💐#مجید_بربری
#قسمت_44
حتی یه چاقو هم همیشه توی جیبش بود.بعضی وقت ها که بهش غرولند می کردیم و می گفتیم این چیه توی جیبت؟میگفت:مریم خانوم،می خوام هروقت خواستم میوه پوست بگیرم،راحت باشم.
ولی من می دونستم برا چی این چاقو رو،گذاشته توی جیبش.روی حساب خودم،هرموقع از خونه میرفت بیرون،گوشت تنم می لرزید تا برگرده.می گفتم:خدایا!خودت مواظبش باش،یه وقت توی دعوا یا میونجی گری،یه اتفاقی براش نیفته!
تا چهارسال هم براش غسل میکردم و از خدا خواستم که عاقبت به خیر بشه.فکر می کردم با ازدواج،عاقبت به خیر میشه.نمیدونستم از اون چیزی که من فکرش رو میکردم هم،بالاتر میره.
بعد از این که درس رو رها کرد،با دوستاش رفتن توی یه درمانگاه.اونجا برای درمان بعضی بیماری های خاص آموزش می دیدن و بعد هم توی پارک ها و جاهای عمومی،به مردم آموزش پیشگیری از اون بیماری ها رو میدادن.برادرم مهرشاد رو هم با خودش همراه کرده بود.بهشون گفته بود:((بیاین بریم،خیلی حال میده.از صبح تا شب با آدم های زیادی آشنا میشیم.یه چیزی یاد میگیریم و به بقیه هم یاد میدیم.سرمون هم گرمه)).
اونجا زیاد دوام نیاوردن.بعد از چند ماه زدن بیرون.نه تنها اونجا،مجید هیچ کجا برای کار دوام نمی آورد.هرچی هم در می آورد،همون روز خرج می کرد.گاهی وقت ها شل که میشد،پول بنزین ماشینش را هم از باباش می گرفت.اگه یه روز صدهزار تومان هم در می آورد،تا بیاد خونه،پنجاه تومنش رو می رفت با دوستاش خرج می کرد.بقیه اش رو هم برا خونه یه چیزی می خرید.عادت نداشت هیچ وقت دست خالی بیاد خونه،اگه شده یه سطل ماست می خرید.هرچی هم که از پولش می موند،به من یا خواهراش علی الخصوص به عطیه میداد.عطیه رو خیلی دوست داشت.البته کل کل کردنش با آبجیش هم سر جاش بود.گاهی شوخی شوخی نیم ساعت همدیگه رو میزدن.آخرش هم با خنده،هرکدوم می رفتن ردّ کارشون.بچه که بودن ،عطیه هزار تومن اگه داشت ،هزاری رو ازش می گرفت و به جاش ،سه تا صدتومنی بهش میداد و می گفت:ببین!این سه تاست.پول تو یکی یه.خلاصه با همین شیره مالی،پول عطیه رو میگرفت و به قول خودش؛میرفت با دوستاش عشق و حال.
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
💐#مجید_بربری
#قسمت_45
بعد موقع سربازیش رسید.توی آموزشی که بود،برا جشن تولدش کیک خریدیم و بردیم بیرون پادگان،براش یه جشن تولد کوچیک گرفتیم.عادتش بود هرسال جشن تولد بگیره.سال نود و سه،یه جشن تولد بزرگ توی باغ برا خودش گرفت.یه کیک بزرگ و الویه و میوه و شربت و گروه موسیقی و خلاصه،خودش برا خودش سنگ تمام گذاشته بود.به ما هم گفت:نیاین،دوستام هستن.موقع بریدن کیک،یه تیکه بزرگش را بریده بود و برای ما کنار گذاشته بود و بقیه رو عین فیلم های کمدی،با دستاش،توی صورت دوستاش مالیده بود.اون تولد آخرین تولدی بود که گرفت.بعدش هم که دیگه یه جورایی ،دور مهمونی و تولد و این برنامه ها رو،خط قرمز کشید.این اواخر حتی قلیون رو کنار گذاشته بود.از سربازیش می گفتم...،این دوره خودش یه فیلم سینمایی یه.آموزشیش کهریزک بود.هفته ای دو سه مرتبه،بار و بندیل جمع می کردیم و می رفتیم دم پادگان،برای خشکبار و میوه فصل و غذا می بردیم.همون جا همه باهم می خوردیم و برمی گشتیم .آموزشیش که تموم شد،سربازیش افتاد پرند.اسمش سربازی بود،صبح که میشد،آقا افضل می بردمش دم پادگان،پیاده اش می کرد و برمیگشت. هنوز پدرش برنگشته،مجید خونه بود.نمیدونم مُهر فرمانده اش رو،از کجا می آورد و برا خودش مرخصی رد میکرد،یه روز تا رسید خونه،شروع کرد غرولند کردن.افضل گفت:
_چی شده داداش مجید؟چرا امروز نیومده،غرغر راه انداختی؟
_هیچی آقا افضل. یه سرهنگه تو پادگان،راه به راه به من گیر میده،اوقاتم رو تلخ کرده!
_اون کیه که جرأت کرده به مجید من بگه بالا چشمت ابروئه؟
همین فردا با هم میریم دم پادگان،ببینم چی شده.
فردا صبح،هوا گرگ و میش بود که پدرو پسر راه افتادن و رفتن پادگان.کلی دردسر کشیده بودن تا تونستن خودشون رو،به اتاق فرمانده پادگان برسونن.افضل تا وارد اتاق میشه،میگه:
_سلام جناب سرهنگ.من پدر سرباز مجید قربان خانی هستم.
_علیکم السلام آقای قربان خانی! چشم ما به جمال تان روشن شد.
_راستش نمیخواستم مزاحم تون بشم،اما این پسرم دیشب،با اوقات تلخ اومده خونه و از دیشب تا حالا هم،حال درستی نداره.میگه توی پادگان اذیتم میکنن!
_نگفت کی اذیت میکنه،من مجید را،يا مجید من را؟
_والله پسرم گفته شما.
فرمانده ی پادگان نمی دانست بخندد یا عصبانی باشد.
_ببینید آقای قربان خانی،من با این سن و سال و با درجه سرهنگی ،تا حالا یک مرتبه هم با دمپایی،در محل کار رفت و آمد نکرده م؛حتی یک مرتبه.اما این آقا زاده ی شما هرروز به جای پوتین،یه جفت دمپایی پا میکند از این حیاط به آن حیاط و از آن اتاق به این اتاق میرود. تنها کسی که با دمپایی این طرف برا خودش می چرخه،مجیده. تازه جرأت هم نمی کنیم به آقا اعتراض کنیم.قشقرق راه می اندازد و اعصاب همه ما را،به هم می ریزد.
_راستش من در جریان این کارهای مجید نبودم.شما ببخشید،حلال کنید.
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
💐#مجید_بربری
#قسمت_46
گواهی نامه رانندگی نداشت.یه روز نشست پشت یکی از ماشین های پادگان و زد ماشین رو درب و داغون کرد.خسارتش را ما دادیم و این قضیه هم به خیر و خوشی تموم شد.به هر زوری بود،یه سال و خرده ای از سربازیش رو تموم کرد و یه چند ماهیش هم،به خاطر افضل که دو سال رفته بود جبهه،بخشیدند و کارت پایان خدمتش رو با هزار بدبختی گرفت.
یه نیسان براش گرفتیم،باهاش کار میکرد.تا ساعت ده صبح همه کارهاش را انجام میداد،حتی چندتایی بار مجانی هم برا رفقاش میبرد و می رفت قهوه خونه حاج مسعود.بعد از یه مدتی خودش تصمیم گرفت قهوه خونه بزنه.پدرش راضی نبود .او با بیشتر کارهای مجید مخالف بود،ولی دعواش نمیکرد.من همیشه پشتش در می اومدم .هروقت حسن یا مهرشاد زنگ میزدن و از مجید گله ای میکردن،من در جواب فقط می گفتم:خب حالا می گید چی کار کنم؟
نمیدونم، شاید علاقه بیش از حدی که به مجید داشتم،مانع میشد که اشتباهاتش را ببینم.به باباش گفته بود؛قهوه خونه نیسن،یه سفره خونه سنتی یه.فرش و تخت های سه چهار نفره گرفت.صد و پنجاه تا قلیون هم خرید.استکان نعلبکی و قاشق چنگال و بشقاب هاش رو،خودم از یکی از مغازه های یافت آباد،به سلیقه خودم خریدم.به فکر دخل و درآمد نبود.پول قلیون خیلی از دوستاش رو حساب نمیکرد.به حدی می رسید که خیلی وقت ها حتی پول ذغالش هم در نمی آورد. اما گله و شکایت نمی کرد،همیشه می گفت:((خدا روزی رسونه،خودش برام می رسونه. ))
مجید من عادت نداشت به کسی نه بگه.تا اون جایی که می تونست ،هرکاری که ازش میخواستن،انجام میداد. یه مرتبه عطیه خواست بره سر کلاس.عادت هم نداشت تنها یا با تاکسی های سر راه بره.زنگ زد به مهرشاد.گفت :نمیتونم بیام.زنگ زد به حسن. گفت:من اصلا تهران نیستم.زنگ زد آژانس که اونجا هم گفتن،بیست دقیقه طول میکشه.کلاسش داشت دیر میشد و چاره ای هم نداشت.گفت بذار شانسم رو امتحان کنم.با این که می دونست مجید برا کاری به کرج میره،ولی بهش زنگ زد.
_سلام مجید کجایی؟
_داداش!من کیلومتر ۱۰ جاده مخصوصم.
_خب پس من امروز کلاس نمیتونم برم!
_صبر کن من خودم می رسونمت.
نمیدونم چطور و با چه سرعتی اومده بود که سر ده دقیقه رسید خونه و عطیه رو رسوند سر کلاسش و بعد هم رفت به کارش برسه.به قول قدیمی ها؛مجید خیلی جیگر داشت.از بچگی شرّ و شور بود .پنج شیش سال داشت که آقا افضل موتورش را بیست و پنج هزار تومان فروخت.وقتی مجید فهمید ،بلند شد رفت در خونه خریدار که همسایمون بود.دعوا کرد که موتور افضل بابایی ام را پس بدید.تا یه چند وقتی داستان این موتور ادامه داشت.مجید عشق موتور و ماشین بود،و چه دست فرمونی داشت!اما نمیدونم چرا یه سال طول کشید تا گواهینامه رو بگیره؟البته تا دست فرمون بشه،دو سه تا دسته گل به آب داد.
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
💐#مجید_بربری
#قسمت_47
سال هشتاد و چهار بود.افضل سمند صفر رو تازه گرفته بود و مجید هم ذوق کرده بود.صبح بلند شد گفت،من ماشین رو از پارکینگ دربیارم.رفت و چند دقیقه بعد،با صورت مثل گچ برگشت. نگران و با صدای لرزون،صدام زد:
_مریم کجایی،بیا کارت دارم.
_چیه مجید،سر صبحی چی کارم داری؟
صداش را پایین آورد و طوری که به زور می شنیدم،گفت:
_مریم!ماشینو له کرده م.
_ماشین کی؟خودمون؟
_آره!حالا جواب افضل بابایی رو چی بدم؟
_فدای سرت مجید جون!من گفتم حالا چی شده،خدا رو شکر که خودت سالمی!
_افضل بابایی چی؟
_تو بابات رو نشناختی.تا حالا کدوم خرابکاری هات رو،به رخت کشیده؟
پدرش وقتی فهمید،حتی اخم هم نکرد،چه برسه به اوقات تلخی.همیشه هم می گفت:حالا اگه من دعوا درست کنم و جنگ اعصاب راه بندازم،همه چیز درست میشه؟ ضررمون جبران میشه؟نه نمیشه!
سال هشتاد و هشت هم یه پرشیا داشتیم که رفت ماشین رو له و لورده کرد.سراسيمه اومد خونه و گفت:مریم،مریم،بدو دو میلیون بهم بده.
_مجید چی شده؟چرا اینقدر عجله داری؟پول برا چی میخوای؟
_هیچی،با ماشین داشتم توی اتوبان می رفتم،ماشین لای دو تا کامیون له شد،دو میلیون میخوام تا مثل روز اولش کنم.فقط نمیخوام افضل بابایی بفهمه.
_برو بیا تا برات جور کنم.
پول را از افضل بابایی گرفتم و بهش دادم،شب ساعت دوازده بود که خنده به لب اومد و گفت:مریم،پاشو بریم پایین کارت دارم.
_چی شده مجید؟همین جا بگو،من حال ندارم بیام پائین.
صداش رو آورد پایین و گفت:بیا بریم ببینیم ماشین،مثل روز اولش شده یا نه.
با هم رفتیم پائین. گفت:ببین مریم،مثل روز اولش شده،افضل می فهمه به نظرت ؟
_نه،متوجه نمیشه.
فردای اون روز صبح زود،افضل رفت یه گوسفند برای قربونی خرید.مجید تا گوسفند رو دید،گفت مریم گوسفند برا چیه؟
_من دو میلیون تومن پول،از کجا آوردم؟از بابات گرفتم دیگه.
_افضل دعوا کرد؟
_نه مجید جان،از دیشب مدام خدا رو شکر کرده که تو سالمی و یه قطره خون از دماغت نیومده.
مجید تا یکی دو ماه آخر عمرش،دست از ادا و شوخی بر نمیداشت.
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🔴#غلظت_خون
💥دو نوع غلظت خون وجوددارد.
👈غلظت خون سرد ❄️ غلظت خون گرم 🔥
👈که در اولی زیادیِ سوداست و در دومی زیادی دَم است که البته باز هم ب دلیل غلظت و سوختن آن ب سودا تبدیل می شود
👈پس هر دوب سودا (سردی و خشکی )منجر می شود
🔴 #غلظت_خون_گرم🔥
🔻غلظت خون پرخونی است که به علت حرارت، خون می سوزد و معمولا در بهار ایجاد می شود و عوامل دیگر هم در سوختن خون و ایجاد سودا و درنتیجه غلظت خون نقش دارند مثل مصرف فلفل، ادویه، سیر، پیاز مخصوصا در فصل بهار
از علائم آن خواب آلودگی در روز است☝️
🎈#غلظت_خون_سرد
#علت_غلظت_خون_سرد
🔻مصرف سردی ها و مواد کارخانه ای
🔻ترس شدید و ناگهانی
🔻 عدم تحرک
از علائم آن خواب رفتن و گزگز دست و پا، سرگیجه موقع بلند شدن، سردردها، تپش قلب، خون تیره، درد ماهیچه مخصوصا از زانو به پایین و هنگام خوابیدن یا عدم فعالیت.
این علائم در فصل پاییز بیشتر می شود☝️
🖌دیگر عوامل موثر در #غلظت_خون
❌فشار عصبی❌استرس واضطراب❌ترس ناگهانی ❌سرو صدای محیط
🌱#سبک_زندگی_سالم
#لیاطب
#درمانگر_قربان_پور
#غلظت_خون
. 👇تقویم نجومی اسلامی پنجشنبه👇
👇👇👇کانال عمومی👇👇👇
(تقویم همسران)
(اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی)
@taghvimehamsaran
✴️ پنجشنبه 👈10 اسفند / حوت 1402
👈19 شعبان 1445 👈29 فوریه 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛اخر هفته برای دفع نحوست سلامتی امام زمان سلام الله علیه و شادی اموات صدقه فراموش نگردد.
📛امروز ساعت 06:42 صبح قمر وارد برج عقرب می شود.
📛و شنبه ساعت 17:26 قمر از برج عقرب خارج می گردد.
✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران "را در تلگرام یا ایتا و سروش جستجو کنید و به ما بپیوندید.
💠کانال ما در موضوع حرز و ادعیه همراه حرز های مطمئن و با قیمت مناسب.👇
@Herz_adiye_hamrah
👶 زایمان مناسب و نوزاد روزی دار و نویسنده و از او خیر انتظار می رود.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️استعمال دارو.
✳️معجون گذاشتن بر زخم و دمل.
✳️استحمام.
✳️بذر پاشی و کاشت.
✳️آبیاری.
✳️درختکاری.
✳️جراحی و مداوای چشم.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️و انواع حفریات نیک است.
🟣نگارش ادعیه و حرز و برای نماز حرز و بستن آن خوب نیست.
🔲 این مطالب تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید.
@taghvimehamsaran
👩❤️👨 انعقاد نطفه و مباشرت.
قمر در عقرب است و از مباشرت به قصد فرزند آوری اجتناب گردد.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث توانگری می شود.
💉💉 حجامت.
فصد زالو انداختن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث رفع درد بدن می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب جمعه دیده شود تعبیرش از ایه ی 20 سوره مبارکه "طه" است.
فالقاها فاذا هی حیه تسعی...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که دلیلی قوی در اختیار خواب بیننده قرار گیرد و کار خود را با آن پیش ببرد. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد.
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
@taghvimehamsaran
📚 منبع مطالب :
تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان
انتشارات حسنین قم تلفن.
09032516300
09123532816
02537747297
📛📛📛📛📛📛📛📛
ارسال و انتقال این پست بدون ادرس و لینک گروه شرعا حرام است.
📛📛📛📛📛📛📛📛
@taghvimehamsaran
ادمین کانال ایتا و تلگرام...👇👇
@tl_09123532816
https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
🌹🕊
🌷شهید والامقام اسد الله حبیبی
هر کس به اندازه توانایی خویش احساس مسئولیت کند.
در انتخابات با هوشیاری تمام به تقویت اسلام بپردازید.
هی نگویید انقلاب برای ما چه کرده، بگویید ما به عنوان یک شیعه امام زمان(عج) چه کاری برای انقلاب و امام زمان(عج) کردهایم.
#انتخابات
#حضور_حداکثری
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید اسد الله حبیبی🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
#صبحتبخیرمولایمن
چشمِتووخورشیدِجهانتابکجا
یـادِرُخِدلـدارودلِخـوابڪجـا..
بااینتنِخاڪےملڪوتینشوے
ایدوست،تُرابورَبُّالاَربابکجا
"امامخمینےره"
🏝آقاے من
تصویر آمــدنــت را
سالهاست
بر دیوارِ پر گناهِ دل
وصل ڪرده ایم
بهرِ ظهور ،
امروز هم روز بدے نیست؛
ڪاش به ما یاد دَهے
ڪه تو را
چگونه از خدا بخواهیم ...؟
ڪاش بگویے در ڪدامین دعا
به استجابت خواهے رسید..؟!
مـــــولاے من
اڪنون؛
اشتیاق ظهورت
در ما فراوان است
گمگشتگانِ مَفتونت را
پیدا نمیڪنے؟🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#روزتونمهدوی
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌷🕊🍃
نگاههایشان،
پر از حرف است...
#جهاد_ادامه_دارد
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید| هرکس ایران را دوست دارد بداند!
🔹️رهبر انقلاب: اگر انتخابات ضعیف باشد، همه ضرر میکنند، نه اینکه یک عدّهای ضرر کنند، یک عدّهای از ضعیف بودن انتخابات سود ببرند؛ هیچ کس سود نمیبرد! هر کی ایران را دوست دارد، هر کی کشور خودش و ملّت خودش و امنیّت خودش را دوست دارد بداند که اگر انتخابات ضعیف برگزار بشود، هیچ کس سود نمیبرد، همه ضرر میکنند، همه ضربه میخورند، نه اینکه یک عدّه ضربه بخورند، یک عدّه سود کنند؛ نه.
@Tobeh_Channel
#روزتبخیرمولایمن
🏝سلام تمام دلخوشی،
مهدی جان
آدینه آرام رخ میگشاید
و در هر عبور لحظههایش
مرا پروانهوار
گرد حریم یاد تو میچرخاند
سرانجام از راه باز میرسی
و رویای ناتماممان تعبیر میگردد
ودلهای بیسامانمان خوش میشود🏝
⚘و َتَسْتَغْفِرُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ حینَ تُصْبِحُ وَ تُمْسی اَلسَّلامُ عَلَیْکَ فِی اللَّیْلِ اِذا یَغْشی وَالنَّهارِ اِذا تَجَلّی اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الاِْمامُ الْمَاْموُنُ
و از او آمرزش خواهی. سلام بر تو هنگامی که بامداد کنی و شام کنی، سلام بر تو در شب هنگامی که تاریکیش فرا گیرد و در روز هنگامی که پرده برگیرد، سلام بر تو ای امام امین⚘(آلیاسین)
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#آدینهتونمهدوی
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🕊🌹🕊
شــ🌷ـهدا
مسافران جنت رضوان هستند
که بال ملائک فرش قدوم آن هاست
که ملائک عالم قدس
بدان تبرک می جویند
ولی زمینیان ازمقام آنان بی خبرند...
#سلام_بر_شهدا
#سلام_بر_مردان_بیادعا
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
💐#مجید_بربری
#قسمت_50
مجید همه چیزش را پای رفیق می ذاشت،می گفت:آدم باید حال خرابش رو،واسه خودش نگه داره و با حال خوب بره پیش دوست و رفیقاش.روی هر حرفی که میزد،واقعا می ایستاد.اگه هزارو یک،گیر و گرفتاری داشت،هروقت پیش دوستاش بود،خنده از لبش کنار نمی رفت.کاری هم می کرد که دوستاش هم شاد و خندون باشن.یه روز مجید و دوستاش جمع بودن.یکی میپرسه:((اون کیه که از همه چیزش،برا رفیقش می گذره،حتی پاش بیفته،لباس تنش رو هم برا کمک یه رفیق،در میاره؟هرکدوم از دوستاش،اسم یکی رو میاره.چند تاشون میگن؛برادرم حسن یه همچین آدمی یه،به قول معروف لوطی و با مرامه.اما آخرش همه جمع به این نتیجه میرسن که مجید،دست داییش حسن آقا رو از پشت بسته.توی هرکاری،مرد و مردونه پای رفیق،پای خانواده اش می ایستاد.تو دعوا میرفت برا رفیقش،کتک میزد و کتک هم می خورد.تو عروسی و عزا،وقتی مراسم تموم میشد و برمی گشت خونه،دو دست لباس نشسته یا پاره کرده داشت.چون می خواست برا صاحب مجلس،سنگ تموم بذاره.یادمه یه خانمی پسرش فوت کرده بود و نمی تونست برا پسرش مراسم بگیره،مجید دوره افتاد،پول جمع کرد و یه مراسم درست و حسابی براشون گرفت.بعد از اون ماجرا،با مرتضی کریمی که آشنا شد،با هم پول از این طرف و اون طرف می گرفتن و بسته های غذایی درست می کردند و توی مناطق محروم و حاشیه شهر،بین افراد نیازمند پخش می کردن.مجید علاوه بر همه اینها،خوش گذرون هم بود.پنج میلیون تومن از وام های خونگی به اسمش دراومد.هرروز یه ماشین مدل بالا کرایه میکرد و ما را با خودش میبرد این طرف و اون طرف گردش.ما تصمیم داشتیم این پول رو سرمایه ش کنه و یه چیزی بریزه تو مغازه ای که داشتیم و یه کاری شروع کنه.اما سر بیست روز اون پولو تموم کرد.عادت نداشت و نمیتونست ،سر یه کاری ثابت بمونه.هریکی دو ماه سر یه کاری بود،بعد ولش میکرد.مجید من،پسر شوخی بود.گاهی ازش می پرسیدن بچه کجایی؟نمی گفت یافت آباد،می گفت:من بچه یافترانیه ام.یافت آباد و زعفرانیه رو،قاطی هم میکرد و یه اسم جدید از خودش می ساخت. گاهی هم می پرسیدن :ماشینت چیه؟چون اونموقع وانت داشت ،وانت و زانتیا رو باهم مخلوط میکرد و میگفت؛وانتافه دارم!😅
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
💐#مجید_بربری
#قسمت_51
شهریور نود و چهار بود،عروسی شهرستان دعوت بودیم.مجید عروسی های شهرستان رو،هرطور بود شرکت میکرد.می گفت:((زشته،برا ما زحمت کشیدن و غذا تهیه کردن و کارت دادن.))از طرفی عروسی ها و رسم و رسومات شهرستان رو دوست داشت.آقا افضل گفت:
_قید این یه عروسی رو بزنید.من نمیتونم چندساعت پشت فرمون بشینم.
مجید دست بردار نبود.
_افضل اشکال نداره!من خودم رانندگی میکنم،فقط بریم.
هرطور بود باباش رو راضی کرد و راه افتادیم.هروقت که حرف ازدواج پیش می اومد،همش میگفت:((من دو تا عروسی میگیرم !یکی تو تهران،یکی هم شهرستان.عروسی تهرانم رو،فقط دوهزار نفر بی دعوت میان!حالا حساب کنید با دعوتی ها چقدرم میشن. رو این حساب یه عروسی هم،برا مهمون های شهرستانی مون میگیرم)).
ما رسم داریم داماد توی عروسی،میوه پرتاب کنه بالا سر جمعیت و جوونهای مجرد،واسه گرفتنش باهم رقابت می کنن.بزرگترها میگن،اونی که زودتر میوه رو تو هوا گرفته،ازدواج به زودی روزیش میشه.مجید توی همین عروسی،اناری رو که داماد انداخته بود بالا،گرفت.موقع تماشای این صحنه،خیلی ذوق کردم و تا مدتی توی خیالم،مجید رو تو لباس دامادی میدیدم.
سال نودو چهار بود.حرف سوریه رفتن مجید،کم کم به گوش میخورد،اما باورم نمیشد. یه گهواره ای بود که نمیدونم توی حرم سوریه،متبرکش کرده بودن یا کربلا.هرکی میخواست روضه بگیره،مجید گهواره رو براش می برد.روزهای آخر بود...،دلم نمی خواست لحظه ای از مجید جدا بشم.فکر می کردم اگه جلو چشمم نباشه،میذاره میره.یه روز بچه های خونه ی خودمون،با اصرار منو به روضه یکی از اقوام بردند.اون روز گهواره رو برده بودن اونجا.خانمهای روضه،تبرکا چیزهایی توی گهواره می ذاشتند و آخر مراسم،بین جمعیت پخش می کردند.به محض این که وارد خونه شدم و کفش هام رو جلوی در اتاق درآوردم،صاحب خونه اومد پیش من و یه تفنگ مشقی گذاشت توی دستم:
_مریم جون شرمنده!از وسایل توی گهواره ،همین یه تفنگ مونده.
تا تفنگ را به دستم داد،یهوو دلم ریخت.حال خودم رو هیچ نمی دونستم؛اشکهام خود به خود سرازیر شدند.گفتم:این تفنگ برام یه نشونه است.مجید من حتما میره سوریه،و حتم دارم شهید هم میشه!😭
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
این مرد یک آقا زاده واقعی است.
امیر سرتیپ خلبان شهید فریدون ذوالفقاری یکی از نخبگان نظامی ایران، فارغ التحصیل دوره خلبانی از بریتانیا و ایالات متحده امریکا و ارتش شاهنشاهی پهلوی است که در آغاز جنگ تحمیلی فرمانده اسکادران هوایی پایگاه یکم شکاری مهرآباد بود.او از خلبانان هواپیمای RF-۵ بود بارها توانست با انجام پروازهای خطرناک به عمق خاک عراق نفوذ کند و از کلیدیترین مواضع دشمن مانند پالایشگاه ها،پلها و سایتهای پدافندی عکس هوایی بگیرد.اما شاید شاخصترین کار این شهید را بشود عکس گرفتن از کاخ ریاست جمهوری عراق دانست.
این جوانمرد نهایتا در بیستم خرداد سال۶۵ در یک نبرد هوایی سنگین بر فراز جزیره مجنون به شهادت رسید و در زادگاهش تهران به خاک سپرده شد.
✍️روحش شاد،،نان این خاک خورد و برای این خاک جان داد.
امیر سرتیپ خلبان شهید🕊🌹
#فریدون_ذوالفقاری
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید فریدون ذوالفقاری 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌷🕊🍃
صُبحے که دلم ،
در پـےِ دیدار تو باشد ؛
آن صُبح ،
دلآرامترین صُبح جَهان اَست..؛
هر روزم با یاد تو خیر میشود
ای خیر کثیر صبحت بخیر✨
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#صبح_مهدوی_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشنهاد دانلود🙏
سلام بر او که مرد اخلاص و صداقت بود.
از خدا بخواهیم در هجمه سنگین دشمنان انس و جن شبیه او بشویم.
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
💐#مجید_بربری
#قسمت_53
مجید با نون حلال بزرگ شد.اصلا بذارید از خودم بگم.من وقتی از سربازی برگشتم،اولش نونوا شدم.بعد یه اتفاقی برای دستم افتاد و چند ماهی رفتم ریخته گری.بعد از اون تو یه شرکت مشغول شدم و از اونجا رفتم تراشکاری.یه مدتی هم با پدر خانمم،یه وانت گرفتیم و کم یا زیاد مشغول بودیم.آخر سر از همه هم رفتم بازار آهن،که تا قبل از شهادت مجیدم اونجا بودم.اینها را براتون گفتم که بگم،یه عمری همه تلاشم را کردم که نون حلال سر سفره زن و بچه ام بذارم.مجید با نون حلال بزرگ شد.نداری هم زیاد تو زندگی مون کشیدیم،اما هرجوری بود،سر کردیم تا خدای نکرده،بچه هامون لب به لقمه حروم نزنن.
درسته،مجید شیطنت ها و اشتباهاتی داشت،اما به خاطر همین نون حلالی که خورده بود،آخرش به لطف خدا عاقبت به خیر شد.گفتنی ها رو از مجید،خانمم گفت.چیزی که توی حرف هاش خالی بود و دیگه توان صحبت نداشت،ماجرای سوریه رفتن مجیدمه.مجید قهوه خونه زد،حالا کار خوبی هست یا نه،من کار ندارم.اونجا با بچه هیأتی ها و بسیجی هایی که به قهوه خونه ها سر میزدن،آشنا شد و کم کم حال و هوای رفتن به سوریه،تو سرش افتاد.مدام می گفت؛داعش پر رو شده،ما باید بریم روشون رو کم کنیم و بیایم.
خوابی هم دیده بود که برا یکی دو نفر تعریف کرد:((خواب حضرت زهرا رو دیدم.تو خوابم،خانم فرمودن مجید!تو وقتی میای سوریه،سر یه هفته میای پیش خودم.)).
برای همین اصرار میکرد باید برم،بهم وعده دیدار دادن.
یه وقت هایی که بهش می گفتن،پسر نرو،میری شهید میشی،با پا میری و خوابیده برمی گردی،میگفت:((من میخوام شهید بشم،به کسی ربطی داره؟؟)).
روزی که با خواهرش عطیه خداحافظی می کنه،به خواهرش میگه:
_از بین دویست نفر،فقط دوازده سیزده نفر شهید میشن!تمام شد و رفت.
واقعا هم همین طور شد.از یه گردان صدوهفتاد هشتادنفره،چهارده نفر شهید شدن.اون اواخر یه آهنگ مادر داشت،مدام میذاشت و گوش میداد.گاهی هم میگفت:((من اگه رفتم و شهید شدم،این آهنگ قشنگ رو،توی مراسمم بذارید)).😭
خودش هم کلی پای همین آهنگ،اشک ریخت.به یکی از رفیقای صمیمیش،پیام داده بود:نمی دونم چه اتفاق خوبی برام افتاده ،دوست دارم فقط نماز و قرآن بخونم.با خدا حرف بزنم و گریه کنم،به خاطر روزهایی که به اشتباه سپری کردم.
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
💐#مجید_بربری
#قسمت_52
روزهای آخر ،با یکی از دوستاش توی سفره خونه بودند و داشتند با هم صحبت می کردند.یک دفعه وسط اختلاطشون ،مجید میره توی یه حال عجیبی و از این رو به اون رو میشه.
هرقدر دوستش صداش میزنه،مجید جواب نمیده،عین مرده!به حدی میرسه که دوستش،هول میکنه و می افته به گریه.فکر میکنه حتما مجید تموم کرده.بلند میشه یه کاری بکنه،که میبینه مجید تکون می خوره و چشمهاش خیس شدن برگشتن. حالش را که پرسیدم،گفت:((میخواستم ببینم اگه رفتم سوریه و شهید شدم،مادرم اومد بالا سر قبرم و صدام کرد،میتونم جوابش رو بدم یا نه؟ببینم اصلا طاقتش رو دارم؟حالا هم میخوام برم یه همچین کاری با مادرم بکنم.))
دوستش میگه:((نه مجید،یه وقت این کار و نکنی،مادرت سکته میکنه.تو که میدونی چقدر به تو وابسته است.))😔
آخر صحبت هام رو ختم میکنم به زیارت های مجید.مجید اولین مشهدی که رفت،تو سن شونزده سالگی با یکی از رفیق هاش بود.یادمه برا زن دایی هاش سوغاتی آورده بود.تعجب کردم که یه نوجوون چطور یاد سوغاتی بوده!سال نودو سه که پیاده رفت کربلا،برای همه سوغاتی آورد. از کارش،چشمام گرد شده بود.پیش خودم گفتم:خدایا!این پسر چطور یاد نصف فامیل بوده،که براشون سوغاتی بیاره.راجع به هدیه میگفت:هدیه ای رو که به کسی میدن،اون حق نداره به دیگری بده.یه پلاک و زنجیر برای من گرفته بود،که من اون رو به دختربزرگم دادم.وقتی فهمید،ناراحت شد و ازم گله کرد.آخرش از دخترم پس گرفتم.مادر مجید دیگر نتوانست حرف بزند.اشک هایش روسری و چادرش را نمناک کرد.از روزهایی که مجید،برای رد گم کردن می گفت:میخوام برم آلمان و از حرم حضرت زینب سر درآورد،نتوانست صحبت کند.
نوبت به آقا افضل قربان خانی،پدر مجید رسید که از پسرش بگوید:
_مجید معروف شر به ((حرّ شهدای مدافع حرم )).شعر ((پناه حرم داری میری برادرم)) رو خیلی دوست داشت.هروقت اتفاقی براش می افتاد و یه کار درست یا اشتباهی ازش سر میزد،شروع میکرد به سینه زدن و این شعر را می خوند.آخرش هم به ((پناه حرم))معروف شد و اما ماجرای حرّ مدافعان حرم.وقتی اسم حرّ میاد وسط ،ما مردم عادی،از اول زندگیش تا چند روز به عاشورا،هیچ اطلاعی نداریم.
فقط می دونیم که چند روز قبلِ عاشورا ،یه خطایی کرد و بعد هم سر به پای امام حسین گذاشت و شهید شد.مجید هم اشتباهات ریز و درشتی داشت که از یه جایی به بعد،خودش از این نوع زندگی کردن خسته شد و تصمیم گرفت که راهش رو عوض کنه و واقعا هم عوض کرد.دوستانی که با مجید سوریه بودند،می گفتند:مجید توی حرم حضرت رقیه کامل متحول شد.اونجا یه ریز اشک می ریخت و به قول معروف،حال خوشی داشت.
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
👇تقویم نجومی یکشنبه👇
👇👇👇کانال عمومی👇👇👇
(تقویم همسران)
اولین و کامل ترین مجموعه کانال های تقویم نجومی ، اسلامی.
👈 یکشنبه 👈 13 اسفند / حوت 1402
👈22 شعبان 1445 👈3 مارس 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
⭐️ احکام دینی و اسلامی
❇️امروز روز خوبی برای همه امور خصوصا امور زیر است:
✅داد و ستد و تجارت خوب است.
✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی کافی است کلمه "تقویم همسران"را در تلگرام و ایتا جستجو و تقویم هر روز را دریافت نمایید.
👼 مناسب زایمان و نوزاد مبارک و خوشبخت و محبوب است.
🚘مسافرت : سفر خوب و سودمند است.
@taghvimehamsaran
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز :قمر در برج قوس است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است:
✳️رفتن به خانه و مکان نو.
✳️بردن جهیزیه.
✳️شروع به کار.
✳️شراکت و امور مشارکتی.
✳️جابجایی و نقل و انتقال.
✳️خواستگاری و عقد ازدواج.
✳️و شروع به یادگیری خوب است.
🔵امور کتابت حرز و بستن و نماز آن خوب است.
👩❤️👨مباشرت امشب:
فرزند حافظ قران شود. ان شاءالله.
💎 از کانال ما در فروش حرز و ادعیه همراه دیدن فرمایید.👇
@Herz_adiye_hamrah
🔲 این مطالب تنها یک سوم اختیارات سررسید تقویم همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث فقر و بی پولی است.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری،باعث قوت دل است.
@taghvimehmsaran
😴😴 تعبیر خواب.
تعبیر خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق ایه ی 23 سوره مبارکه "مومنون" است.
و لقد ارسلنا نوحا الی قومه فقال یا قوم...
و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده را خیر و خوبی از جانب بزرگی برسد که باور نکند و یا نصیحتی به کسی کند و او باور نکند و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
کتاب تقویم همسران صفحه 115
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
@taghvimehmsaran
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
📚 منابع مطالب:
کتاب تقویم همسران
نوشته حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن
09032516300
02537747297
09123532816
📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید مطلب بدون لینک شرعا حرام و ممنوع میباشد.
📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛
مطلب تخصصی و مفید تقویم نجومی را هر شب در 👇اینجا👇دریافت کنید 👇عضو شوید👇
لینک کانال اصلی و فعال ما در تلگرام👇
@taghvimehmsaran
ای دی ادمین 🆔👇
@tl_09123532816
لینک گروه در پیام رسان تلگرام ایتا و سروش👇
@taghvimehamsaran
https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
نامشاندردنیاشهید است
ودرآخرتشفیع
بھامیدشفاعتشان ..🌸
بوی عطر #شهادت
♦️چه گمنام پرمیکشند یاران آسمانی
شهیدسرهنگ #رضا_زارعی
🔹در حمله بامداد امروز رژیم صهیونیستی به ساختمانی در بندر بانیاس سوریه «سرهنگ رضا زارعی» اعزامی از هرمزگان و از پاسداران منطقه یکم نیروی دریایی سپاه پاسداران به شهادت رسید.
گمنامی ارزوست
یادش گرامی
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید رضا زارعی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
#سلام_امام_زمانم 🌷🤚🏻
بـی تــو تمـــام قافیــــه هـا لنـگ میزند
دنیا بــه شیشــه ی دل مـن سنگ میزند
ساعتـ بوقتـ غربتتانـ گشته استـ ڪوڪ
حـــالا مـــدام در دل مـــن زنگ میــزنــد..
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
در تماشای چنین دست . . .
من شدم حیران و از دست می روم
#علمدار_شهید
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
روزتون شهدایی 🕊
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
💐#مجید_بربری
#قسمت_54
مجید عشقش مرتضی کریمی بود.چند مرتبه ای هم اومد در خونه و با مجید رفتن گردان و این طرف و اون طرف.حتی وقتی رفتنش جدی شد،مرتضی یه مرتبه هم با خانمم صحبت کرد و گفت؛
_شما اصلا نگران مجید نباشید،من هرجا برم،مجید را هم با خودم میبرم.جوونه،اگر ما نبریمش،به غرورش برمیخوره.و تا آخر هم کنار مجید بود.با هم رفتند،و باهم ماندگار شدند.انگار قرارشون همین بود.از اون طرف یکی از فرماندهان مجید بهش میگه؛
))برای رفتن سوریه،قانونه که اجازه نامه از طرف پدر و مادرت بیاری)).
مجید هم یه خانمی رو پیدا میکنه و شماره فرمانده اش را می گیره،به اون خانم میگه؛بگو من راضی ام پسرم با شما بیاد سوریه!وقتی فرمانده اش میگه:))مجید !بهت نمیخوره ،یه مادر پیر داشته باشی)).در جوابش میگه:((همینه که هست!شما به صدای مادر منم گیر می دین؟)).
رفتن مجید جدی شده بود،ولی ما جدی نمی گرفتیم.مریم خانم مدام تلفن دستش بود و به این طرف و اون طرف زنگ میزد و سراغ میگرفت ببینه ،مجید رو میبرن یا نه.به برادرهاش زنگ زد که رفتن مجید حتمی شده،اما هیچ کی این حرف رو جدی نگرفت.آموزشی که میرفت،مسئول تدارکات گردانِ مرتضی بود.همیشه خدا جیب هاش پر از خرمای خشک بود و به ما میداد.دی سال نود و چهار،که رفتنش جدی شد.تاریخ دقیق رو به ما نگفته بود. خانمم یه بوهایی برده بود.یکی دو شب به رفتنش،لباسهایش را پوشید،قرآن رو از روی کمد آورد و گفت:((بابا ،بیا قرآن بگیر رو سر من!)).گفتم برا چی؟
_هیچی همین جوری،میخوام عکس بذارم برا پروفایلم و به همه بگم ببینند من رفتم سوریه.
مریم گفت؛پاشو خودت رو جمع کن،ما عکس نمی گیریم.التماس کرد:
_یه دو تا عکس از من بگیرید.
فردای همون روز،تلفن هامون مدام زنگ می خورد:((مجید رفته سوریه؟)).گفتیم:نه.بعد فهمیدیم مجید عکسها را گذاشته روی پروفایل پیام رسانش.یه جورایی اعلام کرده بود که من دارم میرم و رفت؛به همین راحتی.از سوریه چند مرتبه زنگ میزد.حتی بیشتر از وقت هایی که تهران بود.یه روز سر سجاده نشسته بودم و نمازم تمام شده بود که بهم زنگ زد.گفتم:
_مجید،بابا من حلالت کردم،فقط هرجا میری،مخصوصا جلو جلوها،کلاه آهنی بذار سرت.
به همه ما گفت:تا چند روزی نمی تونه زنگ بزنه و زنگ نزد،تا خبر شهادتش را به ما دادند😭چند وقت پیش،یه پیرزنی که توان راه رفتن هم نداشت،سوار کردم که ببرم در خونه اش.تا نشست توی ماشین،زد زیر گریه. گفتم مادر چی شده؟چرا این قدر بی تابی؟کاری از دستم برمیاد،بگید براتون انجام بدم.گفت((مادر این عکسی که زدی جلو ماشین،من رو به این حال و روز انداخته.چه نسبتی باهاش دارید؟)).
گفتم:این عکس پسرمه،تو سوریه شهید شده،پیکرش هم برنگشته.
_خوشا به سعادتش!این پسر شما یه کارهایی می کرد که خدا خودش دستش را گرفت.من هر موقع توی میدون می ایستادم و وسیله دستم بود،این آقا زاده شما،برام تا دم خونه می آورد ،و تا من و وسایلم رو سرو سامان نمیداد،نمیرفت.😢
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃