#از_کرونا_تا_بهشت
#قسمت۷۴ 🎬:
علی با لبی خندان ودستی پر وارد خانه شد....
مثل روحی که به طرف جسمش پرواز میکند با,شتاب به سویش رفتم.
علی:عه عه چه میکنی بانووو مثل بره اهو به طرفم یورش نیاور,ارام تر اگر به فکر قلب من نیستی لااقل به فکر ان زخم پهلویت باش....
وای که چقدر لذت بردم وچقدر دلم تنگ شده بود برای این حرفهای بی سروته علی...
علی:شانس اوردیم,گلوله به جای حساسی اصابت نکرده بود ,بعداز اینکه به نجف رسیدیم ,متوجه زخم گلوله شدم و رفتم دنبال یک اشنا تا با کمک هم گلوله را دربیاریم,درسته بالاخره با موفقیت گلوله را دراوردیم والان خانم جان بنده سرومروگنده وسرحال روبه رویم ایستاده با لبخند ملیحش قلب مرا به بازی گرفته، اما متاسفانه این شهرنجف,شهر نجف قبلی نیست...درست است الان دراختیار نیروهای شعیب هست اما قبل از ان سفیانی اینجا جنایتها کرده ودرحالی که روی مبل مینشست اهی کشید وادامه داد:باورت میشه سلما...هرچی از,علمای شیعه وسادات وبزرگان داخل این شهر بوده,همه را سر زده,یعنی به معنای واقعی سراز تنشان جداکرده,,توخودت عمق جنایات داعش را باچشم خودت دیدی اما سفیانی روی داعشیها هم سفید کرده به خداقسم که به راستی سفیانی فرزند هند جگرخوارست....
آه...سلما....مهدی زهراس...وزد زیر گریه...علی,مرد زندگی من از شوق امدن مولایش لبریز بود...
بی اختیار عنان ازکف دادم کنار علی نشستم سرم را بعداز مدتها دوری وبی خبری برزانویش گذاشتم واینبار نه به خاطر ربودن فرزندانم,نه به خاطر هجران علی,نه به خاطر سختیهایی که کشیده بود نه به خاطر صورت همچون ماهش که اینچنین از بین رفته بود...فقط وفقط به خاطر وزیدن نفحات ظهور گریه ی شوق کردیم....
چند روزی تا ارام شدن اوضاع در نجف ماندیم,علی مدام در رفت وامد بود,با شناخت عمیقی که از سفیانی وتجهیزات ونقشه ها وروحیاتشان داشت,کمک بزرگی برای رزمندگان اسلام بود وکم کم این امید در دلمان افتاده بود که عنقریب سفیانی ودارو دسته اش را از کوفه وعراق ,بیرون میکنیم اما بخش بزرگی ازسوریه ومصر ونجدان وفلسطین زیر سلطه ی این گرگ خونخوار بود,از همه جای این کره خاکی برای جنگ با سفیانی,این شیطان مجسم نیرو میرسید،ازیمن سیدی علم قیام برافراشته بود که بسیار شجاع وجسور بود وبا کمک خدا پیش میرفت وهمانند فرمانده ما شعیب,با دشمنان خدا وکسانی که خون مردم مظلوم دنیا رامیریختند به جنگ برخواسته بود...
امروز علی با شور وشوقی به خانه امد,برق شیطنت وخوشحالی درچشمانش میدرخشید ....
من به روی خودم نیاوردم که متوجه این شوق شدم ,تا اینکه خودش رو کرد...
#ادامه دارد....
🖊به قلم……ط_حسینی
🏴🏴🏴
#از_کرونا_تا_بهشت
#قسمت۷۵🎬:
علی بی خیال سمت مبل رفت ونشست وانگار که کاری عادی میکند گوشی موبایل را از جیبش دراورد وشروع به ور رفتن با گوشی کرد..
عه درست میدیدم؟؟گوشی؟؟اخه به خاطر شرایط بوجود امده نه من گوشی داشتم ونه علی وچند بارگوشزد کرده بودم که دوست دارم خبری از,طارق وبچه ها بگیرم...
مثل گلوله ی داخل تفنگ سفیرکشان به سمت علی یورش برد وگوشی را از دستش قاپیدم...
علی:عه عه چه میکنی ضعیفه؟؟چه میکنی ندیده؟؟چه میکنی غاصب؟چه میکنی مهاجم وزد زیرخنده و ادامه داد:برای خاطر,شما خودمان رابه این در وان در زدیم تا رضایت خاطر بانو را فراهم سازیم...بفرما این گوشی...با جگر گوشه هایمان صحبت کن وبعدش بالحنی جدی ادامه داد:اما سلما...حرف از من وپیدا کردن من نزن...اولا میترسم که با بچه ها حرف بزنم وخدای نکرده پای اراده ام سست شود وعزم رفتن از میدان جنگ کنیم ودرثانی ,دنیا را چه دیده ای ,شاید من هم به زودی پریدم ,انموقع زخم کهنه ی از دست دادن پدر ,برای بچه ها که الان کمی التیام یافته,دوباره سر باز میکند....
با این حرف علی ,بغضم گرفت اما خداییش حقیقت را میگفت:با شور وشوقی شماره طارق را گرفتم:با اولین زنگ طارق گوشی را برداشت,انگار منتظر این تماس بود,صدای من که درگوشی پیچید,هیجان صدای طارق راحس میکردم که بلند فریاد میزد....بچه هااا..حسن حسین,زهرا....بیایید مادرتان.... طارق هیچ حرفی نزد صدای زهرا که درگوشی پیچید,صدای طارق را از دورتر میشنیدم که میگفت:مگه من نگفتم مادرتون زنده است...مگه نگفتم همین روزا زنگ میزنه؟دیدید راست گفتم...
با یکی یکی بچه ها صحبت کردم....بعدش با طارق وعماد,فاطمه وخاله وابوعلی...
روی بلندگو زده بودم وعلی بعداز مدتها با شنیدن صدای عزیزانش اشک میریخت ودم برنمیاورد.
طارق به قولش وفا کرده بود وخانواده خاله وعماد را اورده بود پیش خودشان والان خیال علی هم بابت امنیت تمام عزیزانش راحت شده بود...
تماس که قطع شد....حسی گنگ داشتم ومیدانستم این حس از نبود عباس وزینب است....
علی که انگار با نگاهش عمق وجودم را خوانده بود گفت:نگران نباش ,پیدایشان میکنیم,امروز روز عید غدیر است هجدهم ذی الحجه ....بیا با هم به حرم مولا علی ع برویم هم برای عرض تبریک وهم برای تجدید عهد وهم برای دردودل واسودگی وجودمان....نقشه ها دارم...از حرم برگشتیم ,برات نقشه ها را رو میکنم....
#ادامه دارد...
🖊 به قلم……ط_حسینی..
🏴🏴🏴
#از_کرونا_تا_بهشت
#قسمت۷۶ 🎬
بعداز مدتها ,داخل حرم مولا علی ع یک دلی صفا دادیم,چند بار هی اومدم بپرسم که, به علی چی گذشته,چرا صورتش به این روز در امده اما هربار علی به میان حرفم میپریدو میگفت ,بگذریم...میدونم چی میخوای بپرسی اما بگذریم....احساس میکردم خیلی,بهش سخت گذشته ونمیخواد من با دانستنش روحم لطمه نخورد.
علی:بانو ناراحت نباش...چون روز عیده واینجاهم مأمن عاشقان هست ,همین جا عیدیت رامیدم,یه مژده که شاید انتظار شنیدنش رانداشتی,حداقل الان نداشتی...
عه علی,چی داشت میگفت...سرا پا گوش شدم
وپلک نمیزدم که علی ادامه داد:راستش طبق شواهد ,لشکر سفیانی مغلوب شده وبا اخباری که بدست اوردیم احتمال زیاد طی چند روز اینده,سفیانی به طرف ,لانه ی عنکبوت ,یعنی اسراییل حرکت میکند,البته برای حکمرانی بر دنیایی که فکرمیکنه از ان اوناست وقراره از,انجا قیامشان را راهبری کند اما زهی خیال باطل ,ان شاالله با مدد خدا ارزوی حکمرانی بر جهان را به گور خواهد برد....
خدای من منظورش اینه ما.....عباس...زینب...
با لکنت گفتم :یعنی ,میریم عباس وزینب را پیدا کنیم؟
علی لبخندی زد وگفت:هماهنگی کردم که هم من وهم بانو در معییت هم ودرتعقیب گرگ خونخواری مثل سفیانی,به دیدار فرزندانمان برسیم...
از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم وبرای چندمین بار برگشتم ونگاهی به گنبد حرم کردم وزیر لب,سفارش عباس وزینبم را به مولایم نمودم...
وخوشحال از اینکه بالاخره به سمت لانه ی عنکبوت راهی میشویم ,دست در دست علی,به طرف خانه حرکت کردم,اما نمیدانستم,تقدیر چیزی دیگر برایمان رقم زده...
🖊به قلم……ط_حسینی
#ادامه_دارد ..
🏴🏴🏴
5.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ توصیه خاص مرحوم آیتالله فاطمی نیا برای شبهای قدر
#شب_قدر
🖤⃝⃡🇮🇷رسانهمردمی نجف آباد 👇
🔰 @njf_online
💢↶ بزرگترین آرزوی تو
کوچکترین معجزه خداوند است
↩️ #بهمناسبتشبهایقدر ↪️
◽️آرزو کن
بهترینها و بزرگترینها را بخواه
شاید بزرگترین آرزوی تو
کوچکترین معجزه خداوند باشد
◽️آرزو کن
بخواه که آرزوی دیگران برآورده شود
شاید برای اجابت آرزوی همسایهات
فقط یک آمین کم باشد
◽️آرزو کن اما شادمانه
و با احساس خوشبختی آرزو کن
شاید کف آرزوهای تو
سقف آرزوهای دیگری باشد
◽️آرزو کن نگران تقدیر و سرنوشت
از پیش نوشته شده نباش
شاید تقدیر شده باشد هر چه تو خواستی
◽️آرزو کن نه تنها برای خودت
که برای دیگران برای کسی که
دو سه تا کوچه آن سوتر زندگی میکند
و تو هیچگاه او را ندیدی
شاید او نیز در حال آرزو کردن برای توست
بگذار خوبی بدون پاسخ نماند
◽️آرزو کن اما فقط آرزو نکن
هستی به شایستگیهایت پاسخ میدهد
نه فقط به آرزوهایت
پس شایسته آرزوهایت باش
https://eitaa.com/Noorkariz
امشب برای مریضا و مریض دارا حسابی دعا کنیم....🤲🤲
الهی به فرق شکسته ی مولامون شفاشون بده....😔🙏💔❤️🩹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭😭😭😭😭😭
🤲 خدایا اگر صدای مارو لایق شنیدن نمیدانی، امشب پاسخ یا ربّ یا ربّ کودکان فلسطینی را با ظهور مهدی فاطمه بده.
✍️پ.ن: امشب همه با هم برای پیروزی مردم مظلوم #غزه دعا کنیم...
https://eitaa.com/Noorkariz
خدایا میخوام دعا کنم دراین شب عزیز برای همه دوستان عزیزم
میخوام ﺩﻋﺎ ﮐﻨـﻢ ...
ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧـــــــﻮﺩﻡ 😔
ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻭﺳﺘﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯾﻢ ﮐﻪ...
💔بعضیاشون مریض هستن...
💔بعضیاشون قرض دارن....
💔ﺑﻌﻀﯿﺎﺷﻮﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻥ ...
💔ﺑﻌﻀﯿﺎﺷﻮﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻟﺸﮑﺴﺘـﻦ...
💔ﺑﻌﻀﯿﺎﺷﻮﻥ ﺧﯿﻠﯽ تنهاﻥ ...
💔ﺑﻌﻀﯿﺎﺷﻮﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎ ﺍﻣﯿـدن ...
💔بعضیاشون داغدارن....
💔ﺑﻌﻀﯿﺎﺷﻮﻥ ﻋﺎﺷﻘـﻦ ...
💔بعضياشون در آرزوى رفتن به ڪربلا و مشهد و ...
💔بعضياشون در آرزوى داشتن فرزند
💔بعضیاشون بچه شون مریضه...
💔بعضيا گره سختى افتاده تو زندگيشون
💔بعضیاشونو میشناسم ...
💔بعضیاشونو نمیشناسم ...
خدا جون هوای دلاشونو داشته باش.
یه دستی به سروگوش زندگیشون بکش.
نذار ایمانشون ضعیف بشه
ﺩستشـﻮﻧﻮ بگیر و همه حاجت روا بشن به برکت این ماه عزیز...
خدایا به یگانگیت قسمت میدم نذار آرزوهاشون آرزوبمونه...🙏
"امين يارب العالمين
🤲🤲🤲🤲🤲
التماس دعا دارم عزیزان🙏🙏
https://eitaa.com/Noorkariz