فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا
اگر جایی حس کردم خوشبختـی و آرامــش را در غیر_حضور تو میتوانم بیابم...
الهــی و ربی مرا از این احساس_کـاذب برهــانم...
یاریــم کن بی وقفــه باشم در یاد تـو.
🌴💎🌹💎🌴
گلچین نکته های ناب
خدایا اگر جایی حس کردم خوشبختـی و آرامــش را در غیر_حضور تو میتوانم بیابم... الهــی و ربی مرا از ا
🌴💞🌴عاشق این قانون خدا هستم
که اگر به او نزدیک شوی حال خوبی داری
ولی اگر از او دور شوی حال بدی داری
بهترین راهنما برای ما احساسمان است
هرکجا در مسیر زندگی دچار احساس بد شدی مطمئن باش که راه را اشتباه رفتهای برگرد و راه صحیح را برو
احساس خوب ما به خدا وصل است
هر چه به خدا نزدیکتر شویم ، احساس بهتری داریم
و این یعنی که در مسیر صحیح حرکت میکنیم
اسم و یاد خدا،
بهترین و آرامش بخش ترین
حس دنیاست
🌴💎✅💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ارسالی
من یه اخلاقی دارم که . . .
🌴💎🌼💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسی را نرنجانیم....
🌴❄️🌴❄️🌴
گلچین نکته های ناب
رمان عاشقانه مذهبی بسم رب الشهدا مجنون من کجایی؟ #قسمت سیزدهم به سمت ماشین حرکت کردیم -داداش حس
🌴📚🌴
بسم رب الشهدا
مجنونـ من کجایی؟
#قسمت_چهاردهم
با حسین وارد خونه شدیم
مامان :بچه ها خوش اومدین
-مامان باید باهتون حرف بزنم
مامان:باشه عزیزم بیا
-مامان
فکرکنم باید برای پسرت آستین بالا بزنی
مامان:یعنی چی؟😳😳😳
-مامان امروز منو داداشم و حسنا و آقای حسینی رفتیم مزارشهدا
مامان این دوتا سکوت و سرخ
مامان:تو مطمئنی
-۹۹درصد
مامان :باشه عزیزم
حسین جان پسرم بیا ناهار
سر میز ناهار مامان شروع کرد به حرف زدن
_حسین جان
حسین :بله مادر ما برات یه دختر خوب سراغ داریم
غذا پرید تو گلوی داداش
با دست زدم پشتش
برادرمن آروم
حسین: مادر
منـ فعلا بهش فکر نمیکنم
آب ریختم دادم دستش داشت آب میخورد گفتم کلا فکر نمیکنی یا به حسنا فکر میکنی
باز آب پرید گلوش
-مبارک باشه داداش جان
مامان : زنگ بزنم خونشون؟
حسین سرش انداخت پایین
-مبارکه 👏👏👏👏😍😍😍
نویسنده :بانو....ش
#مجنون_من_کجایی
#قسمت_چهاردهم
🌴📚💎📚🌴
گلچین نکته های ناب
🌴📚🌴 بسم رب الشهدا مجنونـ من کجایی؟ #قسمت_چهاردهم با حسین وارد خونه شدیم مامان :بچه ها خوش اومدین
🌴📚💎📚🌴
بسم رب الشهدا
مجنون من کجایی؟
#قسمت_پانزدهم
مادر پای تلفن نشست
شماره تلفن خونه حاج آقا کریمی گرفت
مادر حسنا تلفن جواب داد
بعداز صحبتها
و قطع تلفن رو به من که هیجان داشتم و حسین سر به زیر کردو گفت
برای جعمه ساعت ۷غروب قرار گذاشتم
-هورا
هورا
هورا
من برم استراحت کنم
حسین: مادر با اجازتون منم برم اتاقم
🌴📚🌴
رواے حسین
وای ازاین رقیه شیطون
بدجنس
ای خدا نوکترم
اما یعنی حسنا خانم قبول میکنه همسر یه پاسدار مدافع حرم بشه 😔😔
عشق اول من حرم بی بی شهادته و بعد ازدواج با حسنا خانم
توکلت علی الله
اگه قبول نکرد نمیتونم روی عشق به
بی بی خط بکشمـ
فوقش از عشق زمینیم میگذرم
گوشی برداشتم و مداحی ارغوان پلی کردم
ز کودکی خادم این تبار محترمم
نویسنده بانو....ش
#مجنون_من_کجایی
#قسمت_پانزدهم
🌴📚❄️📚🌴
گلچین نکته های ناب
🌴📚💎📚🌴 بسم رب الشهدا مجنون من کجایی؟ #قسمت_پانزدهم مادر پای تلفن نشست شماره تلفن خونه حاج آقا ک
🌴📚🌴
بسم رب الشهدا
مجنون من کجایی؟
#قسمت_شانزدهم
بالاخره روز جعمه از راه رسید
کت و شلوار مشکی پوشیدم با یه پیراهن سفید
سر راهمون یه دست گل روز قرمز و گل روز سفید خریدیم
مادر ،من ،زینب ،رقیه
فکرکنم رقیه درحال بال درآوردنه
زنگ زدیم حاج آقا کریمی در باز کرد
با حاج خانم برای استقبال ما اومدن
وارد شدیم
حاج خانم :حسناجان دخترم چای بیار
حسناخانم با چادر وارد شد
سرم انداختم پایین
بالاخره نوبت من بود چای بردارم
استرس داشتم تو دلم غوغا بود سعی کردم جلوی لرزش دستامو بگیرم
آروم چای رو برداشتم
یه لحظه چشم تو چشم شدم با حسنا خانوم مشخص بود که از خجالت قرمز شده صورتش منم کل تنم و گر گرفته بود حسنا خانم بعد یک مکث کوتاه از جلوم رد شدو روی مبل نشست
صدای مادرم منو از فکر رو خیال اورد بیرون
مادر :حاج خانم اگه اجازه میدید
این دوتا بچه برن حرفهاشون بزنن
حاج خانم :بله حتما
حسناجان حسین آقا رو راهنمایی کن
وارد اتاق شدیم
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم بالاخرهـ شروع کردم حرف زدن
-حسنا خانم عشق اول من شهادت و دفاع از حرمه
سخته کارمـ
اما تمام سعیم میکنم شما سختیش و حس نکنید
نظرتون چیه
درحالیکه همچنان سرش پایین بود گفت علی که باشد فاطمه میشومـ
-مبارک باشه
باهم از در خارج شدیم
کوتاه ترین حرف زدن تو خواستگاری حرف زدن ما بود ظاهرا ،کوتاه و مفید😁
مادر :دهنمون شیرین کنیم
حسنا:هرچی مامان بابا بگن
حاج آقا: مبارکه ان شالله
نویسنده بانو.....ش
#مجنون_من_کجایی
#قسمت_شانزدهم
🌴📚❄️📚🌴