🌺بسم رب الشهدا والصدیقین🌺
🌸بزرگترین درسی که امام بزرگوار به ما داد درس روحیه وذهن انقلابی است.
رهبر معظم انقلاب🌸
🍃کاروان دوی امدادیِ
🌿عاشقان حسینی
🌿زائران خمینی
🔶حرکت دهم خرداد ماه
از اصفهان تا حرم امام خمینی(ره)
🔷مراسم استقبال از کاروان در شهر کهریزسنگ
پنجشنبه10خرداد1403
ساعت 9صبح
گلزار شهدا
از تمامی همشهریان عزیزدعوت بعمل می آید تا در این مراسم استقبال حضور بعمل آورند.
روابط عمومی شهرداری و شورای اسلامی شهر کهریزسنگ
🔻اگر گرسنه بخوابید چه اتفاقاتی در بدنتان می افتد؟🤔
خوابیدنتان سخت تر می شود
اضافه وزن پیدا می کنید
عضلات خود را از دست می دهید
دیرتر لاغر می شوید
https://eitaa.com/Noorkariz
☑️ درمان خوابهای آشفته
🌼 آیتالله جاودان:
شب وضو بگیرید و قبل از خواب مقداری قرآن بخوانید [آیه الکرسی، چهار قل، یس و... ]. مهمترین علت خواب آشفته «گناه»، «مردم آزاری» و «فشار عصبی» است.
https://eitaa.com/Noorkariz
مادر بفرما می زند.
دو سیخ کباب و گوجه توی بشقاب مریم می گذارد.
انگار یک نفر جای من لب می جنباند.
یک نفر که کنجکاوی اش را پنهان نمی کند.
- شما قرار شد پیش حاج خانم بمونید، چی شد یهو نظرتون عوض شد!؟
برای خودش لقمه می گیرد.
- بالاخره باید یه روز رفع زحمت کنم.. قرار نیست که تا ابد مزاحم شما و زری خانم شم
مادرم لبخند می زند و بامزه نگاهش می کند.
- کجاشو دیدی حالا.. اونقدر مزاحم شم که درو روم ببندی، مادر
دخترک خم می شود و گونه مادرم را می بوسد.
جوری قربان صدقه اش می رود انگار به مادری قبولش کرده.
صدای زنگ گوشی از روی میز می آید.
گوشی مریم است انگار.
نگاهش به آن سمت می دود.
مادرم لب می جنباند.
- خیر باشه این وقت شب!
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
- اردلان.
- چ.. چطوری داداشیِ گلم؟ قربون اون صدات برم، حالت خوبه؟
ابروهایم بالا می پرد.
نگاهش نمی کنم.
با اجازه ای می گوید و از جایش بلند می شود.
به اتاقش می رود و در را می بندد.
- مریم.. یعنی مریم خانم برادر داره، حاج خانم؟
مادرم سر تکان می دهد.
- یادت رفته شبِ عروسی حامد بیخِ دل مادرش نشسته بود! طفلی بچه تا می خواست تکون بخوره مادره یه چشم غره می رفت بیا و ببین
خنده را قورت می دهم و لب می جنبانم.
- ببخشید حاج خانم انگار شما یادت رفته که ما رو مجلس زنونه راه نمی دادن این شد که نشستیم وسط یه مشت سبیل کلفت و.
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
صدای باز شدن در می آید.
از گوشه ی چشم نگاهش می کنم.
کنار مادرم می نشیند.
نگاه غمگینش پُر از حرف است انگار.
صدایش می لرزد و لب می جنباند.
- ازش.. قول گرفتم بهم زنگ بزنه
انگار یک قلوه سنگ درشت وسط گلویش سنگینی می کند.
نگاه خیسش سمت مادرم می دود.
پوزخند می زند.
- خنده داره.. نه؟
دست مادر بازویش را نوازش می کند.
- خنده داره که از برادر کوچیکت بخوای یواشکی حالتو بپرسه!
برای لحظه ای مکث می کند.
- حتی وقتی نمی دونی این یواشکی چند ماه شایدم چند سالِ دیگه س
با خودم می گویم کاش تمام می شد غصه های این دختر.
وصله ی جان که التماسش کنی به چه درد می خورد آخر!
دستی به صورتم می کشم.
به خودم تشر می زنم.
شاید اگر جای او بودم به هر طناب پوسیده ای چنگ می زدم.
پدرم می گفت تنهایی آدم را از پا در می آورد.
مریم انگار خیلی وقت است از پا در آمده و فقط حفظ ظاهر می کند
یادم به یک پرسش مهم می افتد.
- یادم رفت بپرسم وقت گرفتین؟ دیر نشه حاج خانم
سر تکان می دهد.
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
- دستش درد نکنه، الهه براش وقت گرفت. گفت اگه شد می آم دنبالش با هم بریم. اگه نه خودم باهاش می رم
خوبه ای می پرانم.
مادرم را پشت سر جا می گذارم و یکراست به اتاقم می روم.
-------------
" مریم"
ضربان قلبم به اوج رسیده و آب دهانم را به زحمت قورت می دهم.
- می شه گفت شانس آوردی که تو اون لحظه دچار مشکل مغزی نشدی.. کم خونی شدید به اضافه ی بارداری بیشتر از اینا مراقبت می خواد
خیرگی نگاهم را به خانم دکتر که پشت میز نشسته و به حق شماتتم می کند، می دوزم.
رک و راست حرفم را می زنم.
غریبه است آخر.
- تصمیم نداشتم نگهش دارم. یعنی.. چجوری بگم دودل بودم.. زندگیم جوری بهم ریخت که خوردن و نخوردن اون قرصا دیگه برام اهمیت نداشت
- الان چی.. الان که مادر شدی؟
لحظه ای به حرفش فکر می کنم.
کم مانده احساس لعنتی عقلم را به تسخیر در آوَرد.
- می تونم الان.. یعنی.. می شه الان.
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
منظورم را می فهمد انگار.
سر به دو طرف تکان می دهد و حرفم را قطع می کند.
- اینکارو نمی کنم.. اگه برای این اومدی متاسفم
آخرین تلاشم را می کنم.
- ببینید خانم دکتر.. من الان شرایط خوبی ندارم.. همسرم رو تازه از دست دادم و چجوری بگم.. زندگیم رو هواس. شما جای من بودی با وجود این اوضاع داغون بازم فکر نگه داشتن یه بچه بی پدر رو می کردی!؟
در سکوت نگاهم می کند.
ذره ای امید در دلم جوانه می زند.
امیدی که خیلی زود رنگ ناامیدی به خود می گیرد.
- ببینید خانم..
- افشار هستم
- خانم افشار من بعنوان یک پزشک وظیفه ام به دنیا آوردن یک موجود زنده اس. نه از بین بردن بچه ای که شما بنا به مصلحت خودتون..
یک نفر تقه به در می زند.
منشی دکتر است انگار.
- ببخشید خانم دکتر.. همراه این خانم اصرار دارن شما رو ببینن.. بفرسمتشون داخل؟
چطور می توانستم جلوی دکتر را بگیرم و بگویم راهش ندهد.
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
لحظه ای بعد زری خانم می آید و روی صندلی می نشیند.
دکتر اما دنبال حرف نیمه کاره اش را نمی گیرد.
- شما الان تحت نظر پزشک متخصص هستی دیگه .. اره؟
حاج خانم جای من جواب می دهد.
و من در افکار سمی خودم دست و پا می زنم.
- همون روز که دخترم حالش بهم خورد و بردنش بیمارستان بهش خون زدن خانم دکتر. الانم که داره قرص می خوره و خب منم تا جایی که از دستم بر می آد تقویتش می کنم
زری خانم صدایم می کند.
به خودم می آیم و از جا بلند می شوم.
- بریم مادر.. بریم سونوگرافی رو انجام بده جوابش رو خانم دکتر ببینن
کاش جایی بود که زخم های دلم را نشان می داد.
زخم های بی مرهم و التیام نیافته.
روی تخت دراز می کشم.
لباسم را بالا می زنم و برای لحظه ای حس می کنم سردم شده.
خیرگی نگاهم به موجودی ست که انگار در یک حوضچه ی آب شناور است و تقلا می کرد برای زنده ماندن
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz