YEKNET.IR - narimani.mp3
4.05M
🔅غم تو توی قلبم زده آقا شراره
حرمت مثل بقیع بغضمو در میاره
🎙مداحی زیبای امام هادی (علیه السلام)
🔸سید رضا نریمان
#شور
#مداحی
💠 @Omid_emam
🔅راز عجیب شهید ناشنوایی که یک عمر همه مسخرهش میکردند ...
🔸زمان جنگ کارش مکانیکی بود. در ضمن ناشنوا هم بود. پسر عموش غلامرضا که شهید شد، سر قبرش نشست، بعد با زبون کر و لالی خودش، با ما حرف میزد.
😒ما هم میگفتیم: چی میگی بابا؟! محلش نذاشتیم، هرچی سر و صدا کرد هیچ کس محلش نذاشت.
دید ما نمیفهمیم، بغل قبر پسرعموی شهیدش با انگشت، یه دونه قبر کشید؛ روش نوشت: شهید عبدالمطلب اکبری، بعد به ما نگاه ڪرد، خندید، ما هم خندیدیم.
😏گفتیم شوخیش گرفته؟! دید همه ما داریم میخندیم، طفلک هیچ نگفت… یه نگاهی به سنگ قبر کرد، سرش رو پائین انداخت و آروم رفت…
فرداش هم رفت جبهه؛
✍۱۰ روز بعد جنازهش رو آوردند؛ دقیقاً توی همون جایی که با انگشت کشیده بود خاکش کردند.
📜توی وصیتنامهش اینجور نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
یک عمر هرچی گفتم به من میخندیدند، یک عمر هرچی میخواستم به مردم محبت کنم ، فکر کردند من آدم نیستم، مسخره ام ڪردند، یک عمر هرچی جدی گفتم، شوخی گرفتند؛ یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم...
اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هرروز با آقام حرف میزدم. آقا بهم گفت: تو شهید میشی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد... این رو هم گفتم اما باور نکردید...!
🕊 #شهید_عبدالمطلب_اڪبری
🕊 شهادت : ۶۵/۱۲/۴
@omid_emam
سید رضا نریمانی_شب اول محرم 97 - هیئت فدائیان - شور - باز ببین اومدم-1536752945.mp3
16.59M
🔅شنیدم علی گندابی هارم تو روضه راه دادی!
🔸مداحی یهویی
🎙سیدرضا نریمانی
#مداحی
@omid_emam
📚كلاس شلمچه
🔸چه كنم ديگه؟ منم دلم خوشه به اين يه مشت خاك! چهقدر خوب شد اين خاكها رو آوردم. البته خاك نيست، تربته.
اون روز كه منم ميخواستم مثل بقيهي بچهها يه مشت خاك تبركي از شلمچه بردارم، نزديك بود شيطون گولم بزنه و از ترس اينكه كلاسم پايين بياد، دستام رو خاكي نكنم...
من از شلمچه چيزي نميدونستم. من كه خيلي چيزي يادم نميآمد، اما داداشم ميگه وقتي جنگ شروع شد، بابا همهي ما رو فرستاد آمريكا بعدش هم خودش اومد اونجا...
وقتي رفتيم شلمچه خيلي از بچهها از حال و هوش رفتن... زيارت عاشورا خوانديم و بعد همهي بچهها از خاك اونجا تبركي برداشتن.
منم ميخواستم بردارم ولي يه دفعه گفتم بابام و دوستام مسخرهام ميكنند؟ ولي وقتي ياد اونجايي افتادم كه ميگفتن فقط چهارصد شهيد رو يه جا از زمينش بيرون آوردن، دلم آتش گرفت و خودم رو سرزنش كردم.
افتادم رو خاكها، يه پلاستيك كه توش خوراكي بود از ته كيفم بيرون آوردم. خوراكيهايش را ريختم بيرون. دو سه تا مشت برداشتم و ريختم توي پلاستيك. بعد هم كه از جنوب برگشتم فكر اونجا دست از سرم برنميداشت.
پيش خودم ميگفتم: «ما كجا و جبهه كجا؟» اگر خدا قبول كند حالا ديگه عوض شدم. حالا وقتي كه دلم ميگيره و ميخوام به خاطر گذشتهها استغفار كنم.، ميروم توي اتاقم و چفيهاي كه قبلاً به جاي روسريام استفاده ميكردم و موهايم از زيرش بيرون ميريخت رو باز ميكنم و تربت شلمچه رو ميريزم روش، زيارت عاشورا ميخوانم و از خدا ميخواهم مرا ببخشد و پيش شهدا روسفيدم كند.
هروقت ميروم تا با تربت شلمچه و چفيهام خلوت كنم، مادر ميپرسد كجا ميروي؟ منم ميگم ميرم درس بخوانم!
به خدا دروغ نميگم... من ميروم توي كلاس چفيه و از معلم شلمچه درس ميگيرم...
راستی كمكم دارم بچههاي كلاس رو عادت ميدم كه ديگه منو پريوش صدا نكنن. به بچهها گفتم به من بگن زينب...
منبع: كتاب خاك وخاطره - صفحه: 42
@omid_emam
🌺به خدا و حضرت زهرا مي سپارمتان
شهيد برونسي مي گفت:
اولين دفعه كه مي خواستم به جبهه بروم
براي خداحافظي به خانه آمدم
و ديدم كه خانمم حالت غش به او دست داده
و خيلي وضع ناجوري داشت.
مي گفت: بالاي سرش ايستادم
تا بالاخره به هوش آمد.
مادر زنمان هم بود.
مانده بوديم كه چه طوري
با اين وضعيت روحي و جسمي كه دارد
جريان رفتن جبهه را به او بگويم.
از طرفي مجبور بودم.
چون وقت داشت تند تند مي گذشت
و بايد خودم سريع به كارهايم مي رساندم.
بالاخره جريان را به خانمم گفتم.
تا خانمم جريان را شنيد
هم خودش و هم مادر خانم من گفت:
ما را با این وضعيت به كي مي سپاري؟
در اين موقعيت و شرايط اگر ما الان بيفتيم
چه كسي ما را به دكتر مي برد.
گفتم كه:
به خدا مي سپارم
و حضرت زهرا هم نگهدارتان هست.
قبل از اينكه از خانه برود
همان حالت مجدد به خانم ايشان
دست مي دهد
و خلاصه مجبور است كه اين خانم و خانواده
را به همين وضعيت با چند بچه رها كند
و خودش را به كاروان برساند.
مي گفت: بعد از مدتي كه در جبهه بودم
با خانواده ام تماس گرفتم
و ديدم كه خانواده خيلي خوشحال است.
تعجب كردم پرسيدم جريان چيست؟
خانمم جريان را اينگونه تعريف مي كردند،
مي گفتند: بعد از اين كه تو رفتي
در همان حالي كه من بي هوش بودم،
يك كبوتر سفيدي وارد خانه شد
و چند دور كنار خانه زد و كنار من نشست.
من حركت كردم و به هوش آمدم،
ديدم كه اين كبوتر است
و پرواز كرد و رفت
روي ديوار حياط روبروي همان در اتاق نشست.
بعد از مدتي دور حياط چرخي زد
و داخل اتاق آمد و دوري زد
و پرواز كرد و رفت
و گفت: از آن لحظه به بعد
تا همين الاني كه چند سال مي گذرد
و من در جبهه ها هستم خوشبختانه اين
مريضي سراغ خانمم نيامده است.
🌼🌹شهيد عبدالحسين برونسي🌹🌼
#یاد_شهدا
@omid_emam
YEKNET.IR - shoor 1 - shahadat imam hadi 1397 - hosein taheri.mp3
2.6M
🔅سال نو خوبه... اگه با تو شروع بشه حسین(ع)
🎙مداحی زیبا
🔸در حال و هوای سال نو
🔻کربلایی حسین طاهری
#مداحی
@omid_emam
🔅دارد زمان آمدنت دیر میشود
دارد جوان سینه زنت پیر میشود...
✋خدایا این آخرین جمعه سال را آخرین جمعه دوران غیبت امام زمان عج قرار بده.
#پروفایل
@omid_emam
🔅سر سفره نهار نشسته بودیم. 🐟غذا ماهی بود.
زل زده بود به ماهیها. بهش گفتم: مهدی جان بخور دیگه! به چی نگاه میکنی؟!
سرش رو آورد بالا، یه نگاهی به من کرد و گفت:
"امروز ما این ماهیها رو میخوریم، یه روزی هم میاد این ماهیها مارو میخورن..."
گفتم: یعنی چی این حرف؟؟؟
معنی حرفشو نفهمیدم تا روزی که خبر شهادتش رو آوردن. گفتن جنازه بی جونش افتاده تو اروند، خوراک کوسه و ماهی های اونجا شده...
🔸به مناسبت سالگرد شهادت شهید مهدی باکری. هدیه نثار این شهید والامقام صلوات
@omid_emam
taheri-milad-emam-javad-95-004_040417082932.mp3
4.83M
🔅میرم از کاظمین تا مشهد...
🔸مداحی زیبای میلاد امام جواد(ع)
🎙کربلایی حسین طاهری
🔻لب سلطان پر از لبخنده... دم باب الجوادش امشب همه مریضا رو شفا میده.
#مداحی
@omid_emam
🔅میلاد میوه دل امام رضا(ع) حضرت جواد الائمه(ع) مبارکباد.
روشن تر از روز است خیلی بامرامند
وقتی کریمان با گدایان هم کلامند
الحق که آقازاده ها یک یک امیرند
الحق که نوکرزاده ها یک یک غلامند
در فقرِ محضِ خود غنیِّ محض هستم
وقتی گدای این درم، مردم گدامند
عین عدم هستیم و با آنان وجودیم
پس ما همان هاییم که آن ها بنامند
سنّ زیاد و سنّ کم، فرقی ندارد
این خانواده از طفولیت امامند
چیزی ندارم جز «سلام الله علیهم»
فرزندهای فاطمه با احترامند
هر صبح خورشیدند و در هر شام ماهند
این چهارده تا روشنی صبح و شامند
این چهارده آیینه از بس که شبیه اند
وقتی ببینی شان نمی دانی کدامند
#شعر
@omid_emam
#السلام_علیک_یاجوادالائمه
دستش به کم نمی رود و کم نمیدهد
کم خواستیم حاجت خود را، زیاد داد
بیهوده تا غروب، پی کسب روزیام
رزق مرا جواد(ع) همان بامداد داد
سلطان طوس با قسم یا اباالجواد
هرحاجتی که پیش از اینها نداد، داد
از کربلا فضلیت مشهد فزون تر است
این را جواد(ع) یاد من بی سواد داد
#شعر
@omid_emam
امیرُالحق، امیرُالعشق، امیرُالمومنینی تو
خدایی یا بشر؟ حیدر! نه آنی تو، نه اینی تو
تو را خواندند بیهمتا و رقصیدند در آتش
علی! تقصیر اینان چیست؟ وقتی این چنینی تو
زبان شاعرانت میشوم، میپرسم ازخالق
چگونه آفریدت؟ کاینچنین شورآفرینی تو
گواهی میدهد خاتم، که خاتم بخشِ عشّاقی
الایاایهاالسّاقی! سخاوت رنگینی تو
من ازمیلاد تو درکعبه، ازمعراج، دانستم
علیِ آسمانها اوست، اعلای زمینی تو
تو را نفسِ نبی خواندند و حیرانم، غدیرخم
امیرست او؟ امیری تو؟ امین ست او؟ امینی تو؟
من ازگمراهی بعضی به حیرت آمدم، آخر
گواهی داد حتی دشمنت، که بهترینی تو
فقط بر «لافتی الاعلی» باید پناه آورد
چو با «لاسیف الاذوالفقار» ت. درکمینی تو
درایمان و نبرد و هر فضیلت، اولین هستی
فقط در بازگشت از جنگ، حیدر! آخرینی تو
چه جای حیرت؟ او بایدکه شیرکربلا باشد
اگر استاد پیکار یل امالبنینی تو
امیدت شاید از این چاه کندن، آه! روزی بود
که از نخلی برای کوثرت، خرما بچینی تو
تو را با دستهای بسته میبردند و میپرسم
دلیل خلق عالم! پس چرا تنهاترینی تو؟
فراریهای خیبر پیش یک زن، نعره زن، اما
بمیرم فاتح خیبر! بلاگردان دینی تو
چه حکمتهاست در این قصه؟ای مولای نازک دل!
که هر روز این در و این کوچه را باید ببینی تو
«یمین» را میشمارم، ت. اصدوده میرسم، یعنی
که معنای یمین، مولای اصحابالیمینی تو
تو فاروقی، تو فرقانی، تو میثاقی، تو میزانی
صراطالمستقیمی تو امام المتّقینی تو
قسیمُ النّار و الجنّت، امیرهیبت و غیرت
امانی تو امینی توعلی! حِصن حصینی تو
توشیرحق، توکراری، ولی الله و قهاری
درِعلم نبی ونفس ختم المرسلینی تو
یداللهی و سیفالله، روحالله و سرّالله
امیناللهی ویعسوبی وحبلالمتینی تو
معالحقی و وجهالله، نورالله و عینالله
چه میماند دگر ازحق؟ همین ست او همینی تو
همه یکسو تویی ساقی، تو در عینالبقاباقی
علی! عینالحیاتی تو علی! عینالیقینی تو
خراب آباد شعر من کجا؟ نازقدمهایت؟
چرا اینگونه شاها! باگدایان مینشینی
#شعر
#ولادت_امیر_المومنین
💠 @Omid_emam
4_5800986772204684884.mp3
3.5M
🔅اشهدُ انَّ عَلی وَلیُ الله
🔸مداحی زیبای میلاد امیرالمومنین(علیه السلام)
🎙حمیدعلیمی
🔻قش زیبای تو از اوج هنر می آید
این همه معجزه از دست تو بر می آید
#مولودی
#سرود
💠 @Omid_emam
*شما اگر درس قرآن هم آنجا ندهید، خودِ حضور یک جوان مؤمن و متدین و متشرع در یک مجموعهی روستائی، در بین جوانان، در بین مردم، مظهر مجسم آیهی قرآن است* . 🔸🔶
*مقام معظم رهبری* (۱۳۸۹/۰۶/۳۱)
🌸 🌸 🌸
🔅به حول و قوه الهی عملیات اردوی جهادی امسال در ابعاد و قالبهای مختلفی
با بیش از ۶۰۰ جهادگر از استانهای مختلف کشور
در چهار حوزه کاری از شهر آبادان درحال برگزاری ست.
📈📝 در این عملیات تبلیغی که از تاریخ: یکشنبه ۲۶ اسفند تا جمعه ۹ فروردین ادامه خواهد داشت، حوزههای کاری مختلف اعم از:
-اعتکاف دانش آموزی
-خادمی یادمان گلزار شهدای آبادان
-فعالیت های عمرانی برای مستضعفین منطقه
-فعالیت های فرهنگی برای مردم بومی آبادان
خادمی فرهنگی و اجرای تئاتر و روایتگری در منطقه شلمچه
-برنامه های میدانی
-ارتباط چهره به چهره با مردم و پاسخ به شبهات
-اجرای برنامههای کودک
-و دیگر بسترهای تبلیغی شهر
🔻گزارش تصویری هرکدام از برنامهها در کانال امید امام خواهد آمد.
@omid_emam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️گزارش اجمالی اولین روز کاری
گلزار شهدای آبادان
@omid_emam
🔅*تو مجتهدی*
👌روایت رهبر انقلاب از حساسیت پدرشان در امور درسی و شروع مسیر علمی...
🌺انتشار به مناسبت #روز_پدر
🔵 *پدر* ما را عادت داده بود که هیچ فرصتی را از دست ندهیم و هیچ روزی را بدون بهرهگیری از درس و مباحثه نگذرانیم.
🔸ایشان از فرصت تعطیلی درس حوزه در ایام ماه محرم و همچنین ماههای تابستان هم بهره میگرفت... چیزی را به نام «تعطیلی تابستانی» قبول نداشت و میگفت: ما در شهر نجف اشرف علیرغم هوای طاقتفرسا و گرمای سخت، دروسمان را ادامه میدادیم؛ بنابراین تابستانها در مشهد چرا درس و تحصیل باید تعطیل میشد؟!
⭐️ پدر بر درس خواندن ما بهطور مستمر نظارت میکرد. ما را گاه با تشویق و گاه با تندی، به این امر ترغیب میکرد. من همیشه تسلیم روش پدر و مجری خواست او بودم. هرگاه در مورد درسی که میخواندم، اظهار نظر میکردم، پدرم خیلی خوشحال میشد و به من که چهارده پانزده ساله بودم، میگفت: تو مجتهدی و قدرت استنباط داری.
💥 با برادرم مباحثه میکردم. پس از مباحثه، پدر ما را به اتاق خود میخواند، از ما پرسش میکرد و آنچه را نتوانسته بودیم بفهمیم، برایمان توضیح میداد...
❗️ بهخاطر هیبت و جدّیت پدر در اثنای درس و مذاکره، من و برادرم بر سر این که کدام دورتر از پدر بنشینیم، با هم کشمکش داشتیم! ...
✅ این سختگیری ما را منضبط بار آورد و از انحرافاتی که برای برخی فرزندان روحانیون به علت عدم توجه به آنها پیش میآمد، به دور داشت...
من توانستم علوم عربی و سطوح فقه و اصول را در پنج سالونیم به پایان برسانم...
💡برگرفته از خاطرات خودگفته رهبر انقلاب در کتاب «خون دلی که لعل شد»
@omid_emam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅تیزر فعالیت های خادمی گلزار شهدای آبادان
🚌 استقبال از کاروانهای راهیان نور
💐و مردمی که سال نو شان را کنار شهدای گمنام تحویل کردند...
🔸اردوهای جهادیِ محسن حججی ساز!
🔻از شربت شهادت تا روایت رستگاری جوانان دهه چهارم انقلاب
@omid_emam
📷گزارش تصویری
🔅حال و هوای خادمی گلزار شهدای آبادان
@omid_emam
📷گزارش تصویری
🔅حال و هوای خادمی گلزار شهدای آبادان
@omid_emam