11.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادرم حرفی بزن که تشنه ی لالایی ام ✨
╔═══🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
•●🕊🌱 @Ons_ba_jahad 🌱🕊●•
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╝
#مادرم
🌐به بهانهی تلاقی روز زن با تولد انقلاب حضرت روحالله
🔸در تبعیدگاه نجف اشرف بود که برای اولین بار به دیدار ««آقا روحالله»» رفت. چون زن بود، او را راه ندادند. گفته بود پیشوایی که زن را نپذیرد، به #رهبری قبول ندارم. همین جمله قفل ملاقات را شکست تا هشتاد دقیقه با #امام گفتگو کند. او که زخم شکنجههای ساواک را بر تن داشت و سالها دور از همسر و هشت فرزندش در هشت کشور آسیایی و اروپایی با هشت نام مستعار برای مبارزه با طاغوت، آموزش چریکی دیده بود، اینک در محضر کوه یقین برای ادامهی راه یا بازگشت به ایران، به تردید افتاده بود. از آقا که کسب تکلیف کرد، امام تأملی نمود و گفت: راه خود را ادامه دهید، به زودی با هم به ایران برمیگردیم. خواهر طاهره پر در آورد و رفت فلسطین و آنجا ماند تا اینکه مبارکسحری او را از میان شاخههای زیتون به کنار درخت سیبی در نوفللوشاتو فراخواندند. در آن دهکدهی جهانی، یک فصل و نیم محافظ شخصی پاسبان انقلاب بود.
🔶🔸طیارهی امام که در مهرآباد فرود آمد، مرضیه دباغ تازه اوج گرفت و چهرهی بیبدیلی از زن #انقلابی را به نمایش گذاشت. مناصب کشوری و لشکری را یکی پس از دیگری درو کرد. فرماندهی سپاه غرب کشور و نمایندگی مجلس شورای اسلامی، مردمداری را به او آموخت تا جایی که برای تأمین معاش نیازمندان، حاضر شد مسافرکشی هم بکند. وقتی ابرقدرت شرق سرمست ایدئولوژی کمونیسم بود، رهبر کبیر انقلاب خانم حدیدچی را در هیأت یک زن مسلمان انقلابی در هیأتی سهنفره راهی کرملین کرد تا افول امپراتوری بلوک شرق را به گورباچوف بشارت دهند. تا زنده بود، برای تعالی انقلاب اسلامی و کور کردن چشم دشمنان، چون سپند لحظهای آرام نداشت و عاقبت در جوار مرادش خمینی کبیر، آرام گرفت.
🔷🔸تاريخ #انقلاب_اسلامی، از رجال الهی آکنده است اما کمتر به الگوی زن مسلمان انقلابی توجه میشود.««خانم مرضیه حدیدچی»»، مادربزرگ انقلاب بود. زندان رفت، شکنجه شد، هجرت کرد، دست به سلاح برد، ملازم ولی زمان شد، فرمانده نظامی شد، جنگید، نماینده شد، استاد دانشگاه شد و... از طرفی زن بود، همسر بود، مادر بود و مادربزرگ شد. تکلیفگرایی، زن و مرد نمیشناسد. خانم دباغ، مرزهای آرمانخواهی زن مسلمان انقلابی را جابجا کرد. «نمیشود» و «نمیتوانم» در قاموس او راه نداشت. در قفس چارچوبهای ذهنی بدون اصالت اسیر نشد.
🔶🔹 #انقلاب مقصد نیست، راه است. تا میان واقعیت و آرمان فاصله است، انقلاب هم هست. در تلاش برای رسیدن به آرمانها، اصالت دادن به جنسیت یک شوخی است. دنیا با زن شوخی میکند اما انقلاب #زن را جدی پای کار میآورد. امروز چه کسی پای کار انقلاب است؟ الگوی زندهی زن انقلابی کیست؟
#میلاد مادر #میلاد فرزند بادا #مبارك
@Na_revayatha
°•♥️
مےنویسم
| عشــقـ |
بِخوانـ
|خامنه ای |
#امام_خامنه_ای
#روحےلڪالفداء
#رهبرانه✨
╔═══🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
•●🕊🌱 @Ons_ba_jahad 🌱🕊●•
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╝
﷽ 🦋
♥️ فاطمه یعنی شرف، یعنی حجاب
♥️ فاطمه فخر زنان، روز حساب
♥️ فاطمه یعنی رضای کردگار
♥️ شاهکار خلقت پروردگار
#میلاد_حضرت_زهرا(س)💫
#روز_مادر_روز_زن💫
#بر_همگان_مبارک_باد💫
🌍 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 💓
╔═══🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
•●🕊🌱 @Ons_ba_jahad 🌱🕊●•
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╝
#عظمت_زن
#روز_زن
#ولادت_حضرت_زهرا
#لبیک_یا_خامنه_ای
╔═══🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
•●🕊🌱 @Ons_ba_jahad 🌱🕊●•
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی کانگورو حامله بشه دیگ نیاز به سونوگرافی نداره 😍
#شگفتی_خلقت
#فتبارک_الله_احسن_الخالقین✨❤️
╔═══🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
•●🕊🌱 @Ons_ba_jahad 🌱🕊●•
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╝
هدایت شده از آستان فاطمی|حرم حضرت معصومه س
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_حرم
🍃 من بهشتم را همین جا توی دنیا دیده ام ...
🔷🔸💠🔸🔷
https://eitaa.com/joinchat/4045733908C710c8085de
هدایت شده از نفوذی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چی گفت؟😳
سرنگونی ایران؟
مگه اینا با اسلام و جمهوری اسلامی مشکل نداشتن؟
#شب_شعر✨
در اندرون منِ خسته دل ندانم کیست
که من خوشم و او در فغان و غوغاست
#حافظ
#عاشقانه_هایی_با_خدا 💖
╔═══🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
•●🕊🌱 @Ons_ba_jahad 🌱🕊●•
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╝
هدایت شده از کانون فرهنگی تبلیغی دختران حضرت خدیجه (سلام الله)
💠ای مهربانترین پدر، باز هم آدینه ای را سپری کردیم.
نمیدانم...
شاید امروز که سالروز میلاد مادر مهربانتان حضرت زهرا سلام الله علیها بود، کمی بیشتر از دیروزها یادتان کردیم.
برایمان دعا کنید که لحظه ای را بدون یاد شما سپری نکنیم.
اللهم عجل لولیک الفرج بحق فاطمه🤲
#متن_ناب😍
#داستانک🌱
«هو الله»
علیاکبر، ریسهی گل را از دست سجاد میگیرد.
از روی چهار پایه پایین میآید و با دقت نگاه میکند. میگوید:
«کج نشده؟»
رباب یک کاسهی بزرگ شیر از حوض کوثر آورده است.
میگذاردش کنار انار هایی که مریم به عنوان پیشکش برای فاطمه آورده بود.
امالبنین سبد گل یاس را دست عباس میدهد.
عباس با تمام وجود یاس هارا بو میکشد. چهرهاش مانند ماه، میان بنیهاشم میدرخشد.
مهتاب، خجالت زده پشت ابر پنهان میشود.
رضوان، سبد یاس را از عباس میگیرد.
زینب، قاسم را صدا میزند. ظرف عسل را دستش میدهد و موهای سرش را میبوسد.
رقیه ذوق زده اطراف را نگاه میکند.
«پس چرا مادر نمیآید؟»
عبدالله میخندد.
«امروز سرش شلوغ است. میگویند از آدم و حوا، تا مسیح و مریم آمدهاند برای تبریک.»
چند دقیقه بیشتر نگذشته که جبرئیل میآید خبر ورود مادر و علی را میدهد.
علی میایستد که اول فاطمه وارد شود. صدای تبریک و دست در هم میپیچد. فاطمه لبخند میزند. نگاهی به یازده پسرش میاندزد. از نگاهش، قند در دل عالم آب میشود.
فضه کیک را روی یک تکه ابر میگذارد. رقیه با حسرت به کیک و شمع خیره میشود. فاطمه، رقیه را در آغوش میکشد. سرش را میبوسد و آرام در گوشش میگوید:«باهم فوتش کنیم؟»
روی کیک خم میشود. نسیم نفسش شمع را خاموش میکند. صدای هلهله عرش خدا را میلرزاند. رضوان، گل هارا روی سر بنیهاشم میریزد. حسن از پشت، دستش را دور گردن مادر قفل میکند. حسین محکم گونهاش را میبوسد. علی اصغر، چهار دست و پا خودش را پایین پای فاطمه میرساند. دستانش را باز میکند که مادر بغلش کند. عباس سر به زیر نزدیک میشود. دستش را روی قلبش میگذارد و روبهروی زهرا خم میشود. زهرا آرام نزدیکش میشود.
«سرت رو بالا بگیر پسر من، سرتو بالا بگیر.»
لبخند روی لب های عباس مینشیند.
همه کنار میروند که محمد و علی بیایند.
فاطمه منتظر نمیماند. مثل تشنهای در طلب آب به سمت پدر میدود و خودش را در آغوشش غرق میکند. نفس های پدر بوی گل محمدی میدهند. فاطمه دوست داشت ساعت ها در آغوش پدر بماند. اما آرام خودش را از محمد جدا میکند. نگاهش را به چشمان علی میدهد. علی میخندد.
از همان خنده ها که فقط فاطمه دیده است.
خم میشود و پر چادر سفید زهرا را روی چشم میگذارد. میبوسد و میبوید...
زهرا، شانهی علی را میگیرد و بلندش میکند.
خجالتزده نگاهش میکند. علی مهربان لب باز میکند.
«تولدت مبارک! یاس من...»
چشم های فاطمه برق میزند. ناگهان بوی نرگس در فضا میپیچد. چشم همه دنبال منشأ عطر نرگس میگردد. مهدی آمده بود...
با همان دستار سبز دور سرش. لبخند فاطمه عمیقتر شد. نزدیکش میشود. روی پنجه پا میایستد و پیشانی مهدی را میبوسد.
«آه... بُنیّ...»
#یافاطمه
#ولادت_حضرت_زهرا
╔═══🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
•●🕊🌱 @Ons_ba_jahad 🌱🕊●•
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╝