eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
332 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
20 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دعای هر روز ماه مبارک رجب ☢️ برای بقیه هم بفرستیم تا در ثواب نشر این دعای زیبا سهیم باشیم🌹 فرا رسیدن ماه نورانی 🌟 رجب و میلاد امام محمد باقر (ع) مبارکــــــــَ باد 🎉 🎊 🎉 https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گل نون پنیر😍 با هنر و عشق زن ها ساده‌ترین چیزا میتونن جذاب باشن🥺 فقط چند تا نکته بگم: حلقه های خیار و گوجه خیلی باریک باشن نون نرم باشه که موقع رول کردن خرد نشه انتهای رول کمی پنیر بزنین که دیگه رول باز نشه https://eitaa.com/Noorkariz
15.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•کوکی شکلاتی🍫😍😋 واقعا عاشقشم و پیشنهاد میکنم شماهم امتحانش کنید🤩 https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اخیراً استفاده یهود از جن برای ضربه به مسلمین جدی شده. 🔹این کلیپ رو ببینید و تا می‌تونید برای دیگران بفرستید. مراقب خودتون و خانواده‌هاتون باشید. https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ دلایل خراب شدن حال انسان از نظر روانشناسی 💢 انرژی های منفی نگاه ها ✋دنیا حساب و کتاب داره دقیقِ دقیق این نیست که هر کاری دلم میخواد بکنم و تمام https://eitaa.com/Noorkariz
7.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌📜دعوتـنامه ای از طرف شهدا🇮🇷 یادواره شهیدآبروی محله بسم ربِّ الشهداء و الصديقين» شهیدان، کبوترانی که در یک سحرگاه، ندای رستاخیز در گوششان طنین ‏افکن شد و با کوله ‏باری از اخلاص بر دوش، لبیک‏ گوی دعوت معبود شدند. ___________________________ اماده سازی محله برگزاری مراسم : شنبه ٢٣دیماه شام ولادت امام محمد باقر(ع) همراه با نماز مغرب وعشا : مسجد جامع شهر کهریزسنگ « ڪَِــاَِنَِاَِلَِ خَِبَِرَِیَِ ڪَِــهَِرَِیَِزَِسَِــَِنَِگَِــ. » @kanal_kahrizsang_young_reporters
🔴: مراقب اوضاع یمن باشید جرقه‌ای در یمن زده می‌شود که با ظهور ارتباط دارد و ما باید خودمان را برای ظهور آماده کنیم. چشمانتان به یمن باشد. ♡«اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»♡  🙏🙏 https://eitaa.com/Noorkariz
😈 شیطانی😈 ۱۷ 🎬 قران را محکم چسپوندم به سینه ام ومدام تکرار میکردم(یاصاحب الزمان الغوث والامان) ,لنگ لنگان درکابینت داروها رابازکردم وچندتا چسپ برداشتم ,نشستم کف اشپزخونه ومشغول چسپ زدن به پاهام شدم.... یک دفعه..دیدم.... همینجورکه چسب دوم راروی زخم میزدم وپیش خودم(یاصاحب الزمان ,الغوث.والامان)رامیگفتم احساس,کردم یه چیزی داخل بدنم از پاهام داره میادبالا,همینجور امد وامد وامد ویکباره یه دود غلیظ وسیاه رنگ همراه با بازدمم که الان تند شده بود,بیرون میامد... دوده درمقابل چشمای من تبدیل شد به آدم کریه المنظری که ناخنهای بلندی داشت,پاهاش مثل سم بود ویک دم هم پشتش داشت... واااای خدای من ,این ابلیس داخل تن من لانه کرده بود؟؟ خوشحال شدم ازاینکه بالاخره از تنم بیرون کشیدمش,جن یک نگاهی به من کرد ویک نگاه به خونهای کف اشپزخانه وشروع به لیسیدن خونها کرد . حالا میفهمیدم که هیچ ترسی ازاین ابلیسک ندارم,مگر من انسان اشرف مخلوقات نیستم؟؟ مگرخدا برای نجات من قران وپیغمبر ودوازده نورپاک ,برزمین فرونفرستاده؟ پس من قوی ترازاین اهریمن هستم ,تا نخواهم نمیتونه آسیبی به من بزند... آروم وبی تفاوت ازکنارش رد شدم...دید دارم میرم تواتاق,به دنبالم آمد,دیگه همه چی دست خودم بود به اختیارخودم. باخیال راحت به نمازمستحبی ایستادم وای چه آرامشی داشتم. اونم گوشه ی اتاق ایستاده بود خیره به من ,حرفهای بسیار رکیکی از دهنش خارج میکرد... بی توجه بهش ادامه دادم... نمازم که تموم شد ,متوسل شدم به ارباب,برای دل خودم روضه میخوندم وگریه میکردم واونم باصدای بلند وبلندتر فحش میداد,اماانگار میترسیدبهم نزدیک بشه. عزاداریم بهم چسپید. ازاتاق رفتم بیرون اما همچنان قران دستم بود, اونم مثل سایه پشت سرم میومد. رفتم اشپزخونه تایک نهارساده برا باباومامان درست کنم. یکدفعه ایفون را زدند... یعنی کی میتونست باشه؟؟ باباومامان کلید داشتند.کسی هم قرار نبود بیاد. ایفونمون تصویری بود,تا چشم به تصویر پشت آیفون افتاد بدنم شل شد... خدای من.... دونفر تومانیتور ایفون ,یک تن بی سر رانشونم دادند بعدش ,جسدراانداختن وسرخونین پدرم رابالا آوردند. از ته سرم جیغ میکشیدم ,حال خودم رانمیفهمیدم ,نگاه کردم گوشه ی حال اون جن خبیث باصدای بلند بهم میخندید دوباره ایفون ,دوباره سر خونین بابام,جلودر از حال رفتم ودیگه چیزی نفهمیدم... نمیدونم چه مدت گذشته بود که با صدای گریه ی مامان که اب روصورتم میریخت چشام رابازکردم. درکی از زمان ومکان نداشتم,مامان چرا سیاه پوشیده؟؟ ,یکدفعه چهره ی خونین بابام اومد پیش نظرم ,بدنم به رعشه افتاد,نکنه بابام راکشتن؟؟ تا شروع کردم به لرزیدن مامان صدا زد:محسن زود بیا ,اب قند را بیار, داره میلرزه,بابا با لیوان اب قند از اشپزخونه امد بیرون خیالم راحت شد که زنده است . اومدم بگم من خوبم,چیزیم نیست,اما هرچه کردم نتونستم حرفی بزنم,انگارکه قدرت تکلم را ازم گرفتن. مادرم گریه میکرد ویاحسین میگفت. به یکباره ازگوشه ی اتاق صدای فحش شنیدم,بازم اون شیطان خبیث روبه مادرم فحشش میداد,دیگه طاقت نیاوردم,حمله کردم به طرفش ,میخواستم دهنش را خوردکنم,,رسیدم بهش زدم زدم...مامان وبابا به خیالشون من دیوونه شدم,اخه اونا جن رانمیدیدند. محکم گرفتنم وبردن تواتاقم به تخت بستنم... .. 💦⛈💦