1.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔مولاجانم، امام زمانم💔
😭 #متی_ترانا_ونراک 😭
🥀کی میشه تو ما را ببینی🥀
🥀 و ما هم تو را ببینیم🥀
💚زیارت #امام_زمان در روز جمعه
رفقا 💔
ظهور امام زمان نزدیکه ❤..
امام زمان یار میخواد
امام زمان دفاع کننده میخواد
امام زمان وفا دار میخواد
امام زمان سرباز میخواد
رفقا وقت کمه هاااا😭
یه نگاه به خودت بنداز ..
اون چیزی که امام زمان میخواد شدی ؟
اون سربازی شدی واسه کسی که میگفتی عشق جانم ❤امام زمانم ؟؟
📤بانشرمطالب در فراگیری
معارف مهدوی سهیم باشیم
اگر یک نفر را به او وصل کردی
برای سپاهش تو سردار یاری
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
♦️با لباسِ جهاد ؛
هر کاری عبادت است
و چه زیبا روزهایتان
وقفِ خدا بود ...
.
#یادشهدابه دلخواه صلوات
#رزمندگان_لشکر_۲۵_کربلا
روز وعاقبتتون شهدایی 🕊
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
👇تقویم نجومی اسلامی شنبه👇
👇👇👇کانال عمومی👇👇👇
(تقویم همسران)
(اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی)
@taghvimehamsaran
✴️ شنبه 👈30 دی/ جدی 1402
👈8 رجب 1445👈 20 ژانویه 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز برای همه امور خوب و شایسته است خصوصا برای امور زیر:
✅داد و ستد و تجارت.
✅میهمانی دادن.
✅ شروع به انواع کسب و کارها.
✅ و اقدامات قضایی خوب است.
✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران "را در تلگرام یا ایتا و سروش جستجو کنید و به ما بپیوندید.
💠 به کانال ما در موضوع حرز امام جواد علیه السلام و ادعیه همراه بپیوندید مناسبترین قیمت و مطمئن.👇
@Herz_adiye_hamrah
🚘مسافرت: مسافرت همراه صدقه باشد.
👶 مناسب زایمان: نوزاد ولادتش خوب و عمر طولانی دارد.
💑مباشرت امشب:
مباشرت برای سلامتی جسم نیک است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج ثور و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️خواستگاری عقد و ازدواج.
✳️مباشرت.
✳️خرید طلا و جواهرات.
✳️خرید املاک و منزل.
✳️ارسال اجناس به مشتری.
✳️جابجایی و نقل و انتقالات.
✳️ رفتن به تفریحات سالم.
✳️شراکت و امور شراکتی.
✳️درختکاری.
✳️و افتتاح شغل و کار نیک است.
🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است.
🔲 این اختیارات تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید.
@taghvimehamsaran
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث بیماری می شود.
💉💉 حجامت:
فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، باعث درد سر می شود.
😴 تعبیر خواب.
خوابی که (شب یکشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 9 سوره مبارکه " توبه" است.
اشتروا بایات الله ثمنا قلیلا...
و مفهوم آن این است که دو نفر برای قطع معامله ای نزد خواب بیننده بیایند و از این قبیل امور قیاس شود. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 استخاره:
وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
@taghvimehamsaran
📚 منبع مطالب:
تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان
انتشارات حسنین قم تلفن.
09032516300
02537747297
09123532816
📛📛📛📛📛📛📛📛
ارسال و انتقال این پست بدون ادرس و لینک گروه شرعا حرام است.
📛📛📛📛📛📛📛📛
@taghvimehamsaran
تماس با ادمین ایتا👇کانال تقویم همسران در ایتا و سروش و تلگرام.
👇ادمین...👇
@tl_09123532816
https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
📚 #رفع_سوختگی_زبان👇
✍ اگر براثرخوردن غذاهای داغ، یاچای و یا نوشیدنی های داغ دچار #سوختگی_زبان شدید، مقداری شکر روی زبان بریزید بعداز چند ثانیه اثری از سوختگی و یا سوزش احساس نمی کنید .
4.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت39
شال گردن بوی روزهای باران خورده را میداد که تلفنم زنگ زد. اسم تو روی صفحه افتاده بود.
_هیچ معلومه کجایی آقا مصطفی؟
_اول سلام!
_بسیار خب،علیک،حالا کجایی؟
_فرودگاه!
_کجا میری؟
_بگم جیغ و داد راه نمیندازی؟
_بگو آقا مصطفی،قلبم اومد تو گلوم!
_عراق!
گلوله های کاموا را چنگ زدم.
_میری عراق؟به اجازه کی؟که بعد بری سوریه؟
_رشته ای بر گردنم افکنده دوست!
زدم زیر گریه.
_کاش الان اونجا بودم عزیز!
_که چی بشه؟
_آخه وقتی گریه میکنی خیلی خوشگل میشی!
_لذت میبری زجر بکشم؟
_بس کن سمیه!چرا فکر میکنی من دل ندارم؟خیال میکنی خوشم میاد از تو و فاطمه دل بکنم؟
بلند تر گریه کردم.انگار همه مسافرها متوجه شده بودند.
_خداحافظ سمیه،مواظب خودت و فاطمه باش!
گوشی را قطع کردی.چند بار شماره ات را گرفتم،اما گوشی ات خاموش بود.سرم را به شیشه پنجره تکیه دادم،درحالی که اشک هایم می آمدند.کجا میرفتی آقا مصطفی؟میرفتی تا ماه شوی.
((باید وقتی میره و زنگ میزنه کلی هم بهش روحیه بدی دخترم.))
این را مامانم گفت. کل خانواده ام موافق سوریه رفتنت بودند. فقط مامان میگفت:((کاش قبل رفتنش بگه و بره!))اما خودم میدانستم چندان فرقی هم نمیکرد،چه میگفتی چه نمیگفتی.تازه اگر از قبل میدانستم روزهای بیشتری زجر میکشیدم.از سفر شمال آمدم.فاطمه را گذاشتم پیش مامان و آمدم خانه خودمان که دیدم آنجا شده بود سلول انفرادی . چند دست لباس برای خودم و فاطمه برداشتم و زدم بیرون.
از همان روز حال من بد شد و حال فاطمه بدتر. تب کرده و تهوع داشت،اما آزمایش ها هیچ ویروس یا میکروبی را نشان نمیداد. به دکتر گفتم:((پدرش ماموریته. میتونه علت بیماریش همین باشه؟))گفت:((چرا که نه؟ولی باهاش مدارا کنین.))اورا میبردم خرید،پارک،شهربازی،اما فاطمه فقط تورا میخواست،مثل دلِ من.
پدرت،پدرم و دایی هایش می آمدند کمک حال فاطمه باشند،حالی که خراب بود و او که جیغ میزد و گریه میکرد. گاه مجبور بودم مسافتی طولانی را بغلش کنم و این به قلبم فشار می آورد. کافی بود به دلش راه نیایم،ساعت ها گریه میکرد،جان سوز و بی امان و من هم پا به پای او.
روزی پدرت مارا به حضرت عبدالعظیم (ع)برد. چون فاطمه توانسته بود آیت الکرسی را حفظ کند،برایش چادر خرید . از آنجا ما را به دریاچه چیتگر برد تا قایق سواری کنیم. فاطمه میخندید و شاد بود و من به خورشیدِ در حال غروب نگاه میکردم و آبی که به رنگ خون درآمده بود. اشک هایم می آمدند.
یادم افتاد که یکبار فاطمه از روی چهارپایه افتاد و گل سری که به موهایش زده بودم در سرش فرو رفت و خون پیشانی اش را پوشاند . دست و صورتش را شستم و سرش را چسب زدم و اورا خواباندم و رویش را پوشاندم.
وقتی آمدی با مقدمه چینی و دلهره گفتم:(شرمنده،حواسم به فاطمه بود،فقط یک لحظه از او غافل شدم که از روی چارپایه افتاد و سرش شکست!)
گفتی:(میخوای فاطمه رو قربونی کنم تا از روی اون رد شی؟)
تو نبودی و من تمام دلتنگی ام را در دفتری جلد چرمی که ماه و ستاره ای روی آن بود با کاغذ هایی صورتی میریختم.
برایت دلنوشته مینوشتم ورد اشک هایم را به جا میگذاشتم.
میخواستم وقتی آمدی، بدهم آنها را بخوانی. دفتر شده بود سنگ صبور و من منتظر که بیایی و سنگ صبورم را جلوی چشمانت بگیری و بگویم:((بخون آقا مصطفی! بخون و ببین چه خونابه ای در دلش موج میزنه!))
روزهای نبودنت، روزهای نبودنت، روزهای دلتنگی ام بود. روزهای سرد و دل اشوبه و اضطراب. از تو فقط یک شماره تلفن داشتم که آن هم برای آشپزخانه ای بود که در زیر زمین حرم حضرت رقیه (ع) بود. هرروز چند بار پشت هم زنگ میزدم آنجا.
یکبار گفتی:((سمیه چند نفر از بچه های کهنز اینجان. خانم یکی از اینا وقتی زنگ میزنه خیلی بی قراری میکنه. میشه شماره اش رو بدم بهش زنگ بزنی و نصیحتش کنی؟))
گفتم:((یکی باید خودم رو نصیحت کنه!))
با این همه شماره را گرفتم و بهش زنگ زدم. خانم عسگرخانی بود.
از من کوچک تر بود و نگران تر. باهم دوست شدیم. تو میخواستی با این آشنایی متوجه شوم که تنها نیستم و غیر از من قلب های عاشق دیگری هم هست. من و او هر دو درد مشترکی داشتیم. هر دو نگران همسرانمان بودیم و وقتی با هم حرف میزدیم، این هم صحبتی ها آراممان میکرد. روزی زنگ زدی:(آمریکا تهدید کرده به سوریه حمله میکنه، اگه حمله کرد و خبری از من نشد بدون که من توی پناهگاهم.)
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔸ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت40
لرزه به جانم افتاد:((آ... قا... مصطفی!))
_نگران نباش، بلدم چطور از خودم مواظبت کنم!
دوشب بعد تلویزیون اعلام کرد طبق اخبار واصله قرار است ساعت نه صبح فردا آمریکا به سوریه حمله کند.
وحشت زده به آقای حاج نصیری زنگ زدم:((از مصطفی خبر دارین حاج آقا؟ جواب نمیده!))
نه، ولی مطمئن باشین بَرِش میگردونن!
_اگه آمریکا حمله کنه چی؟ چطور میخواد از خودش دفاع کنه؟
_نگران نباش خانم! پدر و برادر منم توی حلبن و اونجا آشپزی میکنن. اگر بخواد چیزی بشه همه رو برمیگردونن.
فردای آن روز درحالی که با اضطراب جلوی تلویزیون راه میرفتم و یک چشمم به صفحه روشن بود و یک چشمم به عقربه های ساعت، شنیدم: حمله نظامی از سوی آمریکا منتفی است.
و در پانویس برنامه شبکه خبر آمد: تهدید سردار سلیمانی، فرمانده سپاه قدس علیه آمریکا:((هرکدام از شما که می آیید تابوت خودتان را هم بیاورید.))
خبر رسید همه آن هایی که همراه تو به سوریه رفته بودند برگشتند.
همه برگشتند غیر از تو. پس کجا بودی آقا مصطفی؟
گفته بودم حامله ام و حالم اصلا خوب نیست، حتی امکان بستری شدنم هست، اما بی خیال این ها رفته بودی. نزدیک چهل روز از رفتنت می گذشت، فاطمه را برده بودم آموزشگاه قران. سرکلاس بود که من زنگ زدم به تو و درحالی که با من حرف میزدی، به عربی جواب یکی دیگر راهم میدادی.
ذوق زده شده بودم بعد مدتی صدایت را میشنیدم.
_مصطفی با کی حرف میزنی؟
_یکی از بچه های عراقی.
_مگه پیش ایرانیا نیستی؟
_عراقیا هم هستن.
_مگه توی آشپزخونه نیستی؟
_چقدر سیم جیم میکنی سمیه؟
خدارا شکر کردم که صدای تیر و تفنگ نمی آمد، گرچه صدای ظرف و ظروف هم نمی آمد.
گفتی:((مژده گونی چی میدی؟))
_برای چی؟
_آخر همین هفته میام.
به گریه افتادم.
_ولی چون پول همراهم نیست یه عروسک بخر و کادو کن تا وقتی اومدم بدم فاطمه.
فردای آن روز رفتم عروسک را خریدم. از این عروسک ها که آب میخورند و میشود مویشان را کوتاه کرد. یک چرخ خیاطی اسباب بازی هم خریدم. دوروز بعد زنگ زدی که داخل هواپیمایی. با عجله رفتم خرید. برای خودم کفش خریدم، یک کفش اسپرت. آن قدر با عجله خرید کردم که وقتی کفش را پا کردم تا به استقبالت بیایم پایم را میزد. با پدرم و فاطمه و برادر کوچکم آمدیم. وقتی دیدمت نمیدانستم باید بخندم یا گریه کنم. فاطمه را که بغل کردی گفت:((بابا برام چی خریدی؟))
به من نگاه کردی و گفتی:((ته ساکم گذاشتم، رسیدیم خونه بهت میدم بابایی.))
رسیدیم خانه. گفته بودم آن را کجا گذاشتم. رفتی برداشتی و فاطمه راصدا زدی. وقتی کادویش را دادی خیلی ذوق کرد. مامان کمکم کرد و شام را کشیدیم. هنوز لقمه اول را نخورده بودیم که دوستانت آمدند جلوی در و صدایت زدند و رفتی.
هر چه منتظر شدم نیامدی. صدایت زدم، نیامدی و وقتی برگشتی که غذا از دهان افتاده بود، ولی چشمانت برق میزد.
(سمیه نمیدونی چه شوقی توی وجود این بچه هاست! مطمئنم ماهم نباشیم اونا هستن و حرم بی دفاع نمیمونه!)
حالا که کنارم بودی راحت تر میشد از زیر زبانت کشید که آنجا چه میکردی؟
در زیر زمین حرم حضرت رقیه پخت و پر میکردیم. آمریکا که تهدید به حمله کرد مسئولان تصمیم گرفتن آشپزخانه رو تعطیل کنن تا اگه حمله شد کسی آسیب نبینه. از گروه خواستن همگی برگردن که من و دوستم پاسپورتامون رو برداشتیم و مخفی شدیم. بعد شنیدیم به گیت های بازرسی سوریه سپردن اگه کسانی رو بااین مشخصات دیدن دستگیر کنن و به اونا تحویل بدن. ما هم خودمون رو به رزمنده های عراقی رسوندیم. رزمنده هایی که 24ساعت توی خط بودن و 48ساعت استراحت میکردن. اونا عملیات شبانه نداشتن و فقط روزا عملیات میکردن.هوا که تاریک میشد تغییر قیافه میدادن، لباسا را عوض میکردن و دور هم می نشستن و قلیان و سیگار میکشیدن. گل میگفتن و گل میشنیدن!
مدتی پیش اونا موندیم، اما از ساعت ها لم دادن و ول گشتن اونا کفری شدیم و رفتیم بین بچه هایی که تو خط بودن.
آموزش نظامی دیدیم و یه شب که عراقیا خواب بودن بهشون خشم شب زدیم و حسابی گوشمالی شون دادیم. طوری که بعد از این زهر چشم، عملیات شبونه رو هم گذاشتن تو برنامه ها و ماهارو هم به عنوان رزمنده های شجاع معرفی کردن
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔸ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
شهید گرانقدر ابراهیم مسن آبادی🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
نام پدر:حسین
تاریخ ولادت: ۱۳۲۲/۴/۲
تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۰/۲۶
محل شهادت: فاو_ولفجر۸
مزار: زادگاه شهید
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید ابراهیم مسن آبادی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
1.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️#سلام_امام_زمانم❤️
💚#سلام_مهدی_جان💚
💗#سلام_پدرمهربانم💗
💛امید غریبانه تنها کجایی😔
💛چراغ سر قبر زهرا کجایی😔
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
📤#بانشرمطالب_در_فراگیری
#معارف_مهدوی_سهیم_باشیم
❣اگر ۱ نفر را به او وصل کردی
❣برای سپاهش تو سردار یاری
#فلسین_کلیدواژه_ظهور
#ظهور_بسیار_نزدیک_است
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃