هدایت شده از لباس کودک نوردیده
✨ #تیشرت #زنانه
تیشرت زنانه جیب گلدار مدل یاسمین😍😍سوپر نخ پنبه یک رو درجه یک👌 نقاشی برجسته کیفیت عالی 😍دوخت عالی و تن پوش فوق العاده .
❤️یک سانت خطا در نظر بگیرید
📌فری سایز (مناسب سایز36تا44):دور سینه:92 قد:66
🔴🔴قیمت:217000
ارتباط با ادمین
@Adminnooredide
لینک کانال
@Nouredide
رضایت و کدهای رهگیری
https://eitaa.com/Razayatnooredideh
👈 «#صدای_ایران»؛ شماره ۴: موشکهای مهلک، مشتهای متحد؛ رمز التماس آتشبس از سوی رژیم صهیونی این بود...
📢 روزنامه اینترنتی رسانۀ KHAMENEI.IR ویژهی روزهای دفاع مقدس ملت ایران در برابر تهاجم رژیم صهیونی
🔹️ #سرمقاله | اساساً صورت مسئله وضعیتی که هماکنون با آن مواجهیم، صلح نیست. صرفاً توقف است، نه چیز دیگر. «صلح تحمیلی» آنجاست که دشمن پایان درگیری و تجاوز را در گرو پذیرش شروط ظالمانه خود بداند؛ تعطیلی برنامه هستهای، تعطیلی برنامه موشکی و دیگر اهدافی که رژیم پس از تجاوز 23 خرداد اعلام کرد. اما شامگاه سوم تیر -بعد از حملهی موشکی ایران به پایگاه «العدید قطر» که مقر اصلی فرماندهی مرکزی آمریکا در منطقه غرب آسیاست- خود رژیم از طریق آمریکا درخواست توقف حملات را داد.
🔹️پس اولاً اصلاً صحبت از صلح نیست، بلکه صرفاً یک آتشبس موقت و شکننده است؛ و ثانیاً، نهتنها تحمیلی نیست، بلکه با عجز دشمن و از موضع قدرت ایران شکل گرفته است.
🔹️این آتشبس تا کی برقرار خواهد بود؟ مشخص نیست. هر لحظه ممکن است شعلهی درگیری دوباره بالا بگیرد. بیانیههایی که از سوی شورای عالی امنیت ملی و نیروهای مسلح جمهوری اسلامی منتشر شده، با صراحت از تعابیری چون «دست به ماشه» استفاده کردهاند. این یعنی همهچیز وابسته به رفتار طرف مقابل است.
🔹️البته اسرائیلیها در شب پایانی نبرد تلاش کردند تا از فرصتی که تا زمان اجرایی شدن آتشبس باقی مانده بود، برای انجام حملهای سنگین استفاده کنند. اما پاسخ محکم و فوری نیروهای مسلح ایران، با حملهی موشکی مهیب به سراسر سرزمینهای اشغالی، نشان داد که فضای دیپلماسی و متعاقب آن توقف درگیری، به معنای سستی نیست.
🔹️در تهاجم رژیم صهیونیستی علیه ایران، ورق جنگ از روز دوم یا سوم برگشت. ایران توانست در عمق سرزمینهای اشغالی ضربات موثر و دقیق و حیاتی وارد کند. همین قدرت میدانی، به پشتوانهی انسجام عظیم داخلی ملت ایران بود که منجر به تغییر جدی محاسبات و عقبنشینی دشمن از برنامههای گسترده و شوم خود شد. اینگونه نیست که طرف مقابل دلش برای ما سوخته باشد یا به حقوق بشر معتقد شده باشد. صرفاً وقتی دیدند که قدرت ایران در میدان حضور دارد مسیر میانجیگری را برای آتشبس پیش گرفتند.
🔹️دنیا دید که همین یک هفته پیش، آمریکا پس از تهاجم رژیم صهیونی از براندازی و شورش و تغییر نظام و نابودی توان موشکی و هستهای در ایران حرف زد اما بعد از دیدن اراده عملی ایران در میدان و هدف قرار گرفتن پایگاه اصلی نظامیاش در قطر، آمد و گفت: «تو شلیک نکن ما تضمین میکنیم که شلیک نکنند!»
🔹️دشمن شاید با سانسور گسترده حجم خرابیها و تلفات خود اجازه ندهد دنیا بداند دقیقا چه برسرش آمده اما خود عمق ضربات ایران را خوب میداند. ضرباتی که به قول یک روزنامه صهیونیستی، صحنههایی آخرالزمانی را در شهرهای سرزمینهای اشغالی رقم زدند، صحنههایی که مشابه آن را جهان در غزه دیده بود.
🔹️به قول یک استراتژیست آمریکایی: «دیروز واقعاً روزی وحشتناک برای مردم اسرائیل بود. آنها به این آتشبس نیاز داشتند چون مهمات دفاعی آنها رو به اتمام بود و رئیسجمهور ترامپ با کمک قطر وارد ماجرا شد.»
🔹️قدرت ایران خود را در میدان به رژیم اسرائیل و آمریکا تحمیل کرد. همان آمریکایی که رئیس جمهورش روز پنجم جنگ با نخوت گفته بود ما به دنبال آتشبس نیستیم، ما به دنبال پیروزی صددرصدی و تسلیم کامل ایران هستیم!
📥نسخه PDF را از اینجا دریافت کنید.
🖥 Farsi.Khamenei.ir
هدایت شده از لباس کودک نوردیده
✨ #تیشرت #پسرانه #مشکی #محرم
تیشرت طرح رفیقم حسین 🏴🏴
جنس یکرو پنبه ۱۰۰درصد👌😍 دوخت خیلی تمیز 👌رنگ کاملااامشکی😎تن خور شیک و عالی👌
📌مناسب1تا 16سال
✅یک سانت خطا در نظر بگیرید
🔴🔴قیمت سایز 35تا50: 214000
🔴🔴قیمت سایز 55تا70: 231000
ارتباط با ادمین
@Adminnooredide
لینک کانال
@Nouredide
یک مادر و پنج داغ؛ روایت شهادت دانشمند هستهای و خانوادهاش
بیشتر از یک هفته گذشته و هنوز هیچ نشانی از فاطمه و فهیمه نیست. خانهشان آنقدر ویران شده که پیداکردنشان سخت است. میدانم... تا پیکر فاطمه پیدا نشود، فهیمه هم پیدا نمیشود. هرجا هستند، کنار هماند، مثل همیشه.

گروه زندگی: دانشمند هستهای، شهید سید مصطفی ساداتی، همسرش فهیمه مقیمی، دخترانش ریحانهسادات و فاطمهسادات و پسر کوچکش سیدعلی...آدمی کم میآورد حتی برای شمردن این نامها، چه برسد به اینکه یکجا، پنج داغ بر دلت بنشیند و ندانی برای کدامشان عزادار باشی! مخصوصا وقتی حتی یک نفر را هم برایت نگذاشته باشند تا دلت که هوایشان را کرد او را بغل بگیری و به جای همه، عطر نفسهایش را نفس بکشی. روزی که اسرائیل خانهی دکتر ساداتی را نشانه گرفت، فقط یک ساختمان را خراب نکرد، بنیان دل مادر آجر به آجر فروریخت. اما اگر آوار دلش را کنار بزنی، میان خاکستر قلبش، فقط یک جمله پیدا میکنی: فدای سر آقا...نشستهام روبه روی مادر داغدیده خانواده ساداتی برای مصاحبه. چشمهایش به جای آنکه منزلگاه حلقههای اشک باشد چنان با صلابت است که میگویی برق این چشمها هوای این را دارد که شبیه موشک خیبرشکنی وسط دل دشمن بنشیند و بیچارهشان کند. نه برای آنکه پنجتن از خانوادهاش را گرفتهاند، نه برای انتقام برای پاککردن لکهای کثیف به نام اسرائیل از خاک مقدس سرزمین قدس!

ناگفتههایی از ساعات شهادت یک دانشمند هستهای
شب آخر همه کنار هم بودند. مثل هر سال، عید غدیر را در خانه پدری آقا مصطفی جشن میگرفتند. ریحانه با لباس نونوارش میدرخشید و روسری سبز فاطمهسادات، صورت معصومش را شیرینتر کرده بود. ناهار را که خوردند، تلفن مصطفی زنگ خورد؛ باید جایی میرفت. بچهها با شیطنت سر شوخی را باز کردند:«بابا نکنه قراره شما هم شهید بشی که احضارت کردن!» مصطفی لبخندی زد، و برای اینکه دلشان قرص شود، یک «نه» کشدار تحویلشان داد. اما وقت رفتن، رو کرد به فهیمهخانم و گفت: «بهتره امشب نرید خونهمون. یا همینجا بمونید یا برید خونه پدر و مادرت. من هم شب برمیگردم.»مصطفی که رفت، فهیمه و بچهها هم کمکم برای رفتن آماده شدند. قرار شد شب را بروند خانه پدر و مادر فهیمه. ریحانهسادات موقع خداحافظی خودش را به پدربزرگ چسباند و با شیرینزبانی همیشگیاش گفت:«بابا جون حالا که باب شهادت باز شده دعا میکنی من شهید بشم؟!»دل آقای ساداتی لرزید. نگاهش را از چشمهای ریحانه گرفت و گفت:«دعا میکنم اجر شهید رو بهت بدن دخترم!»اما چند ساعت بعد حوالی اذان صبح، خبر انفجار یک خانه در نارمک تیتر یک رسانهها شد. خانهای که همه اهالیاش شهید شدند. سید مصطفی، فهیمه، ریحانهسادات ۱۴ ساله، فاطمه سادات ۱۰ ساله، سیدعلی که تازه تولد ۴ سالگیاش را گرفته بود و مادر و پدر فهیمهخانم.

ریحانه بهشتی!
مادربزرگ یکییکی عکسهای داخل قاب را نشانم میدهد و از صاحبانشان میگوید. از ریحانهسادات شروع میکند؛ دختری که وقتی به دنیا آمد، جای همه دخترهای نداشتهاش را پر کرد و شد نور چشمش.میگوید: «ریحانهسادات کلاس هفتم بود. مثل پدرش باهوش بود و در مدرسه تیزهوشان درس میخواند. از همان کودکی با چادر و روسری بزرگ شد، حجاب برایش از هر چیزی مهمتر بود. در گردشهای علمی سمپاد که مدرسه برایشان میگذاشت. به ریحانه گفته بودند باید با فرم مدرسه و بدون چادر بیاید اما قبول نکرد، قید آن گردش را زد تا چادرش را درنیاورد. حتی در کانال ایتایش نوشته بود:من اگر لازم باشد بهخاطر حجابم از فامیل هم میگذرم، چه برسد به گردش علمی سمپاد! دستآخر مدرسه تسلیم ارادهاش شد. آنقدر باهوش و مستعد بود که اجازه دادند همانطور که خودش میخواهد، در برنامهها شرکت کند.حافظ قرآن هم بود؛ البته هنوز حافظ کل نشده بود راستش یادم نمیآید حتی یکبار ریحانه را بیوضو دیده باشم. آخرین باری که به خانهشان رفتم، محو نماز خواندنش شدم، آنقدر با طمأنینه و قشنگ میخواند. کلاسهای مهدیارشو را میرفت و رفاقتش با امام زمان (عج) روزبهروز عمیقتر میشد. برای من، ریحانه همیشه بوی بهشت میداد و ریحانهی بهشتی من بود.زیاد کتاب میخواند؛ کتابهایی که گاهی اصلاً به سنوسالش نمیخورد. آقا سید مصطفی بیشتر حقوقش را صرف خرید کتاب برای بچهها میکرد. دوست داشت اهل مطالعه باشند، برای همین هر چند ماه یکبار کلی کتاب برایشان میخرید. انقدر که یک بار پدرش به او گفت: بگذار من هم در خرید کتابها کمکت کنم، حقوقت کفاف این همه خرج رو نمیده! اما سیدمصطفی قبول نکرد. میگفت برکت حقوقم همین علم و آگاهی بچههاست!»

مادر و دختری که هنوز زیر آوارند
نوبت میرسد به فاطمهسادات و فهیمهخانم، مادر و دختری که آنقدر به هم وابسته بودند حتی زیر آوار هم از هم جدا نشدند...«فاطمهسادات، مثل ریحانه، دختر مؤمن و اهل مطالعهای بود. مهربانیاش زبانزد همه بود. فهیمه، عروسم، معلم دینی دبیرستان بود؛ خوشرو، آرام و فداکار. از آن زنهایی که بیصدا کوه به دوش میکشند. همه سختیهای زندگی را به جان خرید تا مصطفی به این جایگاه برسد و به عنوان یک دانشمند هستهای به وطنش خدمت کند.»نمیدانم چرا زبانم بیاختیار از پیکرها میپرسد، اما دل شنیدن جواب را ندارم.«بیشتر از یک هفته گذشته و هنوز هیچ نشانی از فاطمه و فهیمه نیست. خانهشان آنقدر ویران شده که پیداکردنشان سخت است. میدانم... تا فاطمه پیدا نشود، فهیمه هم پیدا نمیشود. هرجا هستند، کنار هماند، مثل همیشه.»شانههایم میلرزد اما شانههای مادربزرگ نه!:«دلم را سپردهام به حضرت زهرا (س). اگر نگاهش را شامل حالمان کند، پیکرشان را به ما میرساند. اما اگر نه عیبی ندارد مگر حضرت فاطمه مدفنش مشخص است که فاطمهی ما مزار داشته باشد؟!»