای ما به تصویر میکشند 🖼که چون خدارو ندارن زندگی پرازلذت وخوشی روتجربه کردند ❌❌❌
واین فیلم ها سراسر ابتذال هست و ذهن مارو به دین مون بد میکنه 👌👌
باید نگاه ماواقع بینانه باشه ✅✅✅
دردرس دهم 👉 دوتامبحث مهم 👇👇
یکی راجع به سینمای غرب والقاء زندگی بدون رنج هست 👉
واقعیت غرب همین هست که امروز کف خیابونهای آمریکا میبینیم.
واینکه رنج برا کافر ومسلمان هست✅✅✅
وهمه انسان ها دررنج هستن واینکه کافرین میگن که نسبت به مومنین رنج کمتری میکشند دراشتباه هستن ❌❌❌
برافهم بیشتر این درس فقط نگاه واقع بینانه اثر خواهد داشت نه متعصبانه.
🌾🌾🌾
#نتیجه_گیری_درس_دهم
😎 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
🍎🍏🍎🍏🍎🍏 ↪️ جلسه قبل عرض کردیم 🔹یکی از راههای تحمل رنج این هست که بدونیم "همه انسانها به نوعی رنج د
📕📗📘📙📚
درس یازدهم به این سوال پرداختیم⁉️
💯آیا پذیرش رنج ها درحل اون رنج ها مارو کمک میکنه؟
رضایت ازرنج ها چه تاثیری درروحیه ماداره؟ 🤔
نتیجه گیری بحث مون 👇👇👇
پذیرش رنج اگر همراه بارضایت باشه انسان را رشد میدهد🌹
این جمله راباید👆👌باآب طلا نوشت ✨✨✨✨✨✨
ارباب دوعالم 💫امام حسین علیه السلام 🌺
توکربلا اون لحظاتی که خون ✨علی اصغرش ع✨ روبه آسمان پاشید
فرمود: خدایا توشاهد باش واین قربانی روازمن قبول کن. 😭
یالحظاتی که در گودی قتلگاه بودند فرمودند:خدا یا راضی ام.👌
☀️تورنج ومصیبت امام✨ راضی بودن 😢
☀️جمله مشهور وپرمحتوای زینب کبری ✨(سلام الله علیها )
که فرمودند:جز زیبایی چیزی ندیدم.🌈
کربلای پر از خون وآتش وتیرو نیزه وسنان و.....
بازیبایی جمع میشه؟!🙄
بله اگر نگاه زینبی داشته باشیم 😊
🌷🌿🌷🌿
#نتیجه_گیری_درس_یازدهم
😎 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
🏆🥇🥈🥉🎗🏵⚜🔔⚱🎁
مسابقه داریم 😃👌
چه مساااابقه ای😉
اهلش بدون 🏃♂🏃♂🏃♂بیااان
هرکی زرنگتره 🤓و باهوشتره 🧐 زود دست به کار بشه🤳
🦋🌷🐣🌿🐝
👈واما مسابقه🤓
✅با جابجایی حروف هر یک از موارد زیر نام وسیله ای از
لوازم خانگی را پیدا کنید ☺️
1_ لایق
2- بی خار
3 _ سومار
4 _ دویار
5 - ماه قبل
6 - بین تاک
7 - چاه قلی
8 - بلم امن
9 - پز خراب
10 - بیرق زنمه
11 - ترشی بخور
12 - زیتون ولی
13 - ابهت مهیا
14 - کج فایش
15 - مارک فوری
16 - زیر فر خالچی
17 - یاور سعادتی
18 - بامیه و ریگی
19 - بوق گوش کبریت
20 - آشنای سبیل موشی😂
پاسخ هاتون وتا پایان ساعت ۲۲:۰۰🕙 فرداشب ۱۳۹۹/۰۴/۰۷ برامون ارسال بفرمایید.
@meshkat_m
#مسابقه
😎 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
نو+جوان تنهامسیری
👳♂🚌⛰🏡🛣🕌👥👥🍱
✍از باب اینکه کاچی به از هیچیه و لنگ کفش👞 هم در بیابان نعمته مرا به آبادیی فرستادند که از آبادی به دور بود☺️
وقتی ظهر به روستا رسیدم میزبان محترم عرض کرد به به سلام علیکم و رحمت الله و برکاته تقلب الله 😁
حاج آقا خیلی خوش آمدید صفا آوردید تاج سرید نور چشمید عزیز دلید سازمان از شما خیلی تعریف کرد خاک اینجا را با قدمتان متبرک کردید خیلی خوشحال شدیم
🌷🦋😉😁
من هم گفتم : علیکم السلام خواهش میکنم لطف دارید بنده کاچی هستم ببخشید اسدی هستم الان هم خیلی گشنمه🥘🌮🥙
میزبان با دستپاچگی گفت:
بله بله در خدمتم
حاج آقا! به مغازه دار و نانوایی سپردم هر وقت حاج آقا هرچی نیاز داشت به او تقدیم کنید بعدا خودمان حساب می کنیم🤨
از لحن کلام پیدا بود بوی خیری نمی آید گفتم : خیلی ممنون لنگ کفشتان سرزنده باد و بیابانتان وسیع ان شاء الله. 🙃
خودم فکری برای شکم شریف می فرمایم شما را زحمت نمی دهم
میزبان که نفهمید من چی گفتم گفت :خواهش می کنم حاج آقا ان شاء الله خدا سایه تان را از سرمان کم نکند😊
گفتم :خواهش می کنم کم نمی کند مطمئن باشید شما بروید😌
میزبان رفت و عزیز دلی که شما باشید جای تان خالی یک عدد دانه نان و یک دستگاه کنسرو ماهی را به نسیه خریدن فرمودیم ناهار را خوردیم یک هفته گذشت از بس کنسرو ماهی خورده بودم شده بودم آکواریوم 🐟🐠🐡 متحرک. تار و پود بدنم بوی عطر ماهی🐋 می داد هرکه از ده متری رد می شد خیال می کرد کارگر شیلات هستم😉 کم کم داشت از آب و حوض و دریا 🌊خوشم می آمد احساس می کردم متعلق به آب هستم نه خشکی. فقط صبحانه را بنده خدایی در خانه تحویل می داد و می رفت.
با اینکه دستشان به خیر نمی رفت اما زبانشان کمپانی خیر بود از تعارفات و سلام و درود و بدرود هیچی کم نمی گذاشتن بعد از نماز توی کوچه و خیابان هرکس که منو می دید چندین بار سلام می کرد و چندین بار می گفت حاج آقا بفرمایید منزل، قدم روی چشم ما بگذارید خانه ما را متبرک کنید✨ حاج آقا! مبادا خدای نکرده احساس غریبی کنید بنده هم جواب تعارف رو با تعارف می دادم و می گفتم ممنون شرمنده محبت های❣ شما هستیم الحق و الانصاف سنگ تمام گذاشتید خیلی خوش می گذرد.😏
تا اینکه برای ادامه ی حیات تصمیم گرفتم جدی باشم و خودم را قالب کنم 😁
یک روز ظهر بعد از نماز، یکی از نماز گذاران طبق معمول گفت :حاج آقا بفرمایید در خدمت باشیم ☺️
منم بلافاصله گفتم :خواهش می کنم چشم حالا که خیلی اصرار می کنید در خدمتم
بنده ی خدا رنگ از رخسار😳 شریفش پرید و هیچی نگفت بنده هم سرم را پایین انداخته همراهش راه افتادم. چند قدم که با هم رفتیم👣 دوباره بنده خدا گفت :حاج آقا مثل اینکه دارید تشریف می آورید 👳♂
گفتم :صاحب تشریف باشید بله باعث افتخار بنده است
بنده خدا بغض گلوش رو😰 گرفته بود و با حالت خاصی گفت: خدایا شکرت و زیر لب می گفت: هرچی سنگه نثار پای لنگه. 😬
منم بدون اینکه به روی خودم بیاورم گفتم: الا بذکرالله تطمئن القلوب. خدا مشکلات همه را برطرف فرماید
در حین صحبت بودیم که به خانه شان رسیدیم در زد و یا الله گفت و داد زد :مهمان عزیزی داریم 🗣
متاسفانه حاج آقا تشریف آورده اند 😅
خانمش گفت :وای خدا مرگم بده جلوتر می گفتید تدارک ببینم غذای خوبی آماده کنم
🍳🌮
بنده خدا در جواب خانمش گفت والا نمی دونم چطور شد من فقط یک کلام به حاج آقا گفتم بفرمایید. ایشون هم فرمایید 😇
ناهار آن روز کشک بادمجان بود که خیلی چسبید و بوی سیر هم به بوی ماهی اضافه شد 😝
البته وقتی مردم دیدند بنده ساده زیستم 😌و اهل تشریفات نیستم مابقی تابستان اینبار با اصرار واقعی مردم😊 مهمان سفره ی ساده و دل با صفایشان بودم 👌
و چندین تابستان و ماه رمضان و محرم ما را به اجبار و اصرار به محلشان می بردند😍
#خاطره_طنز
#جناب_مسعود_اسدی
😎 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
📱💻🖨📲🌐
💠سوال کاربر نازنینمون😊
👇
⁉️میتونیم از مطالب کانال استفاده کنیم بدون ذکر نام کانال🤔
🌸🌼🌸🌼🌸
اماجواب🔰
☺️این سوال رو خیلی میپرسین و نظر لطف شما🌷 به کانال خودتونو میرسونه 🙏
✍دوستای نویسندمون فقط به عشق شماس که مینویسن
مطالبی که نام نویسنده ها🙏 درج میشه جایز نیست حذف بشه🚫
اماباقی مطالب نوش جونتون
😍 گوارای وجود هیچ اشکالی نداره😊
🐬🐡🐳🐠
#ارسالی_کاربران
😎 نو+جوان تنهامسیری
💫 @NojavanTanhamasiri