࿐࿇🌺✶﷽✶🌺࿇࿐
⚜️ درس های عاشورا ⚜️
5️⃣ اخلاص
اخلاص سیدالشهدا(ع) و یاران آن حضرت، مهمترین عامل جاودانگی قیام حسینی است.
از زمانی که حضرت از مدینه حرکت کرد، تا مکّه و سپس کربلا، بسیار کسانِ مدّعی با ایشان همراه شدند و به ظاهر خود را حسینی نشان دادند، ولی هیچکدام بر حرف خود نایستادند و در نهایت، سرور شهیدان را تنها رها کردند.
در روز عاشورا و صحنه نبرد کربلا نیز، تنها خون بود و شمشیر و زخم و درد و شهادت، و از مدال و پول و امتیازهای اجتماعی و مقامهای دنیوی خبری نبود. از این رو، ماندگان و مقاومان، تنها با نیروی اخلاص به جهاد در راه حضرت دوست ادامه میدادند و یکی یکی شربت شهادت مینوشیدند.
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹 خدا با ماست 🌹
💠 #لَاتَحْزَنْإِنَّاللَّهَمَعَنَا
💠 روزی مردی در خواب می بيند که #خداوند به او می گويد آيا #دوست داری صحنه هايی از زندگيت را پيش رويت نشان دهم
💠 مرد از خود اشتياق نشان می دهد، ساحل دريا ظاهر می شود و او آينده خود را می بيند که در لحظه های سخت دو رد پا روی شن های ساحل است
💠 مرد از خدا می پرسد: اين رد پاهای چه کسانی است؟ خداوند می گويد يکی از آن تو و ديگری از آن من است که در سختی ها همراه توام. مرد مسرور می شود
💠 در صحنه ای ديگر او #مصيبت بزرگی پيش روی خود می بيند و روی ماسه ها تنها يک رد پا مشاهده می کند
💠 با گله به خداوند می گويد: پس چرا مرا تنها گذاشتی؟ اين رد پای من است که تنها در مشکلات رهايم
💠 خداوند می گويد: اين رد پای تو نيست، رد پای من است. مرد می پرسد پس من کجايم؟
💠 خداوند می گويد: #تودرآغوشمنی، وقتی که سختی ها از همه سو به تو هجوم می آورند
🔍 #آیه_گرافی
«Seyyid Talehin en ürekyandiran rozasi» را در YouTube تماشا کنید
https://youtu.be/ylFq7j5wQ_k
بسم رب الشهدا
مجنون من کجایی؟
#قسمت شصتم
بعداز ۱۱-۱۲ ساعت رسیدیم نیشابور با آدرس گرفتن بیمارستان امام رضا پیدا کردیم با استرس و ترس بدون توجه به اینکه بچها یا فرحناز همراه من هستن
به سمت پذیریش رفتم
با صدای که بغض آلود بود گفتم خانم ببخشید به من زنگ زدن گفتن مادر و پدرم تصادف کردن اینجان ؟
خانم پرستار:ما فقط دو تصادفی داریم ک متاسفانه فوت کردند
با شنیدن این ماجرا پخش زمین شدم
وقتی به هوش اومدم
پرستار گفت :مامان و بابات بودن ؟
-پدر و مادر همسرم هستن
اما فرقی با پدر و مادر خودم ندارن
پرستار:پس همسرت کجاست ؟
-همسرم اسیره
میشه زنگ بزنید خواهرشوهرم از اهواز بیاد
پرستار:باشه شمارشو بده
فرحناز میگفت وقتی با مبیناسادات (خواهر سیدمجتبی)تماس گرفت
گفت چندساعته با پرواز خودش میرسونه مشهد
بااومد مبینا سادات با کمک سیدحسن با هماهنگی اجساد مادر و پدر با پرواز رفتیم تهران
از تهران با آمبولانس رفتیم قزوین
داغهای پشت هم شهادت برادر جوانم ، اسارت همسرم ، فوت مامانم، رفتن مادر و پدر صبورم کرد
امروز بعداز هفتم مادر و پدر خودم تو آینه دیدم
رقیه ۲۲ساله چقدر پیر شده بود
چقدر موهام سفید شده بود
قرآن باز کردم ""بعداز هر سختی آسانی ""است
دوبارهم تکرار شده بود
خدایا راضیم به رضات
عکس سید مجتبی برداشتم لب ها رو عکس گذاشتم
اشکام جاری شد
مجتبی همه کسم الان کجایی؟
این یه سال و خورده ای اسارت چقدر آزارت داده
مجتبی به عهدتم پایبندما
تو این همه آزمایش الهی نذاشتم اشکم تو جعمیت ریخته باشه که نکنه دشمن بگه اشک زن مدافعین حرم درآوردیم
مجتبی تمام سعیم کردم زینب وار برم جلو
مجتبی یه هفته دیگه ولادت خانم حضرت زهراست چندروز بعدشم ولادتم آقا أمیرالمومنین
مامان ها نیستن تا براشون کادو بخرم
مردمم نیست تا براش کادو بخرم
همین طور داشتم اشک میخرتم که سیدعلی بیدار شد
اومد ستم که با لحن بچگانه ای گفت :مامانی شرا گلیه میکنی ؟
بغلش کردم بوسیدمش من قربون پسرخوشگلم بشم
یه کوچلو دلتنگم فقط
سیدعلی:دلتنگ کی مامان جون؟🤔🤔
-دلتنگ باباسید
سید:مامان بابایی کی از سفل میاد؟
-بابا رفته از آجی امام حسین که میشه عمه شما دفاع کنه نذاره آدم بدا دوباره اذیتش کنن
دیشب که قصه اش برای شما و آجی جون گفتم
سیدعلی:اوهوم
مامان منم بزرگ بشم میرم اونجا که کسی عمه جون اذیت نکنه
-من فدای پسر باغیرتم بشم
بریم آجی جان بیدار کنیم که بریم کانون
رفتیم کانون بچه ها رفتن کلاس
وسط کلاس که زنگ تفریح بود
دیدم سیدعلی اومده پیش فرحناز و با صدای آرومی حرف میزد
سیدعلی:آله یه هفته دیگه روژ مادره میشه با منو آجیم بیاید بریم براش کادو بخریم
فرحناز :آره عزیز خاله
نویسنده بانو.....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب الشهدا
مجنون من کجایی؟
#قسمت شصت یکم
امروز روز مادره
تصمیم گرفتیم یه جشن تو کانون بگیریم
جشن عالی برگزار شد
بعد از جشن به سمت خونه راه افتادیم
سیدعلی و فاطمه سادات بدوبدو رفتن تو اتاق
سید:مامان میشه چشماتو ببندی؟
-آره پسرم بیا
باهم با صدای بلند گفتن: مامان جون روزت مبالک 😍👏
هردوشون باهم گرفتم در آغوش با بغض گفتم مامان فداتون بشه
فاطمه سادات:مامانی من دیشب تو نماژم دعاکلدم بابای زود بیاد شما دیکه غشه نخولی
آخه همس گلیه میتونی
-مامان فدای دل مهربونت بشه عزیزم
سیدعلی:إه اجی دوباله اشک مامان درآورلی
مامان غشه نخولیا من خودم مردم
-من فدای مردم بشم
امروز همزمان با ولادت آقاامیرالمومنین چهلم مادر و پدره
میخام با حسناوزینب و میبنا سادات حرف بزنم خونه ها رو به محل نگهداری کودکان کار تبدیل کنیم
بازهم مثل داغهای قبلیم قطره ای اشک تو جمعیت نریختم
نمیذارم دشمن بگه اشک همسران مدافعین حرم درآوردیم
مراسم غلغله بود همه همرزمای سیداومده بودن
بعداز اتمام مراسم رفتیم خونه ما
-بچه ها اگه شما راضید بریم دنبال کارهای انحصاروارثت خونه هارو برای بچه های کار یه مجتمع درست کنیم
حسنا:من که راضیم
زینب:منم راضیم ولی چون قم هستیم باید بهت وکالت بدم
میبناسادات:منم مثل زینب
رقیه جان ما که اهوازیم
مادر که قبلا سهم سید به تو بخشیده منم وکالت میدم
-پس فردا بریم محضر؟
بچه ها:اوهوم
امروز با بچه ها رفتیم محضر بچه ها به من وکالت دادن
عصری زینب راهی قم و مبینا راهی اهواز شد
شوهرمبینا سادات نظامی بود تو تیپ دریایی
از فردا باید برم دنبال مجوزها
نویسنده بانو....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب الشهدا
مجنون من کجایی؟
#قسمت شصت دوم
وای شدم توپ فوتبال اوقاف ،کمیته امداد و.....
هرروز کارم همین بود ازاین اداره به اون اداره
بازم نبودن سید واضح بود
یاد مجوز کانون قرآنی افتادم
چه عاشقانه میرفت دنبال کارا
امروز بالاخره بعداز یک سال موافق به گرفتن تمام مجوزا شدم
الانم با فرحناز داریم خونه مامانمو
اول وسایل جمع و جور کنیم
اون اساسی که کاملا نو بود رو تصمیم گرفتیم بدیم به کسی
دکورهای مادر جمع کردیم تو جعبه نمیدونستم باید چیکارشون کنم بفروشم نفروشم
وای خدا چقدر وسیله ☹️☹️
درحالی آخرین وسیله بار کامیون شد
بچه ها گفتن جهاز مادر بفروشیم
با پولش فرش خریدیم
خونه فرش شد
چندتا همرزمای سید که جانباز بودن شده بودن حامی خیریه ما
تختهای بچه ها سفارش و تو اتاق ها قرار گرفت
تاپ و سرسره برای حیاط ها سفارش و بعد نصب شد
امروز بعداز یک ماه خیریه ها آماده پذیرش بچه هان
تابلوها نصب شد
موسسه خیریه شهدای مدافع حرم
موسسه خیریه چشم به راه
امروز قراره با فرحناز بریم برای شناسی بچه های کار
-فرحناز تو ماشین منتظرتم
فرحناز:باشه
گوشیم زنگ خورد شماره ی جواد بود
-الو سلام آقا جواد خوب هستی؟
آقاجواد: ممنون آجی خانم
آجی میگم فرحناز خانم پیشت که نیست ؟
-نه چطور ؟
جواد:آجی یه خبر بد دارم
محمد هادی زیر شنکجه داعش شهیدشده
-وای یا امام حسین بعداز دوسال انتظار
جواد:آجی مطهره میاد کانون به سیدمحمد هم زنگ زدم
محدثه خانم بیان یه جوری بهش بگید
پیکر محمدهادی یک هفته دیگه برمیگرده شهر
آمادش کنید
-باشه کاری نداری؟
جواد:نه مراقب خودت و بچه ها باش
یاعلی
جوادپسرخاله من بود
سرم گذشتم روی فرمان اشکام جاری شد
وای خدایا
فرحناز میزد به شیشه چی شده چرا گریه کردی؟
-هیچی بابا
دلم گرفت یهو
فرحناز:رقیه نمیدونم چرا از دیروز حس میکنم محمدهادی آرومه دیگه اذیتش نمیکنن
انگار داره میاد
-فرحناز عصر بریم مزار شهدا
محدثه هم از قم میاد
فرحناز:آره عزیزم
بچه ها اومدن کانون
همه رفتیم مزار
محدثه :فرحناز خوبی خواهر؟
فرحناز:بچه ها برای محمدهادی اتفاقی افتاده ؟
-فرحناز محمدهادی
فرحناز:شهید شده؟
محدثه:فرحناز آروم باش عزیزم پیکرش میاد تا یک هفته دیگه😔
نویسنده :بانو....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
«HZ.EBELFEZL ABBAS'IN (A.S) ŞEHADETİ» را در YouTube تماشا کنید
https://youtu.be/7Php-1wc6AQ
|°پر پرواز°|
«HZ.EBELFEZL ABBAS'IN (A.S) ŞEHADETİ» را در YouTube تماشا کنید https://youtu.be/7Php-1wc6AQ
پیشنهاد میکنم حتی برای یک بار هم که شده ببینین
࿐࿇🌺✶﷽✶🌺࿇࿐
#عزای_فرشتگان
📝 از امام صادق (علیه السلام)💗 که فرمودند:
چهار هزار فرشته ژولیده و گرفته تا قیامت بر آن حضرت (امام حسین علیه السلام 🥀) گریه 😭 مى کنند .
📚 کامل الزیارات باب 27
❀
ســ🍃ــلام
امیدوارم روزتون رو
بـا یـه دنیـ🕊ــا امـیـــد،
یه بـغـل آرزو و یه عـــالـمـه
انــرژی مثبت شـ🦋ـروع کــنید…
صبـ☀️ـح همتون بخیر دوستای گل و مهربون.
📖حدیث روز👇
امام صادق(ع):آنکه با پای پیاده به زیارت حسین رودخداوند به هر قدمی که بردارد حسنه ای برایش نوشته وگناهی ازاومحومی کند.
📚کامل الزیارات ص۱۳۲
🌎 امروزسه شنبه🌱
🌞26مردادماه 1400هجری شمسی
🌙8محرم1443هجری
✨17اوت2021میلادی
مناسبت های روز👈آغاز بازگشت آزادگان به ميهن اسلامی
@StudentCircle
•┈┈••✾☘️🕊☘️✾••┈┈•
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤