eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
317 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
21 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍‎داخل لیوان🤗 موادلازم: 500 گرم فیل مرغ + یک عددتخم مرغ + 2 قاشق غذاخوری نشاسته + 350 میلی لیتر شیر + نمک و ادویه جات(جوز هندی-هل-اویشن_پودر سیر-فلفل سیاه-تخم گشنیز) https://eitaa.com/Noorkariz
🌺بسم رب الشهدا والصدیقین🌺 🌸بزرگترین درسی که امام بزرگوار به ما داد درس روحیه وذهن انقلابی است. رهبر معظم انقلاب🌸 🍃کاروان دوی امدادیِ 🌿عاشقان حسینی 🌿زائران خمینی 🔶حرکت دهم خرداد ماه از اصفهان تا حرم امام خمینی(ره) 🔷مراسم استقبال از کاروان در شهر کهریزسنگ پنجشنبه10خرداد1403 ساعت 9صبح گلزار شهدا از تمامی همشهریان عزیزدعوت بعمل می آید تا در این مراسم استقبال حضور بعمل آورند. روابط عمومی شهرداری و شورای اسلامی شهر کهریزسنگ
🔻اگر گرسنه بخوابید چه اتفاقاتی در بدنتان می افتد؟🤔 خوابیدنتان سخت تر می شود اضافه وزن پیدا می کنید عضلات خود را از دست می دهید دیرتر لاغر می شوید https://eitaa.com/Noorkariz
☑️ درمان خواب‌های آشفته 🌼 آیت‌الله جاودان: شب وضو بگیرید و قبل از خواب مقداری قرآن بخوانید [آیه الکرسی، چهار قل، یس و... ]. مهمترین علت‌ خواب آشفته «گناه»، «مردم آزاری» و «فشار عصبی» است. https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱روایت یک زندگی واقعی " سال ۱۳۹۰ خورشیدی"🌱
مادر بفرما می زند. دو سیخ کباب و گوجه توی بشقاب مریم می گذارد. انگار یک نفر جای من لب می جنباند. یک نفر که کنجکاوی اش را پنهان نمی کند. - شما قرار شد پیش حاج خانم بمونید، چی شد یهو نظرتون عوض شد!؟ برای خودش لقمه می گیرد. - بالاخره باید یه روز رفع زحمت کنم.. قرار نیست که تا ابد مزاحم شما و زری خانم شم مادرم لبخند می زند و بامزه نگاهش می کند. - کجاشو دیدی حالا.. اونقدر مزاحم شم که درو روم ببندی، مادر دخترک خم می شود و گونه مادرم را می بوسد. جوری قربان صدقه اش می رود انگار به مادری قبولش کرده. صدای زنگ گوشی از روی میز می آید. گوشی مریم است انگار. نگاهش به آن سمت می دود. مادرم لب می جنباند. - خیر باشه این وقت شب! نام رمان :به توعاشقانه باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
- اردلان. - چ.. چطوری داداشیِ گلم؟ قربون اون صدات برم، حالت خوبه؟ ابروهایم بالا می پرد. نگاهش نمی کنم. با اجازه ای می گوید و از جایش بلند می شود. به اتاقش می رود و در را می بندد. - مریم.. یعنی مریم خانم برادر داره، حاج خانم؟ مادرم سر تکان می دهد. - یادت رفته شبِ عروسی حامد بیخِ دل مادرش نشسته بود! طفلی بچه تا می خواست تکون بخوره مادره یه چشم غره می رفت بیا و ببین خنده را قورت می دهم و لب می جنبانم. - ببخشید حاج خانم انگار شما یادت رفته که ما رو مجلس زنونه راه نمی دادن این شد که نشستیم وسط یه مشت سبیل کلفت و. نام رمان :به توعاشقانه باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
صدای باز شدن در می آید. از گوشه ی چشم نگاهش می کنم. کنار مادرم می نشیند. نگاه غمگینش پُر از حرف است انگار. صدایش می لرزد و لب می جنباند. - ازش.. قول گرفتم بهم زنگ بزنه انگار یک قلوه سنگ درشت وسط گلویش سنگینی می کند. نگاه خیسش سمت مادرم می دود. پوزخند می زند. - خنده داره.. نه؟ دست مادر بازویش را نوازش می کند. - خنده داره که از برادر کوچیکت بخوای یواشکی حالتو بپرسه! برای لحظه ای مکث می کند. - حتی وقتی نمی دونی این یواشکی چند ماه شایدم چند سالِ دیگه س با خودم می گویم کاش تمام می شد غصه های این دختر. وصله ی جان که التماسش کنی به چه درد می خورد آخر! دستی به صورتم می کشم. به خودم تشر می زنم. شاید اگر جای او بودم به هر طناب پوسیده ای چنگ می زدم. پدرم می گفت تنهایی آدم را از پا در می آورد. مریم انگار خیلی وقت است از پا در آمده و فقط حفظ ظاهر می کند یادم به یک پرسش مهم می افتد. - یادم رفت بپرسم وقت گرفتین؟ دیر نشه حاج خانم سر تکان می دهد. نام رمان :به توعاشقانه باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- دستش درد نکنه، الهه براش وقت گرفت. گفت اگه شد می آم دنبالش با هم بریم. اگه نه خودم باهاش می رم خوبه ای می پرانم. مادرم را پشت سر جا می گذارم و یکراست به اتاقم می روم. ------------- " مریم" ضربان قلبم به اوج رسیده و آب دهانم را به زحمت قورت می دهم. - می شه گفت شانس آوردی که تو اون لحظه دچار مشکل مغزی نشدی.. کم خونی شدید به اضافه ی بارداری بیشتر از اینا مراقبت می خواد خیرگی نگاهم را به خانم دکتر که پشت میز نشسته و به حق شماتتم می کند، می دوزم. رک و راست حرفم را می زنم. غریبه است آخر. - تصمیم نداشتم نگهش دارم. یعنی.. چجوری بگم دودل بودم.. زندگیم جوری بهم ریخت که خوردن و نخوردن اون قرصا دیگه برام اهمیت نداشت - الان چی.. الان که مادر شدی؟ لحظه ای به حرفش فکر می کنم. کم مانده احساس لعنتی عقلم را به تسخیر در آوَرد. - می تونم الان.. یعنی.. می شه الان. نام رمان :به توعاشقانه باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz