eitaa logo
گلچین نکته های ناب
1.8هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
17هزار ویدیو
75 فایل
خوش آمدید بزرگواران نشر صدقه جاریه🌴💎🌹💎🌴 #آقا_تنهاست کانال شعرمون @Yas8488 خادم @Yasamanha @YaAbootorab8488
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁨تا گفتم السلام_علیڪم دلم شڪسٺ نام حسیـن ، بند دلم را، ز هم گسسٺ ای اسم اعظمٺ به زبانم، عَلَی الدَّوام ما جاءَ غَیرُ اِسمُڪَ فی مُنتَهَی الڪَلام آییـنּ مـن تویی، ڪه تویی دیـنِ راستیـن بَل ما وَجَدٺُ غَیرَڪَ فی قَلبِی الحَزیـن یاسیدالشـ‌هـداحسین جان 🌴💎🌹💎🌴 @Noktehhayehnab گلچین نکته های ناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دراحوال مولوۍ نوشته‌اند: وقتےصداۍ بلند مےشد و مؤذن بہ نام پیامبر(ص)میرسید، مولوۍ بہ احترام مےایستاد و میگفت: "نامت بماند تا ابد اۍجان ما روشن زِ تو" 🌴🥀🌴🥀🌴 اذان شهید باکری.. به افق دلهای بیقرار دلتون شکست التماس دعا🤲🤲🌾🌾 حی علی الصلاه التماس دعا🌹 🌴💎🌼💎🌴
حضرت امیرالمومنین امام علی(علیه السلام): هر کس بعد از نماز صبح ۱۱ مرتبه سوره توحید را قبل از طلوع آفتاب بخواند آن روز مرتکب گناه نمی‌شود حتی اگر شیطان به سوی او طمع کند.  ثواب الأعمال و عقاب الاعمال، ص 277 🤲🌷 🌴💎🌼💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁🌹سلام امام زمانم🌹 اصلح_ترین_ناشناس_زمین🌹 شیعیان خواب بس اسٺ برخیزید هجر ارباب بس اسٺ برخیزید یادمان رفتہ ڪه او پشٺ در اسٺ یادمان رفتہ ڪه او منتظر اسٺ 🌹فرج‌مولا‌صلوات🌹 🌹اللهم عجل لولیک الفرج ✋🏻 🌴💎🌹💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی خدایا ! خودت گفتی،بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را... پس قلب مرا به نور خودت روشن و گرم کن. زنگار يأس و نا اميدی را از دلم بزدای. خالقا هيچ دانا و توانایی جز تو برای ياری ندارم و ندانم ، پس دستم بگير و خود گره از كارم بگشای... مردم سرزمینم را ، درين زمانه ، از سختيها و گرفتاريها برهان و اجابتمان كن. آمین یا رب العالمین 🌴💎🌹💎🌴 @Noktehhayehnab گلچین نکته های ناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی خوشی هم قدم باشه باتو..... 🌴💎🌹💎🌴 @Noktehhayehnab گلچین نکته های ناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش مشابه دو دلبر نسبت به فرزند شهید 🌴💎🌹💎🌴 @Noktehhayehnab گلچین نکته های ناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«یا الله، استبدل کُلّ أحزاني بِشيء جَميل» خدایا، تمام اندوه‌هایم را با چیزی زیبا جایگزین کن! آمین یا رب العالمین 🌴💎🌹💎🌴 @Noktehhayehnab گلچین نکته های ناب
🌸برخیز دلا ڪه دل به دلدار دهیم🍃🌸 🌸جان را به جمال آن خریدار دهیم 🌸 این جان و دل و دیده پیِ دیدنِ اوست 🌸جان و دل و دیده را به دیدار دهیم...🍃🌸 🌸سلام صبحتون بخیر 🌸امروزتون مملو از شادے و آرامش و مهر🌸 @Noktehhayehnab گلچین ناب🌴🌴
1_7999249736.ogg
2.66M
حتما گوش کنید اینقدر قشنگه که مطمئنم برای هرکسی بفرستی دعات میکنه 🌴💎🌹💎🌴 @Noktehhayehnab گلچین نکته های ناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست داشتنت همه چیز را زیباتر کرده است همه چیز را … باور کن من هم زیباتر شده ام از وقتی که به تو فکر می کنم @Noktehhayehnab گلچین ناب
گلچین نکته های ناب
#مدافع_عشق #قسمت22 مرد سجده آخرش را که می رود، تو دیوانه وار بلند می شوی و به سمتش می روی. من هم به
ماشین خیابان را دور می زند و به سمت راه آهن حرکت می کند. چادرم را روی صورتم می کشم و پشت سرم را نگاه می کنم و از شیشه عقب به گنبد طلایی خیره می شوم. “چقدر زود گذشت! حقا که بهشت جای عجیبی نیست! همین جاست. می دانی آقا؟ دلم برایت تنگ می شود. خیلی زود!” نمی دانم چرا به دلم افتاده بار بعدی تنها می آیم. کاش می شد نرفت! هنوز نرفته، دلم تنگ شده. بغض چنگ به گلویم می اندازد. اشک از کنار چشمم روی چادرم می چکد. نگاهت می کنم.  پیشانی ات را به شیشه چسبانده ای و به خیابان نگاه می کنی. می دانم که هم خوشحالی، هم ناراحت. خوشحالی به خاطر جواز رفتنت. ناراحتی به خاطر دو چیز. این که مثل من هنوز نرفته دلت برای مشهد پر می زند و دوم این که نمی دانی چطور به خانواده ات بگویی که می خواهی بروی. می ترسی نکند پدرت زیر قول و قرارش بزند. دستم را روی دستت می گذارم و فشار می دهم. می خواهم دلگرمی ات باشم. – علی! – جان! – بسپار به خدا. لبخند می زنی و دستم را می گیری.    زمان حرکت غروب بود و ما دقیقاً لحظه حرکت قطار رسیدیم. تو با عجله ساک را دنبال خودت می کشیدی و من هم پشت سرت تقریباً می دویدم. بلیط ها را نشان می دهی و می خندی. – بدو ریحانه! جا می مونیما. تا رسیدن به قطار و سوار شدن، مدام مرا می ترساندی که “الآن جا می مونیم.” واگن اتوبوسی بود و من مثل بچه ها گفتم حتماً باید کنار پنجره بشینم. تو هم کنار آمدی و من روی صندلی ولو شدم. لبخند می زنی و کنارم می نشینی. – خب بگو ببینم خانوم! سفر چطور بود؟ چشم هایت را رصد می کنم. نزدیک می آیم و در گوشت آرام می گویم: تو که باشی همه چیز خوبه. چانه ام را می گیری و فقط نگاهم می کنی. آخ که همین نگاهت مرا رسوا کرد. – ریحانه از وقتی اومدی توی زندگیم، همه چیز خوب شد. همه چیز. سرم را روی شانه ات می گذارم که خودت را یک دفعه جمع می کنی. – خانوم حواسم نیست، تو هم چیزی نمیگی! زشته عزیزم! این کارا رو نکن. دو تا جوون می بینن و دلشون می خواد. اون وقت من بیچاره دوباره دم رفتن پام گیر میشه. می خندم و جواب می دهم: چشششششم آقاااا! شما امر کن! البته جای اون واسه جوونا دعا کن. – اون که روی چشم. دعا می کنم خدا یه حوری بهشون بده. ذوق زده لبخند می زنم که ادامه می دهی: البته بعد از شهادت. و بعد بلند می خندی. لبم را کج می کنم و به حالت قهر می گویم: خیلی بدی! فکر کردم منظورت از حوری منم. – خب منظورم شما بودی دیگه. بعد از شهادت، شما می شی حوری عزیزم. رویم را سمت شیشه برمی گردانم و می گویم: نه خیر دیگه قبول نیست. قهر قهر تا روز قیامت. – قیامت که نوکرتم ولی حالا قَهر نکن، گناه دارما. یه روز دلت تنگ می شه برام خانوم. دوباره رو می کنم سمتت و نگاهت می کنم. در دلم می گذرد: ” آره دلم برات تنگ می شه. برای امروز. برای این نگاه خاصی که بهم می کنی.” یک دفعه بلند می شوم و از جایگاه کیف و ساکها، کیفم را برمی دارم و از داخلش دوربینم را بیرون می آورم. سر جایم می نشینم و دوربین را جلوی صورتم می گیرم. – خب می خوام یه عکس یادگاری بگیرم. زود باش بگو سیب. می خندی و دستت را روی لنز می گذاری. – با این قیافه ی کج و کوله من؟ – نه خیر. به سید توهین نکنا! – اوه اوه چه غیرتی! و نیشت را به طرز مسخره ای باز می کنی. به قدری که تمام دندان هایت پیدا می شود. – این جوری خوبه؟ می خندم و دستم را روی صورتت می گذارم. – اِاِاِ نکن دیگه! تو رو خدا یه لبخند خوشگل بزن. لبخند می زنی و دلم را می بری. – بفرما خانوم. – بگو سیب! – نه….نمیگم سیب. – باز اذیت کردی؟ – میگم… میگم. دوربین را تنظیم می کنم. – یک… دو… سه. بگو! – شهیییید. قلبم با ایده ات کنده و یادگاریمان ثبت می شود. ***    حسین آقا یک دستش را پشت دست دیگرش می زند و روی مبل مقابلت می نشیند. سرش را تکان می دهد و درحالی که پای چپش از استرس می لرزد، نگاهش را به من می دوزد. – بابا! تو قبول کردی؟ سکوت می کنم. لب می گزم و سرم را پایین می اندازم. – دخترم؛ ازت سؤال کردم! تو جداً قبول کردی؟ تو گلویت را صاف می کنی و در ادامه سؤال پدرت، از من می پرسی: ریحان! بگو که مشکلی نداری. دسته ای از موهای تیره رنگم که جلوی صورتم ریخته است را پشت گوشم می دهم و آهسته جواب می دهم: بله. حسین آقا دستش را در هوا تکان می دهد. – بله چیه بابا؟ واضح جواب بده دخترم. سرم را بالا می گیرم و در حالی که نگاهم را از نگاه پرنفوذ پدرت می دزدم، جواب می دهم: یعنی قبول کردم که علی بره. این حرف من آتشی بود به جان زهرا خانوم تا یک دفعه از جا بپرد و از لبه پنجره رو به حیاط بلند شود و وسط هال بیاید. – می بینی حسین آقا؟ عروسمون قبول کرده! رو می کند به سمت قبله و دست هایش را با حالی رنجیده بالا می آورد: ای خدا. 🌴💎📚💎🌴