فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
آدما دو جور ناراحتن...
🌴🌴🏴🌴🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
به خدا توکل کن ....
🌴💎🌹💎🌴
7.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بندگانِ شاکر چه کسانی هستند؟🧐
🌴🌴🌴💎🌴🌴🌴
گلچین نکته های ناب
☀️☀️☀️ ✔️ #روزســـوّم 🍃 حڪمت 21 : ارزش ها و ضد ارزش ها (اخلاقى) و درود خدا بر او ، فرمود: ترس
🌴🌴💎🌴🌴
✔️ #روزچـهـــارم
🍃حڪمت 31 :
معرفة اقسام الايمان
و درود خدا بر او ، فرمود : (از ايمان پرسيدند ، جواب داد)
🔸1ـ شناخت پايه هاى ايمان : ايمان بر چهار پايه استوار است : صبر ، يقين ، عدل و جهاد . صبر نيز بر چهار پايه قرار دارد . شوق ، هراس ، زهد و انتظار. آن كس كه اشتياق بهشت دارد ، شهوت هايش كاستى گيرد ، و آن كس كه از آتش جهنّم مى ترسد ، از حرام دورى مى گزيند ، و آن كس كه در دنيا زهد مى ورزد ، مصيبت را ساده پندارد ، و آن كس كه مرگ را انتظار مى كشد در نيكى ها شتاب مى كند . يقين نيز بر چهار پايه استوار است : بينش زيركانه ، دريافت حكيمانة واقعيت ها ، پند گرفتن از حوادث روزگار ، و پيمودن راه درست پيشينيان . پس آن كس كه هوشمندانه به واقعيت ها نگريست ، حكمت را آشكارا بيند ، و آن كه حكمت را آشكارا ديد ، عبرت آموزى را شناسد ، و آن كه عبرت آموزى شناخت گويا چنان است كه با گذشتگان مى زيسته است . و عدل نيز بر چهار پايه بر قرار است : فكرى ژرف انديش ، دانشى عميق و به حقيقت رسيده ، نيكو داورى كردن و استوار بودن در شكيبايى . پس كسى كه درست انديشد به ژرفاى دانش رسيد و آن كس كه به حقيقت دانش رسيد ، از چشمة زلال شريعت نوشيد ، پس كسى كه شكيبا شد در كارش زياده روى نكرده با نيكنامى در ميان مردم زندگى خواهد كرد . و جهاد نيز بر چهار پايه استوار است : امر به معروف ، نهى از منكر ، راستگويى در هر حال ، و دشمنى با فاسقان . پس هر كس به معروف امر كرد ، پشتوانه نيرومند مؤمنان است ، و آن كس كه از زشتى ها نهى كرد ، بينى منافقان را به خاك ماليد ، و آن كس كه در ميدان نبرد صادقانه پايدارى كند حقّى را كه بر گردن او بوده ادا كرده است ، و كسى كه با فاسقان دشمنى كند و براى خدا خشم گيرد ، خدا هم براى او خشم آورد ، و روز قيامت او را خشنود سازد .
🔸2ـ شناخت اقسام كفر و ترديد : و كفر بر چهار ستون پايدار است : كنجكاوى دروغين. ستيزه جويى وجدل ، انحراف از حق و دشمنى كردن .
پس آن كس كه دنبال توهم و كنجكاوى دروغين رفت به حق نرسيد . و آن كس كه به ستيزه جويى و نزاع پرداخت از ديدن حق نابينا شد ، و آن كس كه از راه حق منحرف گرديد ، نيكويى را زشت ، و زشتى را نيكويى پنداشت و سر مست گمراهى ها گشت ، و آن كس كه دشمنى ورزيد پيمودن راه حق بر او دشوار و كارش سخت ، و نجات او از مشكلات دشوار است .
🔸و شك چهار بخش دارد:جدال در گفتار ، ترسيدن ، دو دل بودن ، و تسليم حوادث روزگار شدن . پس آن كس كه جدال و نزاع را عادت خود قرار داد از تاريكى شُبهات بيرون نخواهد آمد و آن كس كه از هر چيزى ترسيد همواره در حال عقب نشينى است ، و آن كس كه در ترديد و دودلى باشد زير پاى شيطان كوبيده خواهد شد ، و آن كس كه تسليم حوادث گردد و به تباهى دنيا و آخرت گردن نهد ، و هر دو جهان را از كف خواهد داد .(سخن امام طولانى است چون در اين فصل ، حكمت هاى كوتاه را جمع آورى مى كنم از آوردن دنباله سخن خوددارى كردم ).
🍃 حڪمت 32 :
ارزش و والايى انجام دهنده كارهاى خير (اخلاقى)
و درود خدا بر او ، فرمود : نيكو كار، از كار نيك بهتر و بدكار از كار بد بدتر است .
🍃 حڪمت 33 :
اعتدال در بخشش و حسابرسى (اخلاقى ، اجتماعى ، اقتصادى)
و درود خدا بر او ، فرمود : بخشنده باش اما زياده روى نكن ، در زندگى حسابگر باش اما سخت گير مباش.
🍃 حڪمت 34 :
راه بى نيازى (اخلاقى)
و درود خدا بر او ، فرمود : بهترين بى نيازى ، ترك آرزوهاست.
🍃 حڪمت 35 :
ضرورت موقعيت شناسى (اخلاقى ، اجتماعى)
و درود خدا بر او ، فرمود : كسى در انجام كارى كه مردم خوش ندارند، شتاب كند ، دربارة او چيزى خواهند گفت كه از آن اطلاعى ندارند.
🍃 حڪمت 36 :
آرزوهاى طولانى و بزهكاري (اخلاقى)
و دورد خدا بر او ، فرمود : كسى كه آرزوهايش طولانى است كردارش نيز ناپسند است .
🍃حڪمت 37 :
ضرورت ترك آداب جاهلي (اخلاقى)
و درود خدا بر او ، فرمود : ( در سر راه صفّين دهقانان شهر انبار تا امام را ديدند پياده شده و پيشاپيش آن حضرت مى دويدند فرمود چرا چنين مى كنيد؟ گفتند عادتى است كه پادشاهان خود را احترام مى كرديم، فرمود) به خدا سوگند كه اميران شما از اين كار سودى نبردند، و شما در دنيا با آن خود را به زحمت مى افكنيد ، و در آخرت دچار رنج و زحمت مى گرديد، وچه زيانبار است رنجى كه عذاب در پى آن باشد ، و چه سودمند است آسايشى كه با آن ، امان از آتش جهنم باشد.
🍃حڪمت 38 :
ارزش ها و آداب معاشرت با مردم (اخلاقى، اجتماعي، تربيتى)
به فرزندش امام حسن [عليه السلام] فرمود : پسرم ! چهار چيز از من يادگير (در خوبى ها ) ، و چهار چيز به خاطر بسپار (هشدارها)، كه تا به آن ها عمل مى كنى زيان نبيني:
🔸الف ـ خوبى ها
گلچین نکته های ناب
🌴🌴💎🌴🌴 ✔️ #روزچـهـــارم 🍃حڪمت 31 : معرفة اقسام الايمان و درود خدا بر او ، فرمود : (از ايمان پ
1 همانا ارزشمند ترين بى نيازى عقل است .
2 ـ و بزرگ ترين فقر بى خردى است .
3 ـ و ترسناك ترين تنهايى خود
پسندى است .
4 ـ و گرامى ترين ارزش خانوادگى ، اخلاق نيكوست.
🔸ب ـ هشدار ها
1 ـ پسرم ! از دوستى با احمق بپرهيز ، چرا كه مى خواهد به تو نفعى رساند اما دچار زيانت مى كند.
2 ـ از دوستى با بخيل بپرهيز ، زيرا آنچه را كه سخت به آن نياز دارى از تو دريغ مى دارد.
3 ـ و از دوستى با بدكار بپرهيز، كه با اندك بهايى تو را مى فروشد.
4 ـ و از دوستى با دروغگو بپرهيز كه به سراب ماند: دور را به تو نزديك ، و نزديك را دور مى نماياند.
🍃حڪمت 39 :
جايگاه واجبات و مستحبات (عبادت ، معنوى)
و دورد خدا بر او ، فرمود : عمل مستحب(10)، انسان را به خدا نزديك نمى گرداند، اگر به واجب زيان رساند.
🍃 حڪمت 40 :
راه شناخت عاقل و احمق(اخلاقى)
و درود خدا بر او، فرمود : زبان عاقل در پشت قلب اوست ، و قلب احمق در پشت زبانش قرار دارد.
(اين سخنان ارزشمند و شگفتى آور است ، كه عاقل زبانش را بدون مشورت و فكر و سنجش رها نمى سازد . اما احمق هر چه بر زبانش آيد مى گويد بدون فكر و دقت ، پس زبان عاقل از قلب او و قلب احمق از زبان او فرمان مى گيرد).
🌴🌴🌴💎🌴🌴🌴
گلچین نکته های ناب
#داستان_شب ✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_اول 💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود که
#داستان_شب
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_دوم
💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد.
حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را میدیدم. 🌴💎🌴
💠 وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از #خجالت پشت پلکهایم پنهان شد. کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب میکرد.
عمو همیشه از روستاهای اطراف #آمِرلی مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد میکردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم.
💠 مردی لاغر و قدبلند، با صورتی بهشدت سبزه که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیرهتر به نظر میرسید. چشمان گودرفتهاش مثل دو تیلّه کوچک سیاه برق میزد و احساس میکردم با همین نگاه شرّش برایم چشمک میزند.
از #شرمی که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقبتر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم میداد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم.
💠 از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم #تشیّع و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه #صدام اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زنعمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زنعمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :«چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب میفهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم میکرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟»
💠 زنعمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجرههای قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :«پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.» و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون میبرم عزیزم!»
خجالت میکشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب میدانستم زیبایی این دختر #ترکمن شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است.
💠 تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباسها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباسها را در بغلم گرفتم و بهسرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد.
لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمیتوانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمیپوشاند که من اصلاً انتظار دیدن #نامحرمی را در این صبح زود در حیاطمان نداشتم.
💠 دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم میزد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمیداد. 🌴💎🌴
با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ #حیا و #حجابم بودم که با یک دست تلاش میکردم خودم را پشت لباسهای در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف میکشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند.
💠 آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بیپروا براندازم میکرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد #اجنبی شده بودم، نه میتوانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم.
دیگر چارهای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدمهایی که از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید! 🌴💎🌴
💠 دسته لباسها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباسها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دستبردار نبود که صدای چندشآورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟»
دلم میخواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباسهای روی طناب خالی میکردم و او همچنان زبان میریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!»
💠 شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس میکردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون میریخت، حالم را به هم زد :«دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!» 🌴💎🌴
نزدیک شدنش را از پشت سر بهوضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد...
#ادامه_دارد🌴💎🌴
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد