قراره برم و کادوی درسا (چیزایی ک تو تصویرن) بهش بدم. (یه دفترچهی کوچولوی نقاشی+مداد طراحی و یه کاغذ که توش چیزی براش نوشتم).
درسا خیلی اهل نقاشی کشیدنه. نقاشیهاشم خیلی کیوت و خوشگلن. تو زمان امتحانا میدیدم یه عکس از نقاشی فرستاده و گفته مثلا میخواسته درس بخونه ولی نشسته سر کشیدن نقاشی😂😔
بخاطر همین گفتم یه دفترچهی نقاشی بهترین چیزه براش. تازه چون دفترچهست توی هر کیفی جاش میشه و میتونه در هر زمانی، توی هر جایی و در هرشرایطی میتونه نقاشی بکنه^^. اینطوری دیگه لازم نیست تو دفترش یا بغلای کتابش نقاشی بکشه:]
اگه فردا کار انیل درست و خوب پیش بره، شاید یهو دیدین من از خوشحالی بال در اوردم:)
من وقتی همسایههامونو میبینم:
سلام کنم یا نه؟
ایگنور کنم یا نه؟
به نشونهی سلام، سرمو تکون بدم یا نه؟
لبخند بزنم یا نه؟
جدی باشم یا مهربون؟
و در نهایت:
اوکی ایگنور میکنم. اصلا من کسیو ندیدم👍
تضاد عجیبی درونمو فرا گرفته
دوست دارم بخاطر تولد درسا و انیل، شادی کنم ولی..
از اون طرف دوست دارم برای دایی درسا، بشینم زار بزنم:)
به طور خیلی ناگهانی،
غم عجیبی نشست تو قلبم؛
غمی که هم دلیلشو میدونم و هم نمیدونم..
هیچگاه نتونستم فازمو بفهمم
منی که تا همین یکساعت پیش داشتم از شدت خوشحالی، سکته میکردم؛ الان یه گوشه دراز کشیدم. بدون هیچ خوشحالی..
واقعا وات د فاز فو؟