eitaa logo
افق | Ofogh
1هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
294 ویدیو
4 فایل
📌کانال خبری و اطلاع رسانی بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی یزد ‏https://eitaa.com/joinchat/3536978118Cf262214aed
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 🔰 بیست و یکمین کنگره آسمانی عروج 📆 ۱۶ آبان ماه ۱۴۰۲ 💠 بخش دوم 🔸 راوی: سید احمد عبودتیان 🔹 مداحان: حاج محمود کریمی و سید محمود علوی ⚜ با حضور خانواده شهید محمدخانی 📌کانال خبری و اطلاع رسانی بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی یزد ‌‌‏https://eitaa.com/joinchat/3536978118Cf262214aed
📸 🔰 بیست و یکمین کنگره آسمانی عروج 📆 ۱۶ آبان ماه ۱۴۰۲ 💠 بخش سوم 🔸 راوی: سید احمد عبودتیان 🔹 مداحان: حاج محمود کریمی و سید محمود علوی ⚜ با حضور خانواده شهید محمدخانی 📌کانال خبری و اطلاع رسانی بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی یزد ‌‌‏https://eitaa.com/joinchat/3536978118Cf262214aed
33.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 بیست و یکمین کنگره آسمانی عروج 🗓 ۱۵ آبان ۱۴۰۲ 🔸سخنران: حجت الاسلام مجتبی عرب 🔹مداحان: سید علی حسینی و سید علی کاظمی نسب 🔰با حضور گروه سرود شمیم ولایت 📌کانال خبری و اطلاع رسانی بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی یزد ‏‎‏https://eitaa.com/joinchat/3536978118Cf262214aed
عظمت کنگره آسمانی عروج، نشان از جایگاه والای شهید محمدخانی‌ها و شهدای ۸ سال دفاع مقدس دارد که همانند نگینی در دل کویر درخشید. به مناسبت برگزاری باشکوه و استقبال کم نظیر از کنگره آسمانی عروج دکتر محمدرضا دهقانی اشکذری، رئیس دانشگاه آزاد اسلامی استان یزد طی پیامی اظهار داشتند: حضور کم نظیر دانشگاهیان و ملت شهید پرور استان یزد در بیست و یکمین سالگرد تدفین شهدای گمنام دانشگاه آزاد اسلامی هشتمین سالگرد عمارحلب؛ شهید محمد حسین محمدخانی، خلق حماسه ای جدید در کنگره آسمانی عروج برای استان یزد بود. ایشان برگزاری باشکوه این کنگره را نشان از اخلاص، همدلی و برنامه‌ریزی ارزشمند دانشجویان دانشگاه، دانشگاهیان و بسیجیان استان دانستند و ضمن قدردانی از این عزیزان، افزودند: در نیمه آبان ماه ۱۴۰۲ بار دیگر برگ زرینی بر صحیفه افتخارات دانشگاه آزاد اسلامی و مردم دارالعباده یزد اضافه شد. وی در ادامه افزود: اینجانب ضمن قدردانی صمیمانه از بصیرت دانشگاهیان عزیز و همراهی مدیران عالیقدر و مردم شهیدپرور استان یزد در برگزاری این کنگره بزرگ، تحقق آرمان الهی، آزادی قدس شریف، سرافرازی رزمندگان غیور جبهه مقاومت و ظهور منجی بشریت، حضرت حجت (عج) را از درگاه حضرت حق مسئلت نموده و به روان بلند و پاک همه شهدای والامقام هشت سال دفاع مقدس، مدافع حرم، وطن و سلامت و اخیرا شهدای جنایات رژیم منحوس صهیونیستی درود می فرستم. 💠 روابط‌عمومی و اطلاع‌رسانی دانشگاه‌ آزاد‌ اسلامی‌ استان‌ یزد https://zil.ink/yazd.iau.ir
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 📚 می گفت:((اونجا اگه اخلاص داشته باشی،کار یه دفعه انجام می شه!)) پرسیدم:((چطور مگه؟)) گفت:((اون طرف یه عالمه آدم بودن و ما این طرف ده نفرهم نبودیم ، ولی خدا و امام زمان درست کردن که قصه جمع شد!)) بعدنوشت:((خیلی سخته اون لحظات! وقتی طرف می خواهد شهید بشه ، خدا ازش می پرسه ببرمت یا نبرمت؟ کنده می شی از دنیا؟ اون وقته که مثه فیلم تمام لحظات شیرین زندگی جلوی چشمات رد می شه!)) متوجه منظورش نمی شدم. می گفتم:((وقتی از زن وبچه ت بگذری وجونت رو بگیری کف دستت که دیگه حله!)) ماه رمضان پارسال ، تلویزیون فیلمی را از جنگ های ۳۳ روزه لبنان پخش می کرد. در اشپزخانه دستم بند بود که صدا زد:((بیا بیا باهات کار دارم!)) گفتم:((چی کارداری؟)) گفت:((اینکه میگم کنده شدن رو درک نمی کنی ، اینجا معلومه!)) سکانسی بود که یک رزمنده لبنانی می خواست برود برای عملیات استشهادی شلیک کند . اطرافش را اسرائیلی ها گرفته بودند. خانمش باردار بود و آن لحظات می آمد جلوی چشمش. وقتی می خواست ضامن را بکشد ، دستش می لرزید..! تازه بعداز آن ، ماموریت رفتنش برایم ترسناک شده بود. ولی باز باخودم می گفتم: ((اگه رفتنی باشه می ره ، اگه هم موندنی باشه می مونه!)). به تحلیل اقای پناهیان هم رجوع می کردم که((تا پیمونه‌ت پرنشه ، تو را نمی برند!)) این جمله افکارم را راحت می کرد. شنیده بودم جهاد باعث مرگ نمی شود و باید پیمانه عمرت پر شود . اگر زمانش برسد ، هرکجا باشی تمام می شود. اولین بار که رفته بود خط مقدم ، روی پایش بند نبود.. می گفت:((من رو هم بازی دادن)) وقتی لاغرمی شد ، مادرم ناراحت می شد .. ولی می دیدیم خودش از اینکه لاغر شده بیشترخوشحال است. می گفت:((بهترمی تونم تحرک داشته باشم وکارام رو انجام بدم‌!)) مادرم حرص می خورد .. به زور دوسه برابر به خوردش می داد. غذاهای سفارشی و مقوی برایش می پخت: آبگوشت ، ماهیچه و آش گندم .. همه عالم و آدم از عشق وعلاقه اش به کله پاچه خبر داشتند مادرم که جای خود .. تادوباره نوبت ماموریتش برسد ، چند دفعه کله پاچه برایش بار می گذاشت. پدرم می خندید که((کاش این بنده خدا همیشه اینجا بود تاما هم به نوایی می رسیدیم!)) پدرم بهش می گفت:((شما که هستی مرجان می گه ، می خنده و غذا می خوره ، ولی وای به روزایی که نیستی! خیلی بداخلاق می شه ، به زمین و زمون گیر می ده‌.. اگه من یا مادرش چیزی بگیم ، سریع به گوشه قباش برمی خوره .. مارو کلافه می کنه. ولی شما اگه از شب تا صبح هم بهش تیکه بندازی ، جواب می ده و می خنده!)) به پدرم حق می دادم.. زور می زدم با هیئت رفتن و پیاده روی و زیارت ، سرگرم شوم.. اما این ها فقط تسکینم می داد ، دلتنگی ام را از بین نمی برد .. وقتی سوریه بود ، هرچیزی را که می دیدم به یادش می افتادم. داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹 📌 کانال خبری و اطلاع رسانی بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی یزد ‏‎‏https://eitaa.com/joinchat/3536978118Cf262214aed