eitaa logo
افق | Ofogh
1.1هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
330 ویدیو
4 فایل
📌کانال خبری و اطلاع رسانی بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی یزد ⭕️ پشتیبانی خواهران ایتا | تلگرام @ofogh_iauy_kh ⭕ پشتیبانی برادران ایتا | تلگرام @Sabte_cinema
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 📚 اگر تن به این کار میدادم تا آخر عمر خودم را نمیبخشیدم. در علم پزشکی ، راهکاری برای این موضوع وجود نداشت! یا باید بچه را خارج کنند و در دستگاه بگذارند یا اینکه به‌همین شکل بماند. دکتر می گفت :«در طول تجربه پزشکی ام ، به چنین موردی برنخورده‌ بودم! بیماری این چنین خیلی عجیبه! عکس العملش از بچه طبیعی بهتره و از اون طرف چیزایی رو می بینم که طبیعی نیست! هیچ کدوم از علائمش با هم همخونی نداره!» نصفه شب درد شدیدی حس کردم ، پدرم زود مرا رساند بیمارستان . نبودن محمد حسین بیشتر از درد آزارم می داد. دکتر فکر می کرد بچه مرده است ، حتی در سونوگرافی ها گفتند ضربان قلب ندارد ! استرس و نگرانی افتاده بود به جانم که وقتی بچه باید دنیا بیاید ، گریه می کند یا نه دکتر به هوای اینکه بچه مرده ، سزارینم کرد . هر چه را که در اتاق عمل اتفاق می افتاد، متوجه می شدم! رفت و آمد ها و گفت و حرف های دکتر و پرستار ها. در بیابان بود. می گفت انگار به من الهام شد! نصف شب زنگ زده بود به گوشی ام که مادرم گفته بود بستری شده . همان لحظه بدون اینکه برگه مرخصی امضا کند ، راه افتاد بود سمت یزد صدای گریه اش آرامم کرد ، نفس راحتی کشیدم! دکتر گفت :« بچه رو مرده به دنیا آوردم ، ولی به محض دنیا اومدن گریه کرد!» اجازه ندادند بچه را ببینم . دکتر تاکید کرد :« اگه نبینی به نفع خودته!» گفتم :« یعنی مشکل داره ؟» گفت :« نه، هنوز موندن و رفتنش اصلا مشخص نیست! احتمال رفتنش زیاده ، بهتره نبینی ش !» وقتی به هوش آمدم ، محمد حسین را دیدم ، حدود هشت صبح بود و از شدت خستگی داشت وا می رفت ، نا و نفسی برایش نمانده بود! آن قدر گریه کرده بود که چشمش شده بود مثل کاسه‌خون هر چه بهش می گفتند اینجا بخش زنان است و باید بری بیرون ، به خرجش نرفت! اعصابش خرد بود و با همه دعوا می کرد..! سه نصفه شب حرکت کرده بود ، می گفت :« نمی دونم چطور رسیدم اینجا!» وقتی دکتر برگه ترخیصم را امضاء کرد ، گفتم :« می خوام ببینمش!» باز اجازه ندادند . دوباره گفتم :« ولی من می‌خوام ببینمش!» باز اجازه ندادند . گفتند :« بچه رو بردن اتاق عمل ، شما برین خونه و بعد بیایین ببینیدش !» محمد حسین و مادرم بچه را دیده بودند . من هم روز چهارم پنجم رفتم بیمارستان دیدمش. هیچ فرقی با بچه های دیگری نداشت ، طبیعیِ طبیعی. داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹 📌 کانال خبری و اطلاع رسانی بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی یزد ‏‎‏https://eitaa.com/joinchat/3536978118Cf262214aed
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 📚 فقط کمی ریز بود.. دو کیلو و نیم وزن داشت و چشم های کوچک معصومانه اش باز بود بخیه های روی شکمش را که دیدم ، دلم برایش سوخت .. هنوز هیچ چیز نشده ، رفته بود زیر تیغ جراحی دوبار ریه اش را عمل کردند ، جواب نداد . نمی توانست دوتا کار را هم زمان انجام بدهد : اینکه هم نفس بکشد و هم شیر بخورد . پرسنل بیمارستان می گفتند :« تا ازش دل نکنی ، این بچه نمی ره!» دوباره پیشنهاد و نسخه هایشان مثل خوره افتاد به جانم! _با دستگاه زنده س . اگه دستگاه رو جدا کنی میمیره! _رضایت بدین دستگارو جدا کنیم . هم به نفع خودتونه هم به نفعه بچه . اگه بمونه تا آخر عمر باید کپسول اکسیژن ببنده به کولش ! وقتی می شد با دستگاه زنده بماند ، چرا باید اجازه می دادیم جدا کنند ! ۲۴ساعته اجازه ملاقات داشتیم ، ولی نه من حال و روز خوبی داشتم ، نه محمد حسین! هر دو مثل جنازه ای متحرک خودمان را به زور نگه می داشتیم.. نامنظم میرفتیم و به بچه سر می زدیم. عجیب بود برایم ، یکی دوبار تا رسیدیم آن ای سی یو ، مسئول بخش گفت : «به تو الهام می شه؟ همین الان بچه رو احیا کردیم !» ناگهان یکی از پرستار ها گفت :« این بچه آرومه و درست قبل رسیدن شما گریه ش شروع میشه !» می گفت :«انگار بو می کشه که اومدین!» می خواست کارش را ول کند ، روز به روز شکسته تر می شد..! رفت کلی پرچم و کتیبه از هیئت آورد و خانه پدرم را سیاهی زد و شب وفات حضرت ام البنین (ع) مجلس گرفت. مهمان ها که رفتند ، خودش دوباره نشست به روضه خواندن.. روضه حضرت علی اصغر (ع ) و روضه حضرت رباب (س) .. خیلی صدقه دادیم و قربانی کردیم! همه طلا ها و سکه هایی را که در مراسم عقد و عروسی به من هدیه داده بودند ، یکجا دادیم برا عتبات.. می گفتند :« نذر کنین اگه خوب شد ، بعد بدین!» قبول نکردیم .. محمد حسین گذاشت کف دستشان که :« معامله که نیست!» در ساعات مشخصی به من گفتند بروم و به بچه شیر بدهم. وقتی می رفتم ، قطره ای شیر نداشتم. تا کمی شیر می آمد ، زنگ می زدم که « الان بیام بهش شیر بدم ؟» می گفتند :« الان نه ، اگه می خوای بده به بچه های دیگه!» بچه دو دفعه رفت و آن دنیا احیا شد، برگشت .. مرخصش که کردند همه خوشحال شدیم که حالش ‌ روبه ‌بهبودی رفته است. پدرم که تا آن روز راضی نشده بود بیاید، با دیدنش در خانه، تا نگاهش به او افتاد یک دل نه صد دل عاشقش شد. مثل پروانه دورش می چرخید وقربان صدقه اش می رفت. اما این شادی چند ساعتی بیشتر دوام نیاورد .. دیدم بچه نمی تواند نفس بکشد ، هی سیاه می شد.. حتی نمی توانست راحت گریه کند. تاشب صبر کردیم اما فایده ای نداشت به دلهره افتادیم که نکند طوری بشود . پدرم باعصبانیت می گفت: ((ازعمدبچه رومرخص کردن که توی خونه تموم کنه!)) سریع رساندیمش بیمارستان. بچه را بستری کردند و مارا فرستادند خانه. حال و روز همه بدترشد. پدرم دور خانه راه می رفت و گریه می کرد ومی گفت: ((این بچه یه شب اومد خونه ، همه رو وابسته وبیچاره خودش کرد و رفت!)) محمدحسین باید می رفت. اوایل ماه رمضان بود.گفتم:((توبرو ،اگرخبری شد زنگ می زنیم!)) سحرهمان شب از بیمارستان مستقیم به گوشی خودم زنگ زدند و گفتند بچه تمام کرد... شب دیوانه کننده ای بود. بعداز پنجاه روز امیرمحمد مرده وحالا تازه من شیر داشتم دورخانه راه می رفتم ، گریه می کردم وروضه حضرت رباب علیه السلام می خواندم. مادرم سیسمونی هارا جمع کرد که جلوی چشمم نباشد. با پدرش ومادرش برگشت. می خواست برایش مراسم ختم بگیرد:خاکسپاری،سوم،هفتم وچهلم.. خانواده اش گفتند:((بچه کوچیک این مراسم رونداره!)) حرف حرف خودش بود. پدرش با حاج آقا مهدوی نژاد که روحانی سرشناسی دریزد بود صحبت کرد تا متقاعدش کند. محمد حسین روی حرفش حرف نمی زد. خیلی باهم رفیق بودند. ازمن پرسید:((راضی هستی این مراسما رونگیریم؟)) چون دیدم خیلی حالش بداست، رضایت دادم که بی خیال مراسم شود. گفت:((پس کسی حق نداره بیاد خلد برین(قبرستانی دریزد) برای خاکسپاری،خودم همه کارهاش رو انجام می دم!)) درغسالخانه دیدمش. بچه راهمراه بایکی از رفقایش غسل داده وکفن کرده بود. حاج اقا مهدوی نژاد و دوسه تا روحانی دیگر از رفقایش هم بودند. به من قول داده بود اگر موقع تحویل بچه نروم بیمارستان ، درست وحسابی اجازه می دهد بچه را بیبنم ، آن هم تنها. بعداز غسل وکفن چند لحظه ای باهم کنارش تنها نشستیم. خیلی بچه را بوسیدیم وبا روضه حضرت علی اصغر علیه اسلام با اووداع کردیم. با آن روضه ای که امام حسین علیه السلام قنداقه را بردند پشت خیمه... داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹 📌 کانال خبری و اطلاع رسانی بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی یزد ‏‎‏https://eitaa.com/joinchat/3536978118Cf262214aed
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 📚 تازه می فهمیدم چرا می گویند امان از دل رباب! سعی می کردم خیلی ناله و ضجه نزنم. می دانستم اگر بی تابی ام را بییند ، بیشتربه او سخت می گذرد و همه را می ریختم درخودم. بردیمش قطعه نونهالان.. خودش رفت پایین قبر. کفن بچه را سر دست گرفته بود و خیلی بی تابی می کرد. شروع کرد به روضه خواندن. همه به حال او و روضه هایش می سوختند💔 حاج اقا مهدوی نژاد وسط روضه خواندنش دم گرفت تا فضا را از دستش بگیرد. بچه را گذاشت داخل قبر اما بالا نمی امد. کسی جرئت نداشت بهش بگویید بیا بیرون. یک دفعه قاطی می کرد و داد می زد. پدرش رفت و گفت:((دیگه بسه!)) فایده نداشت، من هم رفتم و بهش التماس کردم ، صدقه سر روضه های امام حسین(ع) بود که زود به خود آمدیم، چیز دیگری نمی‌توانست این موضوع را جمع کند. برای سنگ قبر امیرمحمد ، خودش شعر گفت: ارباب من حسین داغی بده که حس کنم تورا داغ لب ترک ترک اصغر تورا طفلم فدای روضه صدپاره اصغرت داغی بده که حس کنم آن ماتم تورا از نظر جسمی خیلی ضعیف شده بودم.زیاد پیش می‌آمد که باید سرم میزدم. من را میبرد درمانگاه نزدیک خانه‌مان. هرروز صبح قبل از رفتن سرکار، یک لیوان شربت عسل درست میکرد، می‌گذاشت کنار تخت من و می‌رفت. برایم سوال بود که این آدم در ماموریت هایش چطور دوام می‌آورد ، از بس که بند من بود. در مهمانی هایی که می‌رفتیم ، چون خانم ها و آقایان جدا بودند ، همه‌اش پیام میداد یا تک زنگ می‌زد جایی می‌نشست که بتواند من را ببیند. با اشاره می‌گفت کنار چه کسی بنشینم ، با کی سر حرف را باز کنم و با کی دوست شوم. گاهی آن قدر تک زنگ و پیام هایش زیاد می‌شد که جلوی جمع خنده‌ام می‌گرفت. نمی‌دانستم چه نقشه‌ای در سرش دارد. کلی آسمان ریسمان به هم بافت که داعش سوریه را اشغال کرده و دارد یکی‌یکی اصحاب و یاران اهل‌بیت ع را نقش قبر می کند! می‌خواهد حرم ها را ویران کند. خوب که تنورش داغ شد در یک جمله گفت : منم می‌خوام برم. نه گذاشتم و نه برداشتم و بی معطلی گفتم خب برو! فقط پرسیدم چند روز طول می‌کشد؟! گفت نهایتاً چهل و پنج روز.. از بس شوق و ذوق داشت ، من هم به وجد آمده بودم. دور خانه راه افتاده بودم و مثل کمیته جستجوی مفقودین دنبال خوراک می‌گشتم و هرچه دم دستم می‌رسید در کوله‌اش جاسازی می‌کردم.. از نان خشک و نبات حاجی بادام شیرینی یزدی گرفته تا نسکافه و پاستیل. تازه مادرم هم چیزهایی را به زور جا می‌داد. دستش رو گرفتم و نگاهش کردم.. چشمانش از خوشحالی برق میزد. با شوخی و خنده بهش گفتم طوری با ولع داری جمع می‌کنی که داره به سوریه حسودیم می‌شه. وقتی لباس‌های نظامی و پوتینش را می گذاشت داخل کوله سعی کردم لحنم را طوری که کمی حالت اعتراض به خود بگیرد کنم. بهش گفتم اون‌جا خیلی خوش می‌گذره یا این‌جا خیلی بد گذشته که این‌قدر ذوق مرگی؟ انگشتانم را فشار داد و شروع کرد به خواندن: « ما بی‌خیال مرقد زینب نمی‌شویم/ روی تمام سینه زنانت حساب کن!» تا اعزامش چند روز بیشتر طول نکشید. یک روز خبر داد که کم‌کم باید بارو بنه اش را ببندد.. همان روز هم بهش زنگ زدند که خودش را برساند فرودگاه .. هیچ‌وقت ندیده بودم نماز صبحش را به این سرعت بخواند. حالتی شبیه کلاغ پر بود. بهش گفتم خب حالا توام خیالت راحت جا نمی‌مونی.. فقط یادم هست که پرسیدم کی برمی گردید؟! چند روز می‌شه؟! یهو نری یادت بره این‌جا زنی هم داشتی ها! خداحافظی کرد و رفت.. دلم نمی‌آمد در را پشت سرش ببندم نمی‌خواستم باور کنم که رفت خنده روی صورتم خشکید.. هنوز هیچ چیز نشده دلم برایش تنگ شد .. برای خنده‌هایش ، برای دیوانه بازی‌هایش ، برای گریه‌هایش ، برای روضه خواندن هایش صدای زنگ موبایلم بلند شد.. محمدحسین بود. جواب دادم . داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹 📌 کانال خبری و اطلاع رسانی بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی یزد ‏‎‏https://eitaa.com/joinchat/3536978118Cf262214aed
🔷️ انتخابات کانون دانشجویی هلال احمر 🔸️زمان ثبت نام: ۷ الی ۱۵ آبان ماه ۱۴۰۲ 🔸️زمان برگزاری: ۱۷ آبان ماه ۱۴۰۲ 🔹️ جهت ثبت نام: http://B2n.ir/d87855 📌کانال خبری و اطلاع رسانی بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی یزد ‏‎‏https://eitaa.com/joinchat/3536978118Cf262214aed
بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی یزد با همکاری مرکز مشاوره امین دانشگاه برگزار میکند: 🛎 کارگاه ناگفته های پیدا با تدریس: استاد عباس افخمی عقدا 🎓ویژه:دانشجویان علوم تربیتی،روانشناسی،اموزش ابتدایی ،مشاوره و تمامی دغدغه مندان در حوزه تربیت ⭕️ هزینه دوره : برای دانشجویان دانشگاه ازاد ۴۰تومان و عموم دانشجویان ۸۰ تومان 🌐 لینک جهت ثبت نام :https://survey.porsline.ir/s/MQ8pDban ⏰ زمان: پنجشنبه ۱۱ آبان ماه ،ساعت ۸تا ۱۲ ظهر 📍مکان:سالن سردار سلیمانی ،ساختمان دکتر طاهری 📞شماره پشتیبانی: ۰۹۱۳۷۰۷۲۱۳۹ هادی زاده 📌 کانال خبری و اطلاع رسانی بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی یزد ‏‎‏https://eitaa.com/joinchat/3536978118Cf262214aed
♦️آغاز ثبت نام همسفر تا بهشت (ویژه دانشجویان متأهل) از 8 آبان 1402 ♦️شرایط ثبت نام 1️⃣زوجینی که حداقل یک نفر از آن‌ها دانشجو بوده و تاریخ رسمی عقد آنان در فاصله زمانی ۱ فروردین ۱۴۰۱ الی ۳۰ مهرماه ۱۴۰۲ باشد، مجوز ثبت‌نام خواهند داشت. 2️⃣ملاک شرکت در طرح ملی «همسفر تا بهشت» دانشجو بودن حداقل یکی از زوجین در تاریخ رسمی عقد می‌باشد. (نه دانشجو بودن در زمان ثبت‌نام) 3️⃣ در مواردی که هر دو نفر زوجین، دانشجو باشند، لازم است فقط یک از آن‌ها به عنوان داوطلب اصلی در سامانه ثبت‏نام نماید. 4️⃣به منظور قطعی‌شدن ثبت‌نام، زوجین دانشجو می‏ بایست حداکثر تا دو هفته پس از ثبت‌نام ‌اولیه در سامانه، گام‌های بعدی تا نهایی‌شدن ثبت‌نام و انتخاب کاروان را طی نموده و تایید نهایی را از سامانه اخذ نمایند. 5️⃣آخرین مهلت ثبت نا: 30 آبان 🔴کلیه ‌هزینه‌های اسکان، پذیرایی و برنامه‌های فرهنگی آموزشی در مشهد مقدس به عهده نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه‌ها خواهد بود. (هزینه‌های رفت وآمد به مشهدمقدس و بالعکس به عهده زوجین می‌باشد) دانشجویانی که شرایط بالا را دارند ثبت نام کنند . لینک ثبت نام 👇👇 https://hamsafartabehesht.ir/ ☫ نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه آزاد اسلامی یزد✅ https://eitaa.com/joinchat/2425225445Cde742d1659
16.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📸 🔰 حضور خواهران بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد یزد از پارک علم وفناوری 📌کانال خبری و اطلاع رسانی بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی یزد ‏‎‏https://eitaa.com/joinchat/3536978118Cf262214aed
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 📚 گفت دلم برات تنگ شده.. تا برسد فرودگاه چند دفعه زنگ زد.. حتی پای پرواز که میگفت الان سوار می‌شم و اون گوشی رو خاموش می‌کنم.. می‌گفت می‌خوام تا لحظه آخر باهات حرف بزنم.. منم دل از دلم می‌خواست با او حرف بزنم. شده بودم مثل آدم‌هایی که در دوران نامزدی در حرف زدن سیری ندارند. می‌ترسیدم به این زودی‌ها صدایش را نشنوم .. دلم نمی‌آمد گوشی را قطع کنم . گذاشتم خودش قطع کند! انگار دستی از داخل صفحه گوشی پلک‌هایم را محکم چسبیده و زل زده بودم به اسمش .. شب اولی که نبود دلم می‌خواست باشد و خروپف کند.. نمی‌گذاشتم بخوابد باید اول من ‌خوابم می‌برد بعد او.. حتی شب‌هایی که خسته و کوفته تازه از مأموریت برمی‌گشت. تا صبح مدام گوشی را نگاه کردم تا نکند خاموش شود یا احیاناً در خانه آپارتمانی در دسترس نباشم .. مرتب از این پهلو به آن پهلو می‌شدم! صبح از دمشق زنگ زد و کددار صحبت می‌کرد و نمی‌فهمیدم منظورش از این حرف‌ها چیست.. خیلی تلگرافی حرف زد! آنتن نمی‌داد چند دفعه قطع و وصل شد. بدی‌اش این بود که باید چشم انتظار می‌نشستم تا دوباره خودش زنگ بزند . بعضی وقتا باید چند بار تماس می‌گرفت تا بتوانیم دل سیر حرف بزنید بعد از بیست دقیقه قطع می شد باید دوباره زنگ می زد. روزهایی می‌شد که سه چهار تا بسته ای حرفمان طول بکشد.. اوایل گاهی با وایبر و واتساپ پیامک‌هایی ردوبدل می‌کردیم تلگرام که آمد خیلی بهتر شد.. حرف‌هایمان را ضبط‌شده می‌فرستادیم برای هم! این‌طوری بیشتر صدای همدیگر را می‌شنیدیم. و بهتر می‌شد احساساتمان را به هم نشان بدهیم.. چهل پنج روز سفر اول ، شد شصت و سه روز دندان‌هایش پوسیده بود.. رفتم پیش داییش دندان‌پزشکی . داییش گفت چرا مسواک نمی‌زنی؟ گفت جایی که هستیم آب برای خوردن پیدا نمی‌شه توقع دارین مسواک بزنم؟ اگر خواهر یا برادرم یا حتی دوستان از طعم و مزه ی غذایی خوش‌شان نمی‌آمد و ناز می‌کردن می‌گفت ناشکری نکنید مردم اون‌جا تو وضعیت سخت زندگی می کنن... این‌که داشت از حرم آل الله دفاع می‌کرد و کم‌کم به آرزوهایش می رسید خیلی برایش لذت‌بخش بود .. داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹 📌 کانال خبری و اطلاع رسانی بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی یزد ‏‎‏https://eitaa.com/joinchat/3536978118Cf262214aed
🕌 آغاز ثبت نام بیست و ششمین دوره ازدواج دانشجویی در قالب طرح ملی همسفر تا بهشت (سفر مشهد مقدس) 👩‍❤️‍👨 ویژه دانشجویان متاهل با تاریخ عقد از 1 فروردین ماه 1401 الی 30 مهرماه 1402 📌شرط ثبت نام: دانشجو بودن حداقل یکی از زوجین در تاریخ رسمی عقد (نه دانشجو بودن در زمان ثبت‌نام) ⏳مهلت ثبت نام: 8 تا 30 آبان ماه 1402 📆 تاریخ سفر: 7 آذرماه لغایت 22 اسفندماه 1402و به انتخاب زوجین 🖌جهت ثبت نام به آدرس زیر مراجعه فرمایید: http://ezdevaj.nahad.ir 📌کانال خبری و اطلاع رسانی بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی یزد ‏‎‏https://eitaa.com/joinchat/3536978118Cf262214aed
✍ همایش (زندگی به رنگ تشکیلات) 👥 [اساتید مجرب کشوری] ⏰️ زمان : پنجشنبه یازدهم آبان ماه،ساعت 8 تا 14 🏢 مکان : دانشگاه یزد،تالار شهید منتظر قائم ثبت نام از طریق سایت اصل ثابت : 《 aslesabetnews ir 》 📌کانال خبری و اطلاع رسانی بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی یزد ‏‎‏https://eitaa.com/joinchat/3536978118Cf262214aed
📸 بین ما فاصله ها فاصله انداخته اند کاش این فاصله با آمدنت سر میشد...♡ 🔸برپایی سشنبه های مهدویت به همت بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد یزد 📌کانال خبری و اطلاع رسانی بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی یزد ‏‎‏https://eitaa.com/joinchat/3536978118Cf262214aed