eitaa logo
شماره "۱"
154 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
107 ویدیو
4 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
داستانی هم که الان داره نوشته میشه تا تموم شدنش اسم نخواهد داشت و بقیه اینا رو هم می‌تونید از طریق هشتگ پیدا کنید بخونید🙃
هدایت شده از Omlet
You & ?
شماره "۱"
You & ?
چه گوگولیه مرسیییی
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/9276 نمیدونم اینم ایده جالبیه! ولی به قول بابام اولش باید به یه جایی برسم که پول داشته باشم بتونم اینکارو بکنم😂 ~~~ آره سرمایه می‌خواد ولی حتما بهش فکر کننن
📪 پیام جدید میخوام تو چالش شرکت کنم ولی یکی از انشاهای قدیمی ام مال راهنمایی رو بفرستم. داستانش جالب بود ولی راجب قلمش هیچ ایده ای ندارم چون خودمم چند ساله نخوندمش. اگه بده دیگه به بزرگی خودتون ببخشید😂💔 ~~ هوری هوری هوریاااا
📪 پیام جدید روی بام آسمان خراش می‌ایستم و به زیر پایم نگاه می‌کنم. ارتفاع آنقدر زیاد است که انسان‌ها، تنها نقاط سیاه کوچکی هستند. آری آنها همیشه به همین اندازه دور و بی‌اهمیت بودند. ولی من کور شده بودم. شایدم طلسم شده بودم که از بهشت به اینجا آمدم. آری بهشت. خانه من. ولی حال باید با جهنم به این زندگی پایان دهم. سال‌ها پیش بود که فرشته‌ای بودم مانند دیگر فرشته‌ها. محبوب خدا و بهره‌مند از تمامی نعمات. بالای بزرگ و سفیدم را که به رنگ نقره‌ای می‌درخشیدند، باز می‌کردم و در سرتاسر بهشت پرواز می‌کردم. بلندای هیچ آبشاری به محدوده پروازم نمی‌رسید. قامت هیچ درخت استواری نمی‌توانست بالاتر از من برود. هیچ پرنده تیزبالی به پای سرعتم نمی‌رسید. ادامه دارد...
📪 پیام جدید وقتی پرواز می‌کردم، دنباله ردای سفیدم پیچ و تاب خوران سعی در عقب نیفتن از من داشت. یه سفال طلاییم در باد می‌چرخید و گردنم را قلقلک می‌داد. چشمان آبیم از امید می‌درخشید و غنچه لبانم جز به خنده گشوده نمی‌شد. ولی یک روز، در آب برکه‌ای تصویری مرا مبهوت خود کرد. چشمانی درخشان و لبخندی دلربا. یک لحظه تمام هستی‌ام را میان آن دست‌ها دیدم. فرشتگان دیگر مدام مرا از تماشایش باز می‌داشتند ولی گویی کر شده باشم، حرف هیچ یک را نمی‌شنیدم. عشق و محبت خدا را فراموش کرده بودم که به دنبال توجه او بودم. و یک روز در برابر خدا ایستادم و تقاضا کردم. خواسته‌ای را که مصلحتم در آن نبود ولی من پافشاری کردم. ادامه دارد...
📪 پیام جدید بهشتم را، فرشته بودنم را، بالهایم را، همه را عوض کردم با داشتن او. او که برایم هیچ نشد. او که مرد و مرا ترک کرد. و من در سوگ فراغش به زندگی ابدی ام میان انسان‌ها ادامه دادم. منی که عاشق و دلباخته انسان شده بودم. آری من فرشته‌ای هستم که قلبش در بند انسانیست که سال‌ها از مرگش می‌گذرد. و اکنون خسته از این زندگی بی‌انتها، بر فراز آسمان خراشی ایستاده‌ام تا پایان خویش را آغاز کنم. من بین خدا و انسان، انسان را برگزیدن و اکنون طرد شده از طرف خدا، می‌خواهم با خودکشی خود را تسلیم شیطان کنم. می‌خوام این زندگی انسانی را رها، و به جهنم محل عذابم بپیوندم. می‌خواهم با بهشتم خداحافظی و به جهنم سلام کنم. ادامه دارد...
📪 پیام جدید قدم جلو می‌گذارم و احساس بی‌وزنی تمام وجودم را فرا می‌گیرد. در این لحظه چه کسی به صدای آژیر آمبولانس و آتش‌نشان‌ها اهمیت می‌دهد؟! من دروازه جهنم را می‌بینم. من در حال سقوطم. در حال پرواز که هیچ وقت نمی‌خواستمش. در حال پروازی بدون بال... پایان