#سلام_امام_زمانم 🌷🤚🏻
بـی تــو تمـــام قافیــــه هـا لنـگ میزند
دنیا بــه شیشــه ی دل مـن سنگ میزند
ساعتـ بوقتـ غربتتانـ گشته استـ ڪوڪ
حـــالا مـــدام در دل مـــن زنگ میــزنــد..
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌷🕊🍃
منتشنهیِ
شروعغمیآسمانیام!
لطفابرسرفیقبهدادجوانیام...💔
#رفیق_شهیدم
#شهید_ابراهیم_هادی
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
💐#مجید_بربری
#قسمت_58
وقتی خواستم نیسان رو بفروشم،خلافیش یک میلیون و ششصد هزار تومان شده بود،بابت مدتی که دست مجید بود.بهش گفتم:میخوام ماشین رو بفروشم،خلافیش رو هم گرفته م.
_خب به من چه؟
_یه ساله که دست تو بوده.اینقدرم خلافیش شده!
_چرا به من میگی؟
_یه ساله دست تو بوده.نزدیک دو میلیون خلافی داره!
_به من ربطی نداره.خودت ببر بده!
وقتی مجید شهید شد،من و مهرشاد دوره افتادیم ببینیم به کسی بدهکار است یا نه.حاج مسعود اولین نفر بود.وقتی رفتم پول قلیون های مجید رو حساب کنم،گفت:
_قهوه خونه من،مال مجیده.من بهش بدهکارم.مجید میاومد،دویست نفر هم دنبالش می اومدن.
بعدا فهمیدم که حاجی از مجید پول نمی گرفته و مجید هم پول نمی داده.یه بار مهرشاد آپاندیسش درد گرفت و رفت بیمارستان عمل کرد.گاهی من می رفتم پای تختش،گاهی هم مجید.یه روز مجید رفت و من هم بعدش رفتم.از راهرو سمت اتاق مهرشاد می رفتم،به جای بوی الکل و آمپول و داروها،بوی تنباکوی ی میوه ای به مشامم خورد.تعجب کردم.فکر کردم احتمالا این بو،از قهوه خونه توی دماغم مونده.هرچی به اتاق مهرشاد نزدیک تر می شدم،بوی تنباکو بیشتر میشد.حدس هایی میزدم،ولی گفتم با چشم خودم ببینم.از لای در اتاق که نگاه کردم،دیدم دود و دمی که توی بیمارستان راه افتاده،کار مجیده.دوتایی،دایی و خواهرزاده در اتاق رو بسته بودند و قلیون می کشیدند.مجید قلیون رو کنار یکی از تخت ها گذاشته بود و به یه بیمار دیگه،که پاش شکسته بود،گاهی یه پک میداد،تا به قول خودش؛((بزنه به بدن!)).از این کارها زیاد میکرد،ولی هیچ وقت اطراف مواد مخدر نرفت.
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
💐#مجید_بربری
#قسمت_59
زمستون سال هشتاد و نه،آبجی مریم زنگ زد.نگران بود و با گریه سرم داد می کشید؛
_حسن کجایی؟خودت رو برسون!مجید رو دیدم با چندتا از مواد فروش ها،بگو و بخند راه انداخته بود.بدبخت شدم،حالا چه خاکی به سرم بریزم !
_آبجی این حرفا نیست!مجید اهل هرکاری باشه،دور این یه قلم خلاف نمیره.حالا یه سلام و علیکی باهاشون کرده،دلیلِ معتاد شدن نمیشه.
_داداش!گفت من از این به بعد،با همین ها نشست و برخاست دارم،تا شماها اینقدر به من گیر ندید!
_من از بچه ها می پرسم ببینم،با کی نشست و برخاست داشته.هر کی بخواد تو فکر معتاد کردن مجید باشه،زنده ش نمیذارم.سلام منو هم بهش برسون.بگو خونت پای خودته!تا خیال نکنه هر غلطی که دوست داشته باشه،میتونه بکنه و کسی هم کاری به کارش نداره.
_تو رو خدا داداش یه کاری بکن.
_از بس بهش گیر میدی،شاید میخواسته تو رو حرص بده.
یه تکونی خورده بودم البته.پیش خودم گفتم:نکنه مجید رو معتادش کنن!تلفن را برداشتم و به هرچی مواد فروش یافت آبادی بود،زنگ زدم.به آدم هایی که بعدها،یکی دوتایشان حبس ابد خوردن و یکیش هم اعدام شد.ازشون می پرسیدم؛کی جرأت کرده با خواهرزاده م بشین پاشو راه بندازه و معتادش کنه؟از بین اون چهل پنجاه نفر،هیچ کدومشون جرأت نداشتند بگن با مجید برو و بیا دارند.تا دو سه روز مجید جلو چشمم آفتابی نمیشد. دستم آمد؛مجید فقط یه سلام و علیکی با اونها داشته و تمام.هیچی هم در کار نبوده.اونم برا این که آبجیم کمتر بهش گیر بده.چند روز بعد سوار ماشین مهرشاد بود. سر میدون بهش رسیدم،با ماشین پیچیدم جلوش.ماشین رو روشن گذاشتم و پریدم بیرون.تا از ماشین پیاده شد،گرفتمش و یه کشیده آب دار خوابوندم تو گوشش.جیکش در نیومد.نخواست سیلی را پس بده.اخلاقش همین بود؛توی دعوا ،من یا مهرشاد هرقدر که سرش داد می زدیم،واسه این که دعوا ختم به شرّ نشه،صداش در نمیاومد.بعدِ اون روز،نه دیدم و نه شنیدم که با موادفروش یا آدم معتاد ،خیلی صمیمی بشه.اما نگفته نمونه؛دست جماعت معتاد رو،به هر طریقی که می تونست ،می گرفت تا شاید ترک کنند.پول دستی نميداد که خرج مواد کنند.اما کمک های دیگری میکرد،توی یکی از غذاخوری ها حساب دفتری داشت.سپرده بود به چندتا معتاد ؛بعضی از شب ها به حساب مجید،برن اونجا غذا بخورن.گاهی شب ها هم چند پرس غذا میگرفت و در خونه ی فقرا میفرستاد و آخر ماه که میشد،همه را با غذا خوری حساب می کرد.
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
🌹امام صادق(علیه السلام):
کشت کنید و درخت بکارید🌳،بخدا قسم آدمیان کاری برتر و پاک تر از این نکرده اند.
#روز_درختکاری
🌹امام صادق(علیه السلام):
کشت کنید و درخت بکارید🌳،بخدا قسم آدمیان کاری برتر و پاک تر از این نکرده اند.
#روز_درختکاری
@Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 تصاویری زیبا از حضرت آقا در روز درختکاری 🌳🪴
🔹️یکی از سهنهالی که امروز بهمناسبت روز درختکاری توسط رهبر انقلاب اسلامی کاشته شد، نهال #درخت_زیتون بود.
👇 حضرت آیتالله خامنهای درباره این اتفاق گفتند:
✏️ برای اعلام همبستگی و همدلی با مردم مظلوم و البته بسیار مقاوم فلسطین، یکی از درختهایی که امروز کاشته شد، درخت زیتون بود و این اقدام نمادین در واقع برای ابراز سلام به آنها بود و اینکه بگوییم همواره حتی در کاشت درخت نیز به یاد مردم فلسطین هستیم. ۱۴۰۲/۱۲/۱۵
🔹️درخت زیتون؛
👇 نمادی از مقاومت، تاریخچه مالکیت زمین و روحیه پایدار مردم فلسطین است. این درخت حتی در برابر خشکی و شرایط خاک نامناسب نیز توانایی بقا و رشد دارد و نمادی از اراده بینهایت فلسطینیهاست و با هویت فرهنگی و تاریخی این ملت نیز گره خورده است.
🌴۱۵ اسفند #روز_درختکاری را حداقل با کاشتن یک درخت گرامی بداریم.
@Tobeh_Channel
. 👇تقویم نجومی چهارشنبه👇
👇👇👇کانال عمومی👇👇👇
(تقویم همسران)
(اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی،اسلامی)
@taghvimehamsaran
✴️ چهارشنبه 👈 16 اسفند/ حوت 1402
👈25 شعبان 1445 👈6 مارس 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
📛تقارن نحسین و چهارشنبه آخر ماه صدقه اول صبح فراموش نشود.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
👶مناسب زایمان و نوزاد عالم و دانشمند و روزی دار است.
🚖مسافرت: سفر اکیدا مکروه و در صورت ضرورت حتما همراه صدقه باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج جدی و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر خوب نیست:
📛از امور ازدواجی و عقد.
📛و دیدارهای سیاسی حتی المقدور اجتناب گردد.
🟣 نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب نیست.
✳️ برای مطالب بیشتر و دریافت تقویم نجومی هر روز باجستجوی کلمه" تقویم همسران" به کانال ما در تلگرام و ایتا بپیوندید.
👩❤️👨 حکم مباشرت امشب.
( شب پنج شنبه ) ، فرزند حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان خواهد شد. ان شاءالله.
💉حجامت.
خون دادن و فصد باعث صفای خاطر می شود.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت خوب است.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 26 سوره مبارکه " شعراء" است.
قال ربکم و رب...
و مفهوم آن این است که فرد بسیار خوب و عاقلی در مقام نصیحت و موعظه در آید تا خواب بیننده به جواب سوال برسد و بر خصم خود غالب گردد و شاد شود. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
@taghvimehamsaran
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
@taghvimehamsaran
شما میتوانید با جستجوی کلمه" تقویم همسران" در تلگرام ایتا و سروش به کانال ما بپیوندید.
📚 منابع مطالب ما:
📔تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
قم:انتشارات حسنین علیهما السلام
ادرس:
پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن:
09032516300
0912 353 2816
025 377 47 297
📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید.نقل مطلب بدون لینک ممنوع و شرعا حرام و مدیون هستید.
📛📛📛📛📛📛
مطلب تخصصی و مفید تقویم اسلامی نجومی را هر شب در 👇اینجا👇دریافت کنید 👇عضو شوید👇
لینک کانال اصلی ما در تلگرام👇👇
@taghvimehmsaran
ارتباط با ادمین مجموعه کانالهای تقویم
نجومی اسلامی:👇
@tl_09123532816
لینِک کانال در ایتا و سروش 👇
@taghvimehamsaran
🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
🌷 دانشجوی بسیجی شهید امیر جعفریپور
♦️ دانشجوی مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف
🌷 تولد ۲۲ دی ۱۳۴۴ تهران
🌷 #شهادت ۱۱ اسفند ۱۳۶۵ شلمچه
🌷 سن موقع شهادت ۲۱ سال
🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز میباشد
✍ بخشهایی از وصیتنامه این شهید عزیز
✅ با درود به تمامی شهیدان راه خدا و با درود تمامی عزیزانی كه خالصانه و مخلصانه با خون خویش درخت اسلام را آبیاری كردند براستی كه اسلام را شهادتها نگاه داشته است
✅ این عزیزانی كه در شب های سرد و تاریك غرب و در دشت های گرم و تا افق پیش رفته جنوب، همچون ستاره های درخشیدند و نور حاصل از شهادت شما چراغی بود فرا راه تمامی بندگان صالح خدا، بر ارواح پاكتان درود و سلام باد، مشتاق دیدار تمامی شما هستم
✅ ♦️تو را به خدا امام و ولایت فقیه را در هر زمان، تنها نگذارید♦️
✅اسلام بر محور ولایت استوار است عشق به این سید پاك، به خمینی عزیز را در وجودتان حفظ كنید چرا كه بی عشق او نمی توانید عاشق مولایمان امام زمان مهدی موعود شوید
دانشجوی بسیجی شهید🕊🌹
#امیر_جعفریپور
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید امیر جعفری پور 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
#سلام_امام_زمانم ❣
💚 السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رُکْنَ الْإِیمَانِ...
🌱چه سست خانه ای است ایمان بدون یاد امام حیّ و حاضر!
🌱سلام بر تو و بر بلندای حضور تو که جز بر آن عمارت، ایمان استوار نمی ایستد.
#اللهمعجللولیکالفرج_
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
گفتمش زیباترین لبخند چیست؟
گفت: لبخندی که عشق
گاهِ جان دادن
بر لبِ مردان نشاند ...
#یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات❤️
روزتون معطر به عطر شهدا 😊
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
💐#مجید_بربری
#قسمت_60
بعد از سربازیش یه نیسان آبی خرید.پلاک عقیق که آیه ی ((و ان یکاد))روش حک شده بود و یک پلاک ((یا ابوالفضل ))روی آینه جلوی ماشین نصب کرده بود.هر صبح که می خواست ماشین رو روشن کنه،قبلش این دو پلاک را می بوسید و بعد راه می افتاد.یک مدتی نیسان رو داشت و فروخت شونزده میلیون تومن.سربندش پنج میلیون تومن هم از قرضالحسنه خونگی نوبتش شده بود .ظرف بیست روزی که بیکار بود،هشت میلیون از پول ماشین و این پنج میلیون رو،خرج خوش گذرونی کرد و با دوستاش خورد.بعد از اون چند تایی ماشین عوض کرد،تا این که تصمیم گرفت،برا خودش قهوه خونه بزنه.ما خوشحال شدیم .گفتیم خب خداروشکر،دیگه سرش گرم کار میشه.دیگه هرروز یه دردسر تازه نداریم. یه نفس راحتی می کشیم.
اما دردسرها فقط شکلش عوض شد.کمتر که نشدند هیچ،حتی بیشتر هم شد.همه مشتری هاش،رفقاش بودند.اگر هم دوست نبودند،بعدِ یه بار که به قهوه خونه می اومدند و یه قلیون چاق می کردند،باهاش رفیق می شدن.آنچنان که اگه من یه نفر نمی دونستم،باورم میشد که اینها بیست سالی است که رفیقند.شب که میشد،پنجاه هزار تومن هم از من یا مهرشاد دستی می گرفت. حتی پول ذغالش هم براش نمی موند.با مشتری هایی که مجيد داشت،اگه هرکسی دیگه جای او بود؛سر سال شاسی بلند سوار میشد و یه خونه،بالای تهرون به نامش بود.اما مجید قهوه خونه اش رو،پای رفیق گذاشته بود.همون جا بود که با بچه هیأتی ها و مذهبی آشنا شد و کم کم پاش،به هیئت هایی غیر از دهه محرم باز شد.یه بار ساعت دو نصفه شب بود،که دیدم صورتش قرمز و چشماش پف کرده.تا دیدمش،با تعجب گفتم:صورتت چی شده؟چرا اینقدر سوخته و سرخه؟باز با کی دعوا کردی؟شایدم میونجی شدی؟
_هیئت بودم.
با خنده گفتم:هیئت!این موقع؟تو که فقط دهه اول محرم میری هیئت،اونم میری حسینیه.یه قطره نم هم از چشمات نمیاد!
_هیئت رفیقم مرتضی کریمی بودم.
تعجب کردم.پیش خودم می گفتم؛یعنی مجید توی هیات،اونقدر خودش رو زده که صورتش،این طور سرخ شده؟همین طور.....،مجید کم کم عوض شد.عوض شدنش هم،از کربلا رفتنش سال نود و سه شروع شد.همه این تغییر را به چشم دیدیم.😭
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
💐#مجید_بربری
#قسمت_61
وقتی برگشت،به همه گفت:
_از امام حسین خواسته م؛من رو آدمم بکنه و دیگه هر غلطی نکنم.رفتم کربلا توبه کردم و برگشتم.
هر کار خلافی که داشت،کم کم کنار گذاشت.حتی یه مرتبه داشت کاری میکرد که من و دید،سرخ و سفید شد.داد کشیدم سرش ؛مجید چه غلطی می کنی؟مگه توبه نکردی؟مگه دور خلاف ،خط نکشیدی؟ما رو مسخره کردی یا خودت رو؟
_حسن لُر غلط کردم،غلط!بار آخرمه،دیگه تموم.
و واقعا هم تمام شد و دور خیلی از کارها را خط قرمز کشید .سر خلافی ماشین که تعریف کردم،یه بلندگو روی نیسانش بود.اول زنگ میزد نمایشگاه که ببینه من کجام؟تا می فهمید توی نمایشگاه نیستم،می اومد جلو مغازه و پشت بلندگو شروع می کرد مسخره بازی؛حسن لُر،آی حسن لر!کجایی؟اگه جرأت داری بیا بیرون،من سند ماشین نمیخوام،خلافی رو هم خودت باید بدی،من امروز اومدم اینجا بترکونم.ببینم کی میتونه جلو منو بگیره!
یه کم شلوغ میکرد و بعدش هم میرفت.فقط این وسط مغازه دارهای اطراف از خنده روده بر می شدند.این اتفاق چند مرتبه افتاد،اما هیچ کدوم از ما دلگیر نمی شدیم.مجید بعد از این که با حاج جواد قربانی و بقیه دوستانش از بچه های گردان امام علی آشنا شد،و بعد هم با مرتضی کریمی،راهش رو به خوبی مشخص کرد.
به بهانه فوت یکی دو نفر توی فامیل ما و باباش،ریش هم گذاشت.کسی زیاد بهش گیر نمی داد.تیپ ظاهریش هم عوض شد.از اون همه شری که در مجید سراغ داشتم،فقط شوخی ها و مسخره بازی هاش به جا موند و بقیه ،همراه اون خط قرمزها از بین رفتند.کم حرف هم شده بود.همون اواخر یه روز آقا افضل،منو کنار کشید و گفت:مجید میگه قلیون رو گذاشتم کنار.
_نه بابا،فکر نمیکنم.
_میگه چون میخوام برم سوریه،يا نمیدونم آلمان،دیگه تا آخر عمرم قلیون نمی کشم.ببین راست میگه یا سر کارمون گذاشته.
چون می ترسید آبجیم و آقا افضل اجازه رفتن به سوریه را بهش ندن،همه جا پر کرده بود که میخوام برم آلمان برای کار.البته همه ما میدونستیم میخواد بره سوریه،اما با اون سابقه ای که از مجید می دونستیم،می گفتیم این سوریه برو نیست.برا امتحان کردنش،باهم رفتیم قهوه خونه،سفارش یه قلیون دادم.گفتم:مجید چی میکشی؟
_من هیچی.
_خوبی؟تو روزی بیست تا قلیون میکشی،یه قلیون هم جلو ماشینته!
_نه حسن لر،ترک کردم،یکی دوماهی میشه،برا این که منو ببرن سوریه،دور خیلی از چیزها و کارها رو خط کشیدم.
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🔰 بخشی از وصیتنامه شهید
اگر جهان.خواران بخواهند در مقابل دین ما بایستن ، ما در مقابل آنان خواهیم ایستاد و تا نابـودی کامل آنها از پای نخواهیـم نشست یا همه آزاد میشویم یا از مرگ شرافتمندانه استقبال خواهیم کرد اما در هـرحال پیـروزی با ما خواهد بود.
ای مردم مسلمـان
ما برای خاک نمیجنگیم
برای اسلام عزیز میجنگیم
من تا امروز مُرده بـودم
و در این لحظه آغاز جهاد و شهـادت، گویی تازه متـولد شدم و زندگی جاویـد خود را آغاز کردم، شهادت انسان را بهدرجه اعلایملکوتی میرساند واین فدا شدن در راه خـدا چقدر زیبـاست.
🌷 شهید عبدالرحیم فیروزآبادی🌷
ولادت : ۱۳٦۴ شهرستان نکا
شهادت : ۱۳۹۴/۹/۱۶ سوریه
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید عبد الرحیم فیروز آبادی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
#سلام_امام_زمانم🌹🤚🏻
پای دعایم با گنه زنجیر گشته
آقا بیا هایم چه بی تاثیر گشته
من خواب دیدم ماه پشت ابر مانده
خوابم به هجر روی تو تعبیر گشته.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌷🕊🍃
گاهی ...
تمام خواهش های دنیا
خلاصه میشود در دو کلمه:
ای شهید من ...
مـرا دریــاب ...
#شهید_محمد_رضا_ایزدی🌷
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
💐#مجید_بربری
#قسمت_62
واقعا هم ترک کرده بود.آبجی مریم روز نبود که زنگ نزنه و بگه:داداش،یه کاری بکن!مجید داره میره سوریه.من همین یه پسر رو دارم،شما می دونید چقدر بهش وابسته ام.
اعصابم بهم ریخته بود.نمی دونستم چی کار کنم.باورم هم نمیشد. که مجید بره سوریه.هرکسی که این حرف رو می شنید،مسخره میکرد. فکر می کردند ما دروغ میگیم یا اونها رو دست انداختیم. یه روز بهش گفتم:الهی بری و برنگردی،بری شهید بشی و ما از دستت راحت بشیم!
حسن لر،من اگه اون دنیا هم برم،باز هم از تو می کَنَم،خیالت راحت.
و در نهایت ناباوری همه ی ما،مجید رفت که رفت.آبجیم و آقا افضل خیلی این طرف اون طرف رفتند که مجید رو برگردونند.آخرش آقا افضل راضی شد که یه هفته مجید اونجا باشه.بالاخره جوون بود و غرور داشت.نمی خواست غرورش پیش دوستان و فرمانده هاش بشکنه.ضمنا می دونست برای دفاع از حرم حضرت زینب رفته،خوشحال هم بود. یه روز به من زنگ زد. صداش رو که شنیدم،انگار جون تازه ای گرفتم.
_سلام دایی.
برای اولین و آخرین مرتبه در عمرش،من رو دایی صدا زد.جواب سلامش را نداده،چهار پنج تا لیچار بارش کردم.
_دایی،چرا لیچار میگی؟حواست باشه،اینجا صدات جمع میشه ها!حالا از من گفتن بود.
_مرد حسابی بلند شدی رفتی!حالا بگو ببینم چی کار داری؟
_دایی،حواست به خونه ما باشه،من برنمی گردم.
_یعنی چی که نمی گردی؟
_همین که شنیدی. من دیگه برنمی گردم!مواظب مامان مریم و افضل بابایی باش.
و قطع کرد.این رو که گفت،توی دلم،نه زبونی،کلی لیچار نثارش کردم.تا چند روز زنگ میزد و ازش بی خبر نبودیم.تا این که زنگ زد به آبجیم و گفت:((من تا چند روز آینده نمی تونم زنگ بزنم،بلند نشید برید این گردان و اون گردان و آبرو ریزی کنید.))
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
💐#مجید_بربری
#قسمت_63
توی صفحات مجازی می چرخیدم که دیدم،عکس هم رزمش حسین امیدواری را زده اند و نوشته اند:پرواز پرستویی دیگر. حسین امیدواری در منطقه خان طومان،به شهدای مدافع حرم پیوست.
دلم عاشورا شد.می دونستم مجید هم با حسین امیدواری بوده.دستام یخ کرده بود و گوشی توی دستم می لرزید.پشتم لرزید.کاش می تونستم زمان رو نگه دارم.عباس فرامرزی،برادر شهید محسن فرامرزی زنگ زد.تا اسمشو روی صفحه گوشیم دیدم،دلم ریخت.دنیا دور سرم می چرخید.صدام می لرزید.
_الو سلام!عباس جون،خوبی داداش؟
_سلام،حسن آقا میخواستم ببینمت.
_چی شده؟
_پشت تلفن نمیتونم،باید ببینمت.
_مجید چیزیش شده؟
_گفتم که،تلفنی نمی تونم!
_مجید شهید شده؟
_نه!
_من میدونم شهید شده.😔
اونقدر گفتم و گفتم،تا این که فهمیدم شهید شده.گوشی از دستمافتاد،خشکم زد.دنیا دور سرم می چرخید.صورتش لحظه ای از جلوی چشمام کنار نمی رفت.چقدر دوست داشتم مجیدم رو بغل بگیرم.همون جا نشستم روی زمین،دو دستی زدم توی سرم.یعنی مجید رفت!یعنی همه چی تمام!
همه می دونستیم مجید شهید شده،الاّ آبجیم،مادر مجید.البته از حس مادریش،چیزهایی بو برده بود.آروم و قرار نداشت. مریمی که تا نیمه های شب،بیدار می موند و چشم براه مجید بود تا برگرده،حالا می دونست که اتفاقی برای پسرش افتاده،اما نمی خواست باور کنه.گنگ شده بودیم.هیچ کی چاره ای به فکرش نمی رسید.فقط تو سرو کله هم می زدیم،تا آبجی نفهمه.فکر فردا هم نبودیم که چه خواهد شد.تا ده روز آبجیم نمی دونست.بعد هم از طرف گردان امام علی،حاج جواد و چند نفر از دوستاش اومدند و خبر شهادت رو دادند.اما مجید هنوز برای من تمام نشده،مجید برای من زنده است.با ماشین می رفتم و مدارکم همراهم نبود.افسر توی اتوبان تابلوی ایست رو نشون داد و جلوم رو گرفت.کنار خیابان پارک کردم.همین که از ماشین پیاده شدم،عکس مجید رو روی شیشه دید.دقت کرد تا مطمئن بشه.پرسید؛
_این عکس شهید مدافع حرم مجید قربان خانی یه؟ دیشب مستندش رو نشان می داد.
گفتم بله.
_شما دیشب مستندش رو دیدی؟ مادر شهید از دایی ها و رفیق هاش میگفت .
_خواهر زاده مه
حسن آهی کشید ،بلند شد و به بهانه آب خوردن رفت توی آشپزخانه.
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
. 👇تقویم نجومی اسلامی پنجشنبه👇
👇👇👇کانال عمومی👇👇👇
(تقویم همسران)
(اولین و جامعترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی)
@taghvimehamsaran
✴️ پنجشنبه 👈 17 اسفند/ حوت 1402
👈26 شعبان 1445 👈7 مارس 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅جابجایی و نقل و انتقال.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅تجارت و داد و ستد.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅و درختکاری خوب است.
✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران "را در تلگرام یا ایتا و سروش جستجو کنید و به ما بپیوندید.
📛ولی ازدواج خوب نیست.
👩❤️👨مباشرت امروز:
فرزند هنگام زوال ظهر اقا و سیاستمدار و عاقل و بزرگوار خواهد بود و مباشرت برای صحت بدن نیز مفید است.
🚘مسافرت: مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
💠کانال ما در موضوع حرز و ادعیه همراه حرز های مطمئن و با قیمت مناسب.👇
@Herz_adiye_hamrah
👶 زایمان مناسب و نوزاد متوسط الحال است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج دلو و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️ختنه کودک.
✳️رفتن به خانه نو.
✳️خرید منزل.
✳️امور کشاورزی و زراعی.
✳️درختکاری.
✳️تعهد نامه گرفتن از رقیب.
✳️و حفر چاه و کانال نیک است.
🟣نگارش ادعیه و حرز و برای نماز حرز و بستن آن خوب است.
🔲 این مطالب تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید.
@taghvimehamsaran
👩❤️👨 انعقاد نطفه و مباشرت.
مباشرت امشب شب جمعه: برای سلامتی مفید و فرزند پس از فضیلت نماز عشاء، از یاران امام زمان خواهد شد.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث رهایی از بلا می شود.
💉💉 حجامت.
فصد زالو انداختن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث خلاصی از مرض می شود
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب جمعه دیده شود تعبیرش از ایه ی 27 سوره مبارکه "نحل" است.
قال سننظر اصدقت ام کنت من الکاذبین...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که جاسوسی خبری به این شخص برساند و او در صدد تفحص در مورد این خبر شود و خبر صحیح باشد. شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد.
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
@taghvimehamsaran
📚 منبع مطالب :
تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان
انتشارات حسنین قم تلفن.
09032516300
09123532816
02537747297
📛📛📛📛📛📛📛📛
ارسال و انتقال این پست بدون ادرس و لینک گروه شرعا حرام است.
📛📛📛📛📛📛📛📛
@taghvimehamsaran
ادمین کانال ایتا و تلگرام...👇👇
@tl_09123532816
https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
💐#مجید_بربری
#قسمت_62
واقعا هم ترک کرده بود.آبجی مریم روز نبود که زنگ نزنه و بگه:داداش،یه کاری بکن!مجید داره میره سوریه.من همین یه پسر رو دارم،شما می دونید چقدر بهش وابسته ام.
اعصابم بهم ریخته بود.نمی دونستم چی کار کنم.باورم هم نمیشد. که مجید بره سوریه.هرکسی که این حرف رو می شنید،مسخره میکرد. فکر می کردند ما دروغ میگیم یا اونها رو دست انداختیم. یه روز بهش گفتم:الهی بری و برنگردی،بری شهید بشی و ما از دستت راحت بشیم!
حسن لر،من اگه اون دنیا هم برم،باز هم از تو می کَنَم،خیالت راحت.
و در نهایت ناباوری همه ی ما،مجید رفت که رفت.آبجیم و آقا افضل خیلی این طرف اون طرف رفتند که مجید رو برگردونند.آخرش آقا افضل راضی شد که یه هفته مجید اونجا باشه.بالاخره جوون بود و غرور داشت.نمی خواست غرورش پیش دوستان و فرمانده هاش بشکنه.ضمنا می دونست برای دفاع از حرم حضرت زینب رفته،خوشحال هم بود. یه روز به من زنگ زد. صداش رو که شنیدم،انگار جون تازه ای گرفتم.
_سلام دایی.
برای اولین و آخرین مرتبه در عمرش،من رو دایی صدا زد.جواب سلامش را نداده،چهار پنج تا لیچار بارش کردم.
_دایی،چرا لیچار میگی؟حواست باشه،اینجا صدات جمع میشه ها!حالا از من گفتن بود.
_مرد حسابی بلند شدی رفتی!حالا بگو ببینم چی کار داری؟
_دایی،حواست به خونه ما باشه،من برنمی گردم.
_یعنی چی که نمی گردی؟
_همین که شنیدی. من دیگه برنمی گردم!مواظب مامان مریم و افضل بابایی باش.
و قطع کرد.این رو که گفت،توی دلم،نه زبونی،کلی لیچار نثارش کردم.تا چند روز زنگ میزد و ازش بی خبر نبودیم.تا این که زنگ زد به آبجیم و گفت:((من تا چند روز آینده نمی تونم زنگ بزنم،بلند نشید برید این گردان و اون گردان و آبرو ریزی کنید.))
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
💐#مجید_بربری
#قسمت_63
توی صفحات مجازی می چرخیدم که دیدم،عکس هم رزمش حسین امیدواری را زده اند و نوشته اند:پرواز پرستویی دیگر. حسین امیدواری در منطقه خان طومان،به شهدای مدافع حرم پیوست.
دلم عاشورا شد.می دونستم مجید هم با حسین امیدواری بوده.دستام یخ کرده بود و گوشی توی دستم می لرزید.پشتم لرزید.کاش می تونستم زمان رو نگه دارم.عباس فرامرزی،برادر شهید محسن فرامرزی زنگ زد.تا اسمشو روی صفحه گوشیم دیدم،دلم ریخت.دنیا دور سرم می چرخید.صدام می لرزید.
_الو سلام!عباس جون،خوبی داداش؟
_سلام،حسن آقا میخواستم ببینمت.
_چی شده؟
_پشت تلفن نمیتونم،باید ببینمت.
_مجید چیزیش شده؟
_گفتم که،تلفنی نمی تونم!
_مجید شهید شده؟
_نه!
_من میدونم شهید شده.😔
اونقدر گفتم و گفتم،تا این که فهمیدم شهید شده.گوشی از دستمافتاد،خشکم زد.دنیا دور سرم می چرخید.صورتش لحظه ای از جلوی چشمام کنار نمی رفت.چقدر دوست داشتم مجیدم رو بغل بگیرم.همون جا نشستم روی زمین،دو دستی زدم توی سرم.یعنی مجید رفت!یعنی همه چی تمام!
همه می دونستیم مجید شهید شده،الاّ آبجیم،مادر مجید.البته از حس مادریش،چیزهایی بو برده بود.آروم و قرار نداشت. مریمی که تا نیمه های شب،بیدار می موند و چشم براه مجید بود تا برگرده،حالا می دونست که اتفاقی برای پسرش افتاده،اما نمی خواست باور کنه.گنگ شده بودیم.هیچ کی چاره ای به فکرش نمی رسید.فقط تو سرو کله هم می زدیم،تا آبجی نفهمه.فکر فردا هم نبودیم که چه خواهد شد.تا ده روز آبجیم نمی دونست.بعد هم از طرف گردان امام علی،حاج جواد و چند نفر از دوستاش اومدند و خبر شهادت رو دادند.اما مجید هنوز برای من تمام نشده،مجید برای من زنده است.با ماشین می رفتم و مدارکم همراهم نبود.افسر توی اتوبان تابلوی ایست رو نشون داد و جلوم رو گرفت.کنار خیابان پارک کردم.همین که از ماشین پیاده شدم،عکس مجید رو روی شیشه دید.دقت کرد تا مطمئن بشه.پرسید؛
_این عکس شهید مدافع حرم مجید قربان خانی یه؟ دیشب مستندش رو نشان می داد.
گفتم بله.
_شما دیشب مستندش رو دیدی؟ مادر شهید از دایی ها و رفیق هاش میگفت .
_خواهر زاده مه
حسن آهی کشید ،بلند شد و به بهانه آب خوردن رفت توی آشپزخانه.
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
#شهیـدعـلیمنیـعات🌺🍃
#فرازیازوصیتـنامهشهـید🌹🍃
✍...سالها است در انتظار چنین روزی بودم که بتوانم مانند جوانهای انقلابی و شهدای دفاع مقدس در سنگرها حضور پیدا کنم و از وطن، مقدسات و ارزشهایم دفاع نمایم. امروز که این فرصت برای بندهی حقیر محیا شده است را غنیمت شمردم و به ندای الهی لبیک گفتم..
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید علی منیعات 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
سلام_امام_زمانم
یا_صاحب_الزمان_عج
صدها گله پيش يار بردن عشق است
با عشق تو چوب طعنه خوردن عشق است
ای قلب تپنده جهان، مولا جان
يکبار تو را دیدن و مردن عشق است.
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌷🕊🍃
شهیدمیشودکسیکهیادگرفتتمامقلبش
شیشدونگفقطوفقطمالِخداباشه...
#شهید_آرمان_علیوردی💔
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
❌ جزای آبرو بردن
🔸در لابه لای صفحات #اعمالم به یک ماجرا از آزار مؤمنین برخوردم، شخصی از دوستانم بود که خیلی با هم #شوخی میکردیم. یکبار در یک جمع رسمی با او شوخی کردم و خیلی بد او را #ضایع کردم. خودم هم فهمیدم کار بدی کردم برای همین سریع از او #معذرتخواهی کردم او هم چیزی نگفت.
🔸گذشت تا روز آخر که میخواستم برای عمل جراحی به #بیمارستان بروم دوباره به او زنگ زدم و گفتم من خیلی به تو بد کردم یکبار دیگر خواهش میکنم من رو #حلال کن من ممکنه از این بیمارستان برنگردم. بعد در مورد عمل #جراحی گفتم و دوباره بهش التماس کردم تا اینکه گفت حلال کردم ان شاء الله که #سالم و خوب بر میگردی.
🔸آن روز در نامه عملم همان #ماجرا را دیدم جوان پشت میز گفت: این دوست شما همین دیشب از شما #راضی شد. اگر رضایت او را نمی گرفتی باید تمام اعمال خوب خودت را میدادی تا رضایتش را کسب کنی مگه شوخیه، آبروی یک #مؤمن رو بردی.
🔸بعدها مطلبی از #رسول گرامی اسلام (صلوات الله علیه) دیدم که روزی آن حضرت به کعبه نگاه کردند و فرمودند ای #کعبه خوشا به حال تو خداوند چقدر تو را بزرگ و حرمتت را گرامی داشته به خدا قسم #حرمت مؤمن از تو بیشتر است زیرا خداوند تنها یک چیز را از تو #حرام کرده ولی از مؤمن سه چیز را حرام کرده؛ مال، جان و آبرو، تا کسی به او #گمان بد نبرد.
📚کتاب سه دقیقه در قیامت
💐#مجید_بربری
#قسمت_64
مهرشاد دایی دیگر،از کودکی با مجید هم بازی بود،و تا آخر رفیق هم بودند.صحبت از مجید ،برایش سخت ترین آزار دنیا بود:
من و مجید فقط خواهرزاده و دایی نبودیم،با هم بزرگ شدیم.به حدی نزدیک بودیم که آب بدون هم نمی خوردیم.همیشه خدا خونه ی ما بود.کم کم پیش ما قد کشید و جوون برومند شد.مجید را مادرم بزرگ کرد.همه کارهای بچه های آبجیم،گردن مادرم بود.به خاطر همین بیشتر از اون که،اخلاق آبجیم رو به ارث برده باشه،خلقیات و روحیات مادرم رو داشت.از سه چهار سالگی که توی ذهنم مونده،من و مجید با هم بودیم.مدرسه مون هم یکی بود.من یه سال بالاتر بودم،باهم می رفتیم و برمی گشتیم و البته بیشتر اوقات.،این رفت و برگشت ها با دعوا بود.ما از همون بچگی مون ده دوازده تایی رفیق بودیم که بچه شرّ و دعوا چاق کن مون مجید بود.هفته نبود که چهار پنج تا دعوا نداشته باشیم.به بهانه ها و حرف های مختلف.بعد از این که یه کمی بزرگ شد،دیگه کمتر دنبال دعوا می رفت. بیشتر رفیق هاش براش مهم بودن.دعوایی هم اگر بود ،برا رفیق و رفقاش بود.بیشتر هم میونجی بود تا طرف دعوا.از بچگیش تا بزرگ شد،خانواده" برای مجید حرف اول را می زد.هرچی که داشت،برا خانواده اش می داد.حتی جونش را هم فدا می کرد.سال نود و سه برا خودش ،تو یه باغ درندشت،جشن تولد گرفت.باغ رو کرایه کرده بود.دور تا دورش رو میز و صندلی چیده بود. دو سه میلیونی هم خرجش شد.کلی هم هدیه براش آوردن.یادش به خیر؟موقع کیک بریدن ،اول از همه سهم آبجیم اینها رو کنار گذاشت.بعد هم دستش رو کرد،وسط بقيه کیک و تو صورت بیشتر مهمون ها مالید.هیچ کی هم از این کار مجید ناراحت نشد.همه می دونستن مجید آدم شوخی یه.از اون آدم های شوخ که هر قدر هم باهاش کَل کَل می کردی،یه پله از تو بالاتر بود.همیشه خدا جوابِ دست به نقد ،توی آستینش داشت.این پسر پیش هیچ بنی بشری کم بیار نبود.از همون بچگی ش برای خودش،اعتبار جمع می کرد.توی یافت آباد از اولین تا آخرین مغازه رو،باهاشون سلام و علیک داشت و ازشون نسیه خرید می کرد.جالب اینجاست که مغازه دارها هم بهش نسیه میدادن. به محض این که پول دستش می رسید؛حساب همه رو پاک می کرد.با همه این مغازه دارها،بزرگتر یا کوچکتر از خودش هم نداشت،با همه شون حساب شوخی رو،اول باز میکرد،،بعدش حساب نسیه.من بعضی وقت ها تعجب می کردم،به یه الف بچه ،چطور اعتماد می کنن و نسیه میدن.
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...