نماز اولوقت را همیشه مورد توجهم هست و با شنیدن صدای اذان دست به وضو میشوم و با پهن کردن جانماز اقدام به اقامه نماز در منزل خود میکنم با وجودی که خانهام در نزدیکی مسجد است کمتر به مسجد میروم و از فیض نماز جماعت هم محروم میشوم اما این محرومیت را ترجیح میدهم به اینکه کسی بهدلیل ظاهرم ناراحت شود. قصه زندگی ام با تنهایی و تنهایی و تنهایی عجین است و همیشه در خانه خود میمانم و تنها همصحبتم همسرم و فرزندانم هستند.😔
13🍃
دیدار امام خامنهای (مد ظله العالی) بزرگترین آرزویی است که در دلم است، در دیدار چند وقت قبل رهبر معظم انقلاب با اقشار مردم حضور داشت، دیداری که پیش از این نیز در سال 86 و در جریان سفر پرخیر و برکت ولی امر مسلمین رهبر معظم انقلاب به استان یزد در ورزشگاه شاهدیه رخ داد و من کنار جمع چند هزار نفری حاضر بودم و سخنان رهبر معظم انقلاب را میشنیدم 🌷
14🍃
این جلسه یکی از بهترین زمانهای زندگی ام بود و نشست چند وقت قبل هم برایم ارزش بسیار زیادی داشت اما من که چشمی در صورتم نداشتم که بخواهم از فاصله دور نظارهگر سیمای نورانی حضرت آقا باشم ولی آرزویم این است که یک بار بتوانم در فاصله نزدیک به حضورشون برسم😊 تنها میخواهم با چشم دل رهبر را از نزدیک ببینم، دیداری که هیچ در آن نخواهم گفت و اگر هم بگویم تنها طلب و دعای فرج امام زمان(عج) است؛ شاید نبینم و نخواهم چیزی بگویم اما تنها یک آرزو دارم و آن هم تحقق این دیدار است.🌷
15🍃
اینکه در روستا بودیم باعث نشد تا از اخبار حرکتهای انقلابی بیخبر بمانیم. همیشه اخبار را رصد میکردم. همراهیام با مردم و انقلاب از شهریور سال ۱۳۵۷ جدیتر شد. ۱۱ بهمن ماه ۵۷ را خوب به یاد دارم. وقتی که امام از هواپیما پیاده شدند، حضار شعر «بوی گل سوسن و یاسمن آمد/ رهبر محبوب خلق از سفر آمد» را میخواندند. مردم به هم گل میدادند و آمدن امام را به یکدیگر تبریک میگفتند.
5🍃
سختی غذاخوردنم به نفس کشیدن ختم نمیشود، از وجود فک بالایی در صورتم هم محروم هستم و به همین دلیل امکان جویدن غذا را ندارم 😔 و مجبورم همیشه یا از غذاهایی مثل سوپ بخورم و یا اینکه دیگر غذاهایی مثل برنج را بدون جویدن قورت بدهم
غذاخوردنم اما هنوز با این سختیها انجام نمیشود، چون به هیچ عنوان نمیتوانم غذا را نشسته بخورم برای خوردن غذا باید حتماً بخوابم و غذا را در دهانم بگذارند وگرنه امکان خوردن غذا پیدا نمیکنم🌷
10🍃
وقتی که جنگ شروع شد من در اصفهان بودم.تا زمان اعزام به جبهه یعنی سال۱۳۶۲ در اصفهان به کار نانوایی مشغول بودم. اوایل سال ۱۳۶۱ بود که ۳۷۰ شهید به تخت فولاد اصفهان آوردند و در یک روز تشییع کردند. دیدن این صحنهها برایم بسیار سخت بودو همین باعث شد تا تصمیم قطعی بگیرم و راهی جبهه شوم. من در طرحی به نام «لبیک یاخمینی (ره)» شرکت کردم و بعد از گذراندن دوره آموزشی در ۲۴ بهمن ماه ۶۲ به جبهه اعزام شدم🌷
16🍃
در 24 بهمن 1362 و از سوی تیپ الغدیر یزد به جبهه اعزام شدم و پس از حضور در خط مقدم جبهه، بر اثر موج و ترکشهای انفجار دچار مصدومیت شدید شدم،بهدلیل سنگین بودن آتش حملات دشمن، از زمان مجروح شدنم تا رسیدن نیروهای کمکی حدود 20 دقیقه طول میکشد و پس از اینکه افراد به بالای سرم میرسند همه گمان میکنند شهید شدم ولی خودم به نیروهای امدادی گفتم زنده هستم و شهید نشدم😊
6🍃
با تیپ الغدیر یک هفته به تنگه دلیجان رفتم و چهار روزی در آنجا بودم و مجدد آموزش دیدم. بعد رفتم مقر امام حسین (ع) و پنج روز آنجا بودیم. در آن ایام نیروهای داخل خط را برای تجدید قوا به عقب آورده بودند و نیروهای تازهنفس که من هم در میان آنها بودم را به منطقه اعزام کردند. ما در گردان قاسمبنالحسن (ع) بودم.🌷
17🍃
پس از گذشت بیش از ۳۶ سال از جانبازی ام در صورتم اجزای مهمی همچون بینی و فک بالایی را ندارم و از طرف دیگر هر دو چشمانم هم بهصورت کامل و در همان زمان مجروحیت بینایی خود را از دست دادند ، برای همیشه از نعمت دیدن هم محروم هستم،ولی یک بار هم زبان به شکایت باز نکردم وهمیشه شکر گزار خداوند مهربان هستم 😊
8🍃
بااین که ۶ فرزند کوچک داشتم ،ول همسرم مشوق من هم بودند. من یک بار اعزام شدم. همان مرتبه اول که میخواستم بروم، وسایلم را مهیا کرد و من را از زیر قرآن رد کرد و گفت: به خدا سپردمت انشاءالله صحیح و سالم بروید و برگردید.
من تکتیرانداز بودم و در روند اجرای عملیات خیبر به شدت مجروح شدم و به عقب برگشتم.🌷
18🍃