eitaa logo
|°پر پرواز°|
97 دنبال‌کننده
482 عکس
274 ویدیو
51 فایل
-وأنتَ‌المَفزَعُ‌فِي‌المُلِمّات و تو پناهي در هر پیشامدِ بد!🤍🌱 🌱🎈خادم: @sadat7894 @M_7898
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 اگر دلسوز ایران هستی، بسم الله ... ✊🏻 باید با یک کار مجاهدانه یأس و ناامیدی که دولت در بین مردم ایجاد کرده را از بین ببریم. @StudentCircle
🍀 فریاد رسی صلوات در قبـر شبلی نقل نموده است : من همسایه ای داشتم که وفات نمود . او را خواب دیدم ،از او پرسیدم : خدا با تو چه کرد ؟ گفت : ای شیخ ! هول های بزرگ دیدم ، و رنج های عظیم کشیدم . از آن جمله به وقت سوال منکر و نکیر ، زبان من از کار باز ماند . با خود می گفتم : واویلاه ، این عقوبت از کجا به من رسید ؟ آخر ، من مسلمان بودم و بر دین اسلام مُردم. آن دو فرشته با غضب از من جواب طلبیدند. ناگاه شخصی نیکو موی و خوش بوی آمد ، میان من و ایشان حایل شد و مرا تلقین کرد تا جواب ایشان را به نحو خوب بدهم ، از آن شخص پرسیدم : تو کیستی – خدا تو را رحمت کند – که من را از این غصه خلاصی دادی ؟ گفت : من شخصی هستم که از صلواتی که تو بر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستادی آفریده شده ام ، و مامورم در هر وقت و هر جا که درمانی به فریادت برسم. 📚:آثار و برکات صلوات ص131 @StudentCircle
🔵 مدیریت رشد و کادرسازی با همکاری واحد خواهران ناحیه بسیج دانشجویی استان برگزار میکند: ی سلسله نشست های *رشد و توانمندسازی و روشنگری* افسران جوان جنگ نرم حضرت ولی ✅همایش مجازی *عملیات لیله القدر سیاسی با رمز یامهدی(عج)* 🔰با حضور , فرمانده ناحیه بسیج دانشجویی استان آذربایجان غربی و , مسئول دفتر نمایندگی ولی فقیه در ناحیه بسیج دانشجویی استان 🔰 زمان: ساعت ۲۲ شب پنجشنبه ۲۷ خرداد 🔰 مکان: اسکای روم در لینک زیر, ورود با گزینه مهمان: https://daneh.ir/demo2/mod/lmskaranskyroomtwo/view.php?id=19338&forceview=1 @basijquran_khoy
‍🌺 💌‌ 📄قســمت هفــتم 🔮 1 ✍🏼حضـرت آدم پیامبری اسـت که مسلمان و غــیر مسلمان او را می‌شــناسند چون ایشــان انسان‌هاســت... سیدنــا آدم پیامبری اســت که خداوند با او را آفرید و مســتقیم از روح خــودش در او دمــید... 🔖خــداوند و آزمونی را به حـضرت آدم نشان داد تا روز قیامت بشــه و درس و عبــرتی برای مــا... ✔️ما از زنــدگی سیدنا آدم از زندگی را یاد می‌گیــریم...متاسفانه میلــیون‌ها انسان در روی زمیــن هستند که حــتی نمی‌دانند به چــه هدفی دارند زنـدگی می‌کــنند و نفس می‌کشند... 👌🏼سیــدنا آدم به ما یاد می‌دهــد که زندگی فقط جمــع آوری و ثــروت و غرق شدن در تجملــات و و به دســت آوردن ریاست و شهــرت و قدرت و نیســت... 💔که اگــر اینجــوری باشد انســان کوچک می‌شود و زود سَــردَرگم و خواهــد شــد... ☺️حالا بریــم سر احوالات کــره‌ی زمین قبل از بشــریت... 🌏علــــما می‌گویند تقریبــا ده هزار سال قبل از خلقــت آدم روی زمــین پر از جن بود... یکـی از آن که روی زمــین بود بود که یکـی از عابدترین و خداپرســت‌ترین جنـیان آن زمان بود و به مقام و درجه‌ای رسیــده بود که خــداوند آن را ملائــکه‌هایش همــراه کرده بــود... ‼️تمام جــن‌های آن زمــان با هم دعــوا و و بزرگی کــردند و کشت و کشتار و بی سابقــه‌ای به راه دانداختــند تا جایی که هیچ جنــی باقی نماند و همــگی به دست همدیگر کشــته شدند...! 👤در آن بیــــن که از دین خدا دفاع می‌کـرد خداوند او را از زمــین به آســمان و پیش خودش بـرد و زمــین مدت زیادی خلوت شــد و هیچ کس روی آن نــبود... 👈🏼طبــعا خداوند به هیــچ یک از مخلوقاتش نگفت که قرار اســت من انسانی را خلق کــنم.... خداوند متعــال یک مُشت خاک را از تمــام جاهای زمین برداشــت.‌.. قرآن تمام مراحــل خلقت آدم را برای ما بیــان می‌کــند... 🖊ادامــــه دارد ان شــــاءالله @StudentCircle
ما خالی کردیم و آنها هنوز گردنشان است... 🌹🌿🌸🌼
مرگ های ناگهانی امانمان نمیدهد؟ زلزله و سیل و سرما جان عزیزانمان را میگیرد؟ گرفتار مسئولین نالایق شدیم میپرسی چرا فقط یک دلیل دارد (دچار خشم خدا شدیم) میپرسی چر چرا دچار خشم خدا نشویم وقتی غش در معامله می کنیم وقتی کم فروشی میکنیم وقتی احتکار میکنیم تا گران شود وقتی ربا و نزول در بازار بیداد میکند وقتی فروشنده به خریدار رحم نمیکند وقتی طبیب به بیمار رحم نمیکند وقتی دولت به مردم رحم نمیکند وقتی مردم به هم رحم نمیکنند وقتی سگ بازی می شود افتخار وقتی محرم و نامحرمی معنا ندارد وقتی حیا و غیرت از بین رفته وقتی همه به هم دروغ میگویند وقتی بیت المال غارت میشود وقتی نماز و روزه فراموش میشود وقتی حجاب تحقیر میشود وقتی ترک محرمات و جدیت در عبادات نداریم وقتی سبزی فروش،سبزی آبزده میفروشد وقتی نانوا نان بی کیفیت میپزد وقتی قصاب آشغال گوشت چرخ میکند وقتی تعمیر کار خرج تراشی میکند وقتی دکتر زیر میزی میگیرد وقتی فیلم و سریالها ترویج بی بند و باریست وقتی بانک ها ربا خواری میکنند وقتی مسئولین اختلاس میکنند وقتی مدیران متعهد نیستند وقتی همه به هم خیانت میکنند وقتی خدا را فراموش کرده ایم و امرش را سبک میشماریم چرا دچار خشم خدا نشویم؟! باید توبه کنیم همه باید توبه کنیم این متن رو اینقدر پخش کنید تا برسه به دست هر کی که حساب و کتاب قبر و قیامت را فراموش کرده روزگار عجیبی است دختران در نوبهار زندگانی خود ، عکسهایی در شبکه های اجتماعی می گذارند که حتی حیوانات هم از آن شرم می کنند روزگار عجیبی است پدران و مادران به غذا و لباس فرزندان اهمیت می دهند اما فراموش می کنند که بذر ارزشها و اخلاق را در وجودشان بنشانند. روزگار عجیبی است کارمندان به بهانه حقوق کم، در کار خود اخلاص نمی ورزند و فراموش نموده اند که خداوند متعال در رزق و روزی حلال برکت می اندازد و حرام را از بین می برد روزگار عجیبی است پسران و دختران جوانی که ساعتهای طولانی را در کوچه و بازار سپری می کنند اما در اولین رکعت نماز خسته می شوند روزگار عجیبی است دختران و پسران جوانی که با سینه گشاده به موسیقی گوش می دهند اما اگر به کلام الله گوش فرا دهند سینه هایشان تنگ می گردد نمی دانند که حلال با حرام درآمیختنی نیست. روزگار عجیبی است هر چه خوشمزه است را می خریم و صدها هزار تومان اسکناس می پردازیم اما هنگامی که به صندوق صدقه می رسیم دنبال سکه فلزی می گردیم تا در آن بیندازیم و به صدای افتادن سکه در صندوق افتخار می کنیم روزگار عجیبی است زنگ موبایل خودمان را تنظیم می کنیم تا دیر به سر کار نرسیم اما روبرو شدن با خداوند متعال در نماز صبح را فراموش می کنیم در حالی که می دانیم توان آنرا داریم که زنگ موبایل را برای نماز هم تنظیم نماییم روزگار عجیبی است برخی از ما درباره آبرو و عیوب بندگان خدا سخن می رانیم و فراموش می کنیم که "مَا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ" «انسان هیچ سخنی را بر زبان نمی‌راند مگر این که فرشته‌ای، مراقب و آماده (برای دریافت و نگارش) آن سخن است». روزگار عجیبی است از وفور حوادث و اتفاقات شکایت می کنیم اما با این حال خداوند را هنگام وقوع آنها از یاد می بریم. روزگارعجیبی است مردان،همسران ودختران وخواهران خود را می بینند لباسهایی می پوشند که برجستگی های بدنشان را آشکار می کنند اما به غیرت نمی آیند و با ادعای اینکه آنها روشنفکر، آزاداندیش و متمدن هستند هیچ واکنشی نشان نمی دهند -رشوه همانندقهوه خوردن آسان وگوارا شده است -اختلاط زن ومرد،نمادتمدن به خود گرفته است. -آرایش و اندام نمایی زنان به خوش اندامی مبدل شده است -برهنگی و بی بند وباری به آزادی تبدیل شده است -ابلیس از همان ابتدا صراحتا اعلام کرد که ما انسانها را در دنیا گمراه می سازد و در آخرت از ما کناره گرفته و اعلان بیزاری می کند اما.. -برخی انسانها کروکورولال هستند و تعقل نمی کنند.سخنی که قلب رانسبت به زمان تمدن اندوهگین می کند -اگرکسی رابه ترک گناه ومعصیتی نصیحت کنی چنین پاسخ می دهدکه بیشترمردم آن کارراانجام می دهندو فقط من نیستم واگردرقرآن،کلمه بیشترمردم(أکثرالناس یاأکثرهم) راجستجو کنی به این مواردبرمی خوری : "أَكْثَرَالنَّاسِ لَايَعْلَمُونَ" "أَكْثَرَالنَّاسِ لَايَشْكُرُونَ" "أَكْثَرَالنَّاسِ لَايُؤْمِنُونَ" تا دیر نشده بعضی از رفتارها را در خود تغییر دهیم به خداو دین خدا وناموس مان تعصب داشته باشیم حدود حلال وحرام الهی را بدانیم وبدان ها عمل کنیم تا خسرالدنیا واخرت نباشیم تا دچار غضب الهی و آتش جهنم نگردیم
🇮🇷 ✌ رأی بے رأی ؟مگہ داریم؟! همه ما از وضع موجود ومشکلاتی که داریم ، ناراحتیم اما نباید بی تفاوت باشیم. روی صحبتم با دلدادگان شهدا به خصوص شهید ابراهیم هادی هست. کوتاه ومختصرمیگم : به ما میگن : دلدادگان آقا ابراهیم هادی. اما همینطوری که نمیشه. باید راه و رسم شهدا رو هم یاد بگیریم … چطــــــوڕی؟ {ڪلام شهید ابراهیم هادی : ما رهبری را برای تماشا نمی خواهیم بلکه رهبری را برای اطاعت میخواهیم !} 《 الان هم رهبر عزیزمون میفرمایند : شرکت در انتخابات نظام جمهوری اسلامی برای افراد واجدشرایط ،یک وظیفه شرعی ،اسلامی والهی است.》 پس اگه ادعای عاشقی میکنیم ،راه شهدا رو باید ادامه بدیم وبه گفته آقا ابراهیم ،حرف رهبر رو گوش بدیم ! اینو هم یادت نره که اون دنیا ،چند هزار شهید جلوت رو میگیرن وازت سوال میکنن که : حاصل رأی ٺو ، علی شد یا معاویه ؟ نگید که از اسم شهید سو استفاده میکنید؛ لطفا بسیار زیاد فکر کنید … ✋🌱 🇮🇷 ✌❤
یه عمر توی سر ما زدن، تاریخ صد ساله اخیر این مملکت پر از تحقیره! هر روز تحقیرمون کردن تا مبادا ماها به خودمون بیاییم و هوس ایجاد دوباره امپراطوری ایران به سرمون بزنه. انگلیسی ها، در قوطی های کنسروشون رو جلوی ما ملت گرسنه پرت میکردن، تا ما برای لیسیدن اون ، زبون و لب خودمون رو پاره کنیم و صحنه زجر و زخم ما ، دلیلی بشه برای خنده ی اونا. روسها بازار ارومیه رو به آتیش میکشیدن و مردم آذربایجان ما رو غارت میکردن! کشور «بیطرفمون »رو در هر دو جنگ جهانی اشغال کردن ، ۴۰ درصد از جمعیت ایران رو در جنگ جهانی اول با قحطی اجباری کشتن، و اسنادش رو محرمانه طبقه بندی کردن تا حتی به اندازه یک عذرخواهی هم به ما بها ندن! رضا شاه رو، مثل یه دستمال چرک و جلوی چشماممون انداختن توی جزیره موریس! دولت قانونی مصدق رو سقوط دادن، مصدق رو تبعید، دکتر فاطمی رو تیربارون و تحول خواهان مرداد ۱۳۳۲ ما رو در زندانها زجر کش کردن، تا بهمون بفهمونن اینجا «ارباب »اونا هستن! . تحقیرها به حدی بوده که پروفسور راسموس الینگ ، محقق و تاریخدان و استاد دانشگاه کپنهاک میگه :”در آبادان، در زمان محمدرضا شاه ، شرکت نفت انگلیس ، ایرانیان رو استعمار میکرد ، مثلا روی در باشگاه هاشون مینوشتند : ورود ایرانی و سگ ممنوع!!! ». در نشست متفقین در تهران ، شاه ما رو در پایتخت شاهنشاهی خودش ، پشت در اتاق نگه داشتن و به جلسه راه ندادن و از این صحنه عکس منتشر کردن! حتی شاه ما هم باید «تحقیر » میشد ، تا مبادا خیال ایجاد دوباره امپراطوری ایران به سرش بزنه! چند سال بعد، صدام رو با انواع سلاح ها، سراغ ما فرستادن! شهرامون رو موشک بارون میکردن، هواپیماهای عراقی روزانه با شکستن دیوارهای صوتی «تحقیرمون »میکردن، که مبادا فکر کنیم، در اون جنگ نابرابر شانسی داریم! تا مبادا « امیدی»داشته باشیم! «تحقیر» و ایجاد « ناامیدی» همیشه پرکاربردترین حربه برای به زمین زدن ما در طول تاریخ بوده! مثل الان که دقیقا در آستانه تاریخی ترین انتخابات معاصر ، دارن روح و روان ما رو با شانتاژ ناامیدی ، نابود میکنن ! همونا که این همه بلا سرملت ما آوردن. چون میدونن این پیچ تاریخی رو که رد کنیم فاتحه همه شون خوندس دقیقا الان که دست مغزهای کوچک غربزده برای همه مردم رو شده الان که باید یک بار برای همیشه اینا رو تو سطل زباله تاریخ بندازیم الان که باید دوباره یاعلی بگیم و کشور رو بسازیم الان که برخلاف سری های گذشته ایران زخمی اما قدرتمند است . حالا که این گربه شیر شده... دوباره دارن ما رو نا امید کنند واقعیتش اینه که الان بدترین و اشتباه ترین زمان ممکن برای ناامیدیه! ما مثل عکس اول از هر زمانی به روزهای خوب، نزدیکتریم! چیزی نمونده! اینو باور کنیم! ما خان هفتمیم ! ما برای رسیدن به اینجا صد سال خون دل خوردیم ، پس رأی بدیم، درست رأی بدیم و اون روزهای خوب رو از خودمون و آیندگامون دریغ نکنیم! باور کنیم ، باور کنیم که خان هفتمیم! به احترام شهدای دفاع مقدس به احترام ستارخان ها به احترام باقرخان ها به احترام سربداران به احترام جنگلی ها به احترام دلواری ها به احترام قاسم سلیمانی ها @StudentCircle
21.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑فووووووري فوووووووري🛑 بدون شك مهمترين كليپ امسال ديدنش فقط امروز(جمعه) براى هر ايرانى واجب البته اگر بذارن پخش بشه 😉 📡🎥 حتمااااا تا آخرش ببينيد؛ مطمئنم پشيمون نميشين! واسه هركسي كه ميتونى بفرس تا خبردار شه @StudentCircle
سلام متن زیر را برای کسانی رای نمی دهند بفرستی داستان عبرت آموز ابوبشیر از سوریه ⚡ ابوبشیر ساکن دمشق سوریه است ، کشاورز است و سه دختر و یک پسر دارد ، شصت ساله هست و خاطرات خودش را درباره اوضاع سوریه قبل و بعد از داعش برای ما بازگو می کند ، حرفهای شنیدنی دارد که پیشنهاد میکنم حتما بخونید!! 💎 ابوبشیر می گوید : ⚡ مردم سوریه و از جمله خودم قبل از پیدایش داعش دچار یک توهم شده بودیم و بر اثر تبلیغات فراوان مخالفان بشار اسد در خارج و داخل سوریه ، به این نتیجه رسیده بودیم که عامل تمام بدبختیهای مردم سوریه شخص بشار اسد و دولتش هست و هر طور شده باید بشار اسد برود !!!!! ⛔ در آن زمان پیامهای زیادی بین مردم سوریه پخش میشد که بشار اسد یک دیکتاتور است و باید حتما برود ، نجات سوریه یعنی رفتن بشار اسد و هر روز مخالفان نظام بشار اسد بیشتر میشدند و راهپیمایی و تحصن انجام میشد ، من هم در برخی از راهپیمایی ها شرکت میکردم و فرزندانم را هم تحریک میکردم که علیه بشار اسد تبلیغ کنید و همه جا بگویید دیکتاتور سوریه باید برود !!!! ⚡ زمان گذشت تا اینکه تحصنها و اعتراضات بیشتر شد و یادم هست در شهر حمص جرقه اعتراضات خشونت بار علیه سوریه و بشار اسد زده شد. مردم حمص به خیابانها آمدند و نیروهای نظامی بشار اسد هم برای کنترل آنها جمع شده بودند که تیراندازی شد و عده ای کشته و زخمی شدند و از آن روز اعتراضات مردم سوریه و مخالفان بشار اسد رنگ و بوی خون گرفت ، اما کسی نمیدانست که آینده حامل چه خبرها و حوادثی است!!!! ⚡ مردم متحصن عصبانی بودند و جنازه های کشته شدگان را باشور و هیجان خاصی تشییع کردند و در همین اوضاع و احوال بود که سروکله مخالفان نظام سوریه و بشار اسد پیدا شد : گروه.داعش !!!!😱 گروهی که با پرچم« محمد رسول الله » و شعارهای اسلامی آمدند و میخواستند مردم سوریه را از چنگال بشار اسد و حکومت دیکتاتوریش نجات دهند!!!! ⛔ ما ابتدا از آمدن داعش خوشحال شدیم ، چون تنها خواسته ما سرنگونی حکومت بشار اسد و ایجاد یک دولت جدید بود و داعش چنین وعده ای را به مردم سوریه میداد ، شهرهای سوریه روز بروز شاهد درگیریها و کشتار بود و داعش با همراهی مردم و مخالفان بشار اسد ، شهرها و روستاهای سوریه را یک به یک اشغال میکرد و پیش میرفت!!! ما هم خوشحال بودیم. 😊 ⚡ داعش پس از اشغال شهرها ، حکومت نظامی خشکی را اجرا میکرد ، موافقان بشار اسد را شناسایی و دستگیر میکردند و در میدان شهر گردن میزدند ، مخالفان بشار اسد هم خوشحال بودند و میزدند و می رقصیدند ، در این ایام بود که من هم دست زن و بچه خودم را گرفتم و به شهر حلب رفتیم و در حکومت اسلامی داعش زندگی خود را شروع کردیم!!! ⚡ داعش دختران و زنان سوری زیادی را به بهانه های مختلف اسیر میکرد و آنها را در بازار بفروش میرساند ، ثروتمندان و سرمایه داران عربستانی ، اماراتی ، و حتی اروپایی می آمدند و دختران زیبا و کم سن و سال را جدا میکردند و میخریدند ، من این صحنه ها را در بازار حلب دیدم و چون خودم دختر داشتم بشدت ناراحت میشدم ، گریه های آن دختران در هنگام اسارت در قفس و موقع خرید و فروش آزارم میداد !!!! ⚡ مبلغین وهابی داعش روی ذهن پسرم بشیر خیلی کار کردند تا او را عضو داعش کنند . پسرم بشیر جوان ۲۰ ساله ای بیش نبود و اطلاعات کمی درباره دین داشت. شخصی بنام ابوجهاد با او دوست شده بود و روی ذهن بشیر خیلی اثر گذاشته بود. ⚡ یک روز بشیر کنارم آمد و از من اجازه خواست تا در یکی از عملیاتهای نظامی داعش شرکت کند . من بشدت مخالف بودم چون از طرز تفکر وهابیت خوشم نمی آمد و آن را قبول نداشتم ، اما بشیر دیگر حرف مرا گوش نمیکرد ، تمام فکر و ذکرش ابوجهاد بود. ابوجهاد او را عضو داعش کرده بود و ماهیانه هزار دلار به بشیر میدادند!! ⚡ به بشیر گفتم چرا میخواهی برای داعش بجنگی؟! مگر آنها را میشناسی ؟! عقایدشان را میدانی!؟ حرفهای عجیبی میزد ، میگفت شیعه مشرک است و ما باید آنها را بکشیم !!!! بشیر میگفت وظیفه داعش ابتدا کشتن مشرکین ( شیعیان) هست و سپس نبرد با کافرین !! میگفت با کشتن شیعیان ما به بهشت میرویم !!! این چرندیات را ابوجهاد در مغزش کرده بود.😔 ⚡ با مادرش صحبت کردم تا بشیر را منصرف کند ، اما صحبتها و نصیحتهای من و مادرش فایده نداشت و بشیر دیگر یک داعشی تمام عیار شده بود . او بعد از چند ماه تمرین نظامی ، وارد عملیاتهای داعش شد و بعد از یکسال جنگ با نیروهای سوری ، عاقبت کشته شد. جنازه اش هم برایمان نیاوردند ، فقط خبر کشته شدنش را ابوجهاد به من داد و تمام!!! جنگ داخلی سوریه تنها پسرم را از من گرفت و بشیر در راه باطل تفکر داعش و وهابیت خونش را هدر داد!!
|°پر پرواز°|
سلام متن زیر را برای کسانی رای نمی دهند بفرستی داستان عبرت آموز ابوبشیر از سوریه ⚡ ابوبشیر ساکن
⚡ وضعیت شهرهای تحت تسلط داعش هر روز سخت تر میشد. داعش ابتدا گفته بود که کاری به مسلمانان اهل سنت سوریه ندارد و فقط با شیعیان میجنگد ، اما کم کم خشونتهای داعش دامن اهل سنت را هم گرفت. حکومت داعش سراسر خشونت بود. آنها دختری را در میدان شهر گردن زدند ، من از مردمی که در میدان شهر جمع شده بودند پرسیدم جرم این دختر چه بوده ؟! گفتند در اینترنت و فیس بوک فعالیت داشته و این کار از نظر داعش حرام است!!! ⚡ داعش دین اسلام را وارونه کرده بود ، ما مردم سوریه گرفتار کسانی شده بودیم که بنام اسلام ، کارهای خلاف اسلام میکردند و چاره ای جز تحمل کردن نداشتیم . آنها مخالفان خود را بشدت سرکوب و اعدام میکردند. اوضاع زندگی در رقه و حلب سخت بود. نیروهای داعش بظاهر هم مسلمان نبودند. فرماندهان آنها نماز نمیخواندند و چنین جواب میدادند که جهاد کردن بالاتر از نماز خواندن است!!! ⚡ مردم سوریه برای نجات از دست حکومت بشار اسد قیام کردند ، اما گرفتار حکومتی بسیار خشن تر و بی منطق تر مانند حکومت داعش شدند. من بشدت پشیمان بودم و پسرم را هم در این راه باطل از دست دادم ، میخواستم به دمشق برگردم ، اما اجازه نمیدادند. ⚡ یادم هست بشیر درباره فرماندهان نظامی داعش برایم تعریف میکرد که آنها عرب نیستند. از چچن و اسراییل آمده اند و ما را آموزش نظامی میدهند. بشیر تنها فرزند پسرم بود و مرگ او برایم سخت و جانکاه بود. با خودم میگفتم این چه بلایی بود که بر سر مردم سوریه آمد ؟!! چرا وضعمان اینطوری شد. ما که در رفاه و آسایش بودیم . امنیت داشتیم ، چرا خودمان همه اینها را نابود کردیم . چرا فریب مخالفان بشار اسد را خوردیم ، بشار اسد کجا ، داعش کجا !!! ⚡ نارضایتی مردم در شهرهای تحت تسلط داعش هر روز بیشتر میشد. اهل تسنن که روزی فکر میکردند داعش کاری با آنها ندارد و فقط شیعیان و حامیان دولت بشار اسد مجازات میشوند بشدت پشیمان بودند ، اما کار از پشیمانی گذشته و زیر سلطه حکومت خشن و غیر منطقی داعش بودیم . !!!! ⚡ یک روز در مغازه ابویعقوب بودم که گوشی موبایلم زنگ خورد ، همسرم بود. با اضطراب و ناراحتی و صدای پر از گریه گفت ابوبشیر کجایی ؟! سریع بیا خونه !!!! وحشت سراپایم را گرفته بود ، هرچه گفتم چه شده ؟!!!! جواب نداد تلفن قطع شد. سریع رفتم خونه و پر از اضطراب و ناراحتی بودم. ⚡ وقتی به منزل رسیدم دیدم همسر و فوزیه و عایشه بشدت گریه می کنند ، قلبم ایستاده بود ، گفتم ام عایشه بگو ببینم چه شده ؟!!! همسرم فریاد میزد: لیلا را بردند!!! داعش داعش .😭😭 پاهایم سست شد. لیلا دختر آخرم بود. فقط پانزده سال داشت. گفتم چه شده ؟!! بگویید کجا بردند ؟!!! برای چه بردند؟!!! ⚡ عایشه دختر بزرگم گفت : امروز صبح همراه مادر و لیلا رفته بودیم بازار تا پارچه بخریم. در بازار میگشتیم که یک گروه از سربازان داعش را دیدیم. آنها مردم را بازدید میکردند. یک نفر از آنها که رییس بود دست روی سر لیلا گذاشت و گفت زوجه من هست صیغه را خواندم.!!!! با تعجب گفتیم این دختر ابوبشیر است و ازدواج نکرده فقط ۱۵ سال دارد. یکی از سربازان داعش با خشونت ما را زد و گفت هر کسی که ما بپسندیم دست روی سرش میگذاریم و زن ما میشود. 😡😱 ⚡ لیلا آنقدر ترسیده بود که از حال رفت ، هر چه فریاد زدیم و مردم جمع شدند فایده نداشت ، آنها لیلا را بردند و فرمانده آنها گفت به پدرش بگویید اگر دوست دارد سرش در میدان شهر زده شود اعتراض کند !!!! ام عایشه از حال رفته بود و من هم مثل یک انسان داغ دیده روی زمین نشستم . دنیا بر سرم خراب شده بود. لیلای نازنینم را کجا بردند ؟!!! لیلا عزیز زندگیم بود . دختری زیبا و با محبت. دوست داشتنی ....😭❤❤ ⚡ سراسیمه از خانه بیرون آمدم ، به بازار رفتم و ماجرا را به ابویعقوب گفتم . او تنها رفیق من در حلب بود. ابویعقوب دلداریم داد. گفت صبر کن ببینم چه باید کرد. گفت آشنایی دارم شاید بتواند کاری کند. گفت شب بیا تا پیش او برویم تا ببینیم کاری از دستش بر می آید یا نه !!!! ⚡ شب شد و با ابویعقوب به منزل آشنای او رفتیم . ماجرا را برایش گفتیم . سری تکان داد و گفت بعید است بتوانم کاری کنم. گفتم چرا ؟!! مگر میشود یک دختر را بدون اجازه پدرش به همسری گرفت؟!! گفت طبق فتوای علمای داعش بله!!!!! آنها فتوا داده اند اگر مجاهدان داعش از دختری خوششان بیاید ، دست روی سرش بگذارند و بگویند این زن من است و تمام !!!! او دختر شما را عقد کرده و برده و کار سخت است. حالم دگرگون شد و با ناراحتی بر سرو صورت خودم میزدم . 😭 داغ بشیر کم بود ، حالا لیلا را هم از دست داده بودم . مرگ خودم را از خدا خواستم .......
|°پر پرواز°|
⚡ وضعیت شهرهای تحت تسلط داعش هر روز سخت تر میشد. داعش ابتدا گفته بود که کاری به مسلمانان اهل سنت سور
⚡ بعد از ربوده شدن دخترم لیلا آرام و قرار نداشتم . نه خواب به چشمانم میرفت و نه میل به غذایی داشتم . هر لحظه قیافه معصومانه لیلا جلوی چشمانم ظاهر میشد. خدایا او الان کجاست؟! چه بر سرش آمده ؟! دختر نازنینم دست چه کسانی افتاد؟!!!!😭😭 نمیتوانستم آرام بگیرم . باید هر طور شده نشانی از او پیدا میکردم. ⚡ دوباره به سراغ ابویعقوب رفتم و از او خواستم اگر با داعشی ها رفاقت یا آشنایی دارد که مطمئن هست به من معرفی کند. او جوانی را به من معرفی کرد که اهل حلب بود و با داعش همکاری خوبی داشت.شاید آن جوان بتواند مرا به لیلایم برساند این تنها آرزوی من در این دنیا بود!! ⚡ قرار ملاقات را ابویعقوب در منزل خود گذاشت ، شب بود و رفتم آنجا ، جوانی با ریش بلند و ظاهر تمام داعشی جلویم نشسته بود. خودم را معرفی کردم و خواسته خودم را مطرح کردم . آن جوان لبخندی به ابویعقوب زد و گفت خرجش زیاد است . آدرس فرمانده ابونصر را میخواهد ، این آدرس محرمانه است. ⚡ به پایش افتادم . گفت فرمانده سربازان گشت بازار ابونصر است و او لیلا را برده است. اگر آدرس خانه اش را میخواهی باید خرج کنی. گفتم حاضرم . چقدر ؟!!! گفت : سه هزار دلار نقد!!!! گفتم خیلی زیاد هست ، من یک کشاورز ساده هستم ندارم .😔 ابویعقوب وساطت کرد و تخفیف خواست . جوان داعشی عاقبت به ۲۵۰۰ دلار راضی شد. ⚡ به خانه آمدم . موضوع را به خانه گفتم . آنها حاضر شدند پول را جمع کنند. فردای آن روز قسمتی از طلا و جواهرات ام عایشه و دختران ، را به بازار بردم و فروختم. اندکی هم پول در خانه داشتم همه را دلار کردم و ۲۵۰۰ دلار را آماده کردم. به ابویعقوب گفتم آن جوان را خبر کن ، پول آماده است. ⚡ سه شب بعد دوباره قرار من با آن جوان در منزل ابویعقوب بود. دلارها را به او دادم . وقتی خیالش راحت شد . آدرس منزل ابونصر را به من داد . منطقه صلاح الدین .....خیابان ..... کوچه ..... . در پوست خودم نمی گنجیدم. اما جوان حرفی زد که نگرانم کرد. گفت آنجا محل خانه فرماندهان داعش است. محافظت میشود. رفتن آنجا سخت است. ممکن است کشته شوی !!!! خیلی مراقب باش. ⚡ گفتم چه کنم ؟! جگر گوشه ام آنجاست. هر خطری باشد باید بروم. از او کمک خواستم. بر خلاف داعشی ها او کمی رحم و مروت داشت. گفت ابتدا تو آنجا نرو . بگذار من بروم و خبری از لیلا برایت بیاورم . بعد به تو میگویم که چه باید انجام دهی. اگر همینطور آنجا بروی کشته خواهی شد. ⚡ خیلی خوشحال شدم . پیشانی آن جوان را بوسیدم. گفتم خدا خیرت بدهد این لطف تو را هرگز فراموش نخواهم کرد. هر چه زودتر باشد بهتر است . من نگران لیلا هستم . آن جوان گفت عملیات بزرگی در راه است و همه نیروها فراخوان زده شده اند. قطعا ابونصر هم در این عملیات خواهد بود . این بهترین فرصت است تا لیلا را ببینم و خبری برایت بیاورم. ⚡ شماره موبایلم را ذخیره کرد و رفت. من و اهل خانه منتظر تماس آن جوان بودیم . نمیدانم شب و روز چگونه بر ما گذشت. مرگ بشیر را کلا فراموش کرده بودم . تمام فکرم پیش لیلا و نجات دخترم بود. خدایا این چه بلایی بود که بر سرمان آمد. 😔😭 ⚡ بیاد روزهای خوب و خوشی افتادم که در دمشق داشتیم . کنار خانواده . همه جمع بودیم . امنیت داشتیم . رفاه داشتیم . زندگی شیرینی داشتیم اما قدرش را ندانستیم. ما احمق شدیم و دنبال مخالفان بشار اسد به خیابانها آمدیم . ما احمق شدیم و فکر میکردیم بشار اسد دیکتاتور سوریه هست و با رفتن او سوریه گلستان میشود. ما چوب حماقت خودمان را خوردیم و اکنون داعش بیرحم بر ما حکومت میکرد...... ⚡ حال و روز شهر حلب روز به روز وخیم تر میشد. خبرهایی میرسید که ارتش سوریه برای تصرف شهر حلب آماده میشود و نیروهای داعش در تکاپوی شدید بودند . وقتی به خیابان میرفتم ، دقیقا جنب و جوش نیروهای داعش و اضطراب چهره های آنها هویدا بود. من از خداوند متعال همیشه درخواست داشتم که روزی برسد و نیروهای داعش و همه تروریستها نابود شوند. محل استقرار نیروهای داعش و حومه حلب توسط خمپاره اندازهای سوری مورد هدف قرار می گرفت. ⚡ یک هفته از آخرین دیدار من با جوان داعشی گذشت و هیچ خبری از لیلا برایم نیاورد ، نگرانی ام بیشتر شده بود . به پیش ابویعقوب رفتم و از او جویای احوال آن جوان شدم . او هم خبری نداشت . با خود میگفتم نکند به من خیانت کرده و پول را به جیب زده و رفت!! یا شاید برایش اتفاقی افتاده !! ذهنم مشغول بود. ⚡ ام عایشه بیتاب لیلا بود . هر روز گریه و زاریش را میدیدم و مانند خنجری بر قلبم می نشست. از آن جوان داعشی ناامید شده بودم . یکروز آدرس منزل ابونصر را برداشتم و توکل به خدا کردم رفتم به آدرس مورد نظر. خیابان و کوچه مورد نظر را زیر نظر گرفتم . ماشینهای داعش و فرماندهان آنها در رفت و آمد بودند . دل به دریا زدم و به ایست و بازرسی رفتم !!!
|°پر پرواز°|
⚡ بعد از ربوده شدن دخترم لیلا آرام و قرار نداشتم . نه خواب به چشمانم میرفت و نه میل به غذایی داشتم
⚡ سرباز نگهبان ایست داد و از من خواست خودم را معرفی کنم . گفتم ابوبشیر هستم و با فرمانده ابونصر فامیل هستیم !! خندیدند و مرا مسخره کردند. گفتند ابونصر از کی تا حالا فامیل سوری پیدا کرده ، برو گمشو و گرنه سرت را جدا می کنیم!!! ترس و وحشت سراپایم را گرفت و برگشتم . خدایا گرفتار چه وحشیهایی شده ام !!!! ⚡با ناامیدی به خانه آمدم . ام عایشه گفت ابویعقوب دنبالت می گشت ، برو ببینم چکارت داشت؟!!! به منزل ابویعقوب رفتم ، گفت ابوبشیر برایت متأسفم . گفتم برای چه مگر چه شده است؟!! گفت از حال آن جوان داعشی جویا شدم گفتند در عملیات هفته پیش کشته شده است !!!! خدایا چه میشنوم ؟!!! تنها امیدم برای پیدا کردن لیلا از دستم رفت!!!!😔 ⚡ گفتم حالا چه خاکی بر سرم کنم ؟! او پولها را گرفت و هیچ کاری هم برایم نکرد و کشته شد. نمیتوانستم چکار کنم. منتظر یک اتفاق عجیب و غریب بودم و هیچ راهی نداشتم . یک شب در حال خواب بودم که صدای خمپاره ها در داخل شهر زیاد شد. شهر حلب حالت جنگی به خود گرفته بود . صبح فردا دوباره به منطقه صلاح الدین رفتم . با خمپاره قسمتهایی از خانه ها خراب شده بود. ایست و بازرسی داعش هم وجود نداشت!!! منطقه خلوت شده بود و رفت و آمدی نداشت!!! بیشتر نگران شدم مگر چه شده بود؟!!! ⚡ ظاهرا دیشب این منطقه توسط هواپیما و خمپاره اندازها بمباران شده بود. به خیابان و کوچه مورد نظر رفتم ، همانجایی که آدرس منزل ابونصر بود. ساختمان خراب شده بود و هیچ کس حضور نداشت!!!! خدایا نکند لیلا کشته شده باشد ، نکند زیر آوارها باشد!!!! دلشوره ام بیشتر شد ، اما کاری از دستم بر نمی آمد. به داخل ساختمان خراب شده رفتم و شروع کردم لیلا را صدا زدن!!! ⚡ لیلای من آنجا وجود نداشت و هیچ جوابی نیامد. 😭😔 خدایا این سرگذشت را چگونه باید تحمل کنم ، پسرم بشیر از دست رفت و قربانی داعش شد و اکنون دخترم لیلا گرفتار چنگال داعشیها شده و خبری از او ندارم !!! چقدر آن روزها بر من و خانواده ام سخت گذشت. ⚡ سال ۲۰۱۶ بود و خبرها از پیشروی نیروهای بشار اسد بسمت حلب و محاصره حلب در شهر پیچیده بود. چهار ماه بود که دربدر دنبال لیلا گشته بودم و هیچ اثری از او نیافته بودم . کم کم از پیدا کردن لیلا ناامید شده بودم . حال و روزم اصلا خوب نبود ، هرروز داعشیها و خودم را لعنت میکردم !!! خودم را مقصر خون بشیر و لیلا میدانستم ، آرزو داشتم میمردم و این روزهای تلخ را نمی دیدم !!! ⚡ داعش نیروهای مردمی و زن و بچه ها را سپر دفاعی خود میکرد . زنها و کودکان وحشت زده در زیر خمپاره ها و ترکشها سپر نیروهای داعش میشدند و هر روز تعداد زیادی از آنها کشته میشدند. داعش با ما مانند حیوانات برخورد میکرد . آنها عصبانی بودند و مرگ را در یک قدمی خود می دیدند . لذا از روزهای قبل وحشی تر شده بودند. ⚡ حلب در حال آزاد شدن بود ، محله به محله حکومت داعش سقوط میکرد و هر لحظه نوید آزادی ما از چنگال داعش شنیده می شد ⚡ حلب قطب اقتصادی سوریه بود. مهمترین شهر تجاری سوریه که امروز جولانگاه تروریستهای تکفیری شده است. کارخانجات مهم حلب طی سالهای ۲۰۱۳ و ۲۰۱۴ توسط نیروهای تروریستی حامی ترکیه برچیده شد و به ترکیه ارسال گشت. !! گرگها همگی بجان سوریه افتاده بودند ، ترکیه از یکطرف ، عربستان سعودی و امارات از طرف دیگر ، اسراییل و آمریکا همینطور!!!😔 ⚡ خاطرات گذشته را که در ذهنم ورق میزنم تمام این خرابیهای امروز سوریه را نتیجه حماقت مردم و فریب خوردن آنها از دشمنان سوریه می بینم. رسانه های مخالفین بشار اسد ، از قبل حس نفرت از بشار اسد را در دل مردم سوریه کاشته بودند که فضا را برای ورود تروریستها به کشورمان آماده کنند!! در واقع مردم سوریه فریب عملیات روانی دشمنان را خورده بودند . و امروز نتیجه ناامنی را با گوشت و پوست خود لمس میکردند. ⚡ حلب در شرف آزاد شدن بود. شهر در محاصره نیروهای مقاومت و ارتش سوریه قرار داشت. تروریستهای وحشی داعش و النصره در حال فرار بسمت ادلب بودند. مردم حلب در اضطراب و ترس قرار داشتند. تروریستهای وحشی عصبانی بودند و هنگام فرار از حلب همه چیز را خراب میکردند . چهره شهر مثل شهر مخروبه شده بود. خدایا این شهر حلب است ؟!!! باورم نمیشد شهر زیبای حلب به این روز بیفتد!!!! ⚡ بعد از هفته ها درگیری شدید و جنگ شهری ، حلب آزاد شد ، روز آزادی حلب برای من بهترین خاطره زندگیم بود. باورش سخت بود یعنی مردم از چنگال تروریستهای وحشی آزاد شده بودند. در خیابانهای شهر مردم به استقبال نیروهای ارتش سوریه و جبهه مقاومت آمده بودند. عکس بشار اسد در دست مردم دیده میشد. حالا قدر آزادی و امنیت را می فهمیدیم. من هم باتفاق همسر و دخترهایم باستقبال رفتیم. همه خوشحال بودیم .
|°پر پرواز°|
⚡ سرباز نگهبان ایست داد و از من خواست خودم را معرفی کنم . گفتم ابوبشیر هستم و با فرمانده ابونصر فامی
⚡ بعد از استقرار نیروهای ارتش سوریه در حلب ، به مقر نظامیها رفتم و درباره گمشدگان و مفقودان جنگ سؤال کردم. مرا به کمیته مفقودین راهنمایی کردند ، آنجا رفتم و مشخصات کامل لیلا و عکس او را تحویل دادم. با مأموران کمیته صحبت کردم . گفتند امید بخدا داشته باشید . اگر زنده باشد ان شاالله پیدا خواهد شد. ⚡ فرماندهان نظامی داعش ظاهرا به رقه و ادلب فرار کرده بودند ، شاید لیلای من اکنون آنجا باشد. باز در فکر لیلا رفتم . خدایا دختر نازنینم چه بلاها کشیده !!! آیا زنده هست ؟!!!! کجا هست ؟!!!! هر لحظه از آن روزها از تلخترین لحظات عمرم محسوب میشد. گفتند باید منتظر باشید . اما این انتظار خیلی سخت و کشنده بود. ⚡ سه ماه از آزادی حلب گذشته بود و من و ام عایشه هر روز به کمیته مفقودین جنگ میرفتیم و جویای خبر پیداشدگان بودیم. یک روز که با ناامیدی به آنجا رفتیم خبری ما را تکان داد. ظاهرا دختری با مشخصات ظاهری شبیه لیلا توسط نیروهای ارتش سوریه در بندر لاذقیه شناسایی شده است. خیلی خوشحال شدیم . یعنی لیلای ما پیدا شده است!!! ⚡ باید به بندر لاذقیه میرفتیم . آیا این دختر همان لیلای ما هست یا شخص دیگری است. ..... آیا شانس با ما همراه شده و دوباره لیلا را خواهیم دید. ؟!!! باید هرچه سریعتر به لاذقیه میرفتم . خودم را آماده رفتن کردم ..... ⚡ برای رفتن به لاذقیه لحظه شماری میکردم. نظامیها میگفتند راه زمینی ناامن است و فعلا بهتر است صبر کنم تا با یکی از هواپیماهای ترابری ارتش از حلب به لاذقیه بروم. امکان بردن ام عایشه نبود و فقط خودم باید برای دیدن لیلا و شناسایی آن به لاذقیه میرفتم . چند روز گذشت تا فرصت حرکت بسمت بندر لاذقیه فراهم شد. سوار بر هواپیما شدیم و حرکت کردیم!! ⚡ به بندر لاذقیه که رسیدم بلافاصله به آدرس کمیته جستجوی مفقودین رفتم ، چقدر شلوغ بود. از خیلی از شهرهای سوریه آمده بودند ، هرکسی گمشده ای داشت ، من مشخصات خودم و لیلا را به مأمور کمیته دادم و منتظر ماندم. چه صحنه هایی آنجا دیدم که هرگز فراموش نمیکنم . گریه ها ، خنده ها ، شادی و غم در بین گمشدگان و خانواده های آنها موج میزد. و من هم منتظر لیلایم بودم !! ⚡ بعد از یکساعت مرا صدا زدند و به اتاق ملاقات رفتم . ضربان قلبم را با تمام وجود حس میکردم ، پاهایم قدرت راه رفتن نداشت ، خدایا چگونه با لیلا برخورد کنم ؟! اصلا آیا این دختر لیلای من است یا نه؟! تمام صورتم پر از اشک شادی و غم بود. هم خوشحال بودم و هم نگران . تا اینکه در باز شد و دختری پژمرده با رنگ رخسار زرد بهمراه مأمور وارد اتاق شد!!! ⚡ با دیدنش شوکه شدم . جلو رفتم خوب بصورتش نگاه کردم . خدای من این لیلاست؟!! او تا مرا دید شروع به گریه کردن کرد و صدای ناله ضعیفش جگرم را سوزاند. او را در بغل گرفتم و خوب نگاهش کردم ، چقدر پژمرده و پیر شده بود. خدایا فقط ده ماه گذشته اما لیلا به اندازه ده سال پیرتر بنظر میرسید. لیلا حرف نمیزد فقط گریه و ناله میکرد . 😔😭 ⚡ نیم ساعت در بغلم بود و هر دو گریه میکردیم ، مأمور کمیته برگه ای جلوی رویم گرفت و گفت این نوشته لیلاست ، او تا کنون با ما صحبت نکرده و ظاهرا قادر به تکلم نیست . او سرگذشت اسارت و چگونگی رهایی اش را اینجا نوشته ، آن را بخوان و امضا کن. خدایا چه میشنوم ؟!!! لیلا قادر به حرف زدن نیست ؟!!! چرا ؟!!!!😭😭 ⚡ او را در بغلم فشار دادم و با او صحبت کردم ، لیلا حرف بزن ، من پدرت هستم ابو بشیر . مادر و خواهرانت در حلب منتظرت هستند ، عزیز دلم یک کلام جوابی به من بده . 😭😔 اما هیچ‌پاسخی نشنیدم فقط ناله و گریه بود و حرفهای پراکنده و گنگ !!! خدایا چه بر سر لیلایم آوردند ؟!!! دختر نازنین و زیبای من کجا و این لیلای پژمرده کجا ؟!! چقدر شیرین سخن بود. ⚡ آن برگه را با اشک و آه خواندم ، و خلاصه آن : لیلا پس از حلب توسط تروریستها به ادلب آورده شده بود . آنجا به یک داعشی دیگر فروخته شده بود ، پس از آزار و اذیت فراوان توسط تروریستهای وحشی در یک فرصت از خانه آن داعشی فرار میکند و به خانواده ای پناه میبرد. در آنجا چند هفته مخفیانه زندگی می کند تا برایش گذرنامه آماده می کنند ، آن خانواده زحمت زیادی برای لیلا در ادلب کشیده بودند . آنها زمینه خروج او از ادلب و گشت و بازرسی داعش را فراهم می کنند . لیلا پس از تعویض چند ماشین در نهایت با یک تانکر سوخت بسمت لاذقیه حرکت داده شده و اینجا او را به کمیته مفقودین تحویل داده اند. 😔😭 ⚡ پایین برگه سرگذشت لیلا ، اظهار نظر پزشک کمیته مفقودین نوشته بود : این دختر بدلیل شرایط بسیار نامناسب دوران اسارت و تحمل سختی و شکنجه روحی و جسمی و ترس شدید ، قدرت تکلم خود را از دست داده است ، بیمار نیاز به جلسات گفتار درمانی و روانپزشک دارد. باید تحت مراقبت ویژه باشد تا به حالت قبل برگردد. خاطرات دوران اسارت را برایش یادآوری نکنید.و از او در اینمورد سؤال نکنید. امضای پزشک.
|°پر پرواز°|
⚡ بعد از استقرار نیروهای ارتش سوریه در حلب ، به مقر نظامیها رفتم و درباره گمشدگان و مفقودان جنگ سؤال
⚡ خدایا این چه بلایی بود بر سر دختر نازنینم لیلا افتاد ؟!!! اگر ام عایشه لیلا را با این وضعیت ببیند چه بر سرش خواهد آمد؟!! چگونه لیلا را با این وضعیت به خانه ببرم ، چگونه فوزیه و عایشه لیلا را با این وضعیت ببینند ؟!!! دنیا بر سرم خراب شده بود. از یک طرف خوشحال بودم که لیلا پیدا شده و از طرف دیگر نگران وضعیت وخیم جسمی و روحی او بودم.😔😔 ⚡ یک روز در لاذقیه ماندیم تا فرصت برگشت به حلب برایمان آماده شد. با پرواز هواپیمای ترابری ارتش ، بسمت حلب رفتیم . من با خودم فکر میکردم موضوع را چگونه با خانواده در میان بگذارم . در هواپیما لیلا سرش را روی پاهایم گذاشته بود و بخواب رفته بود. و من نگاهش میکردم و گریه میکردم . ⚡ هواپیما در فرودگاه حلب بزمین نشست، ام عایشه بهمراه دخترانم در فرودگاه منتظر بودند، صحنه دیدار مادر با دختری که ده ماه او را ندیده و با ترس و وحشت منتظرش بوده بسیار تلخ و دردناک بود. هنگامیکه لیلا را دیدند شوکه شدند ، ام عایشه ، فوزیه و عایشه لیلا را به آغوش گرفتند و های های گریه میکردند . مادر بود و دختری که قدرت تکلم خود را از دست داده ، وقتی نگاه به لیلا میکردم از سوز دل گریه میکردم. ام عایشه گفت ابوبشیر چرا لیلایم حرف نمیزند؟! چرا لیلایم پیر شده ؟! آنقدر فضا هیجانی و احساسی شده بود که لیلا از حال رفت . سراسیمه او را به بیمارستان رساندیم. در بین راه ماجرای لیلا و توصیه های پزشک را به خانواده گفتم.😔 ⚡ پیدا کردن لیلا برای خانواده ما اتفاق بسیار مهم و خوشحال کننده ای بود ، از طرفی وضعیت جسمی و روحی لیلا هم دل هر انسانی را آتش میزد. اما چاره چه بود؟! باید میسوختیم و تحمل میکردیم. بعد از مرخصی از بیمارستان جلسات روانپزشکی و گفتار درمانی لیلا را شروع کردیم . هر چند پیشرفت کار بسیار کم بود ، اما ناامید نبودیم. ⚡ بعد از شش ماه استراحت در منزل و جلسات متعدد پزشکی ، حال لیلا رو به بهبود بود. او حالا آرام آرام و شمرده حرف میزد ، وضعیت روحیش بهتر شده بود ، اما بشدت از نام داعش و پرچم آنها متنفر بود و ما هیچکدام جرأت نداشتیم در خانه حرفی از آنها بزنیم چون دچار تشنج و لرز شدید میشد. نمیدانم چه بلایی بر سر دختر نازنینم آورده بودند . لعنتی ها ...... ⚡ با خانواده تصمیم گرفتیم که به دمشق برگردیم ، از حلب خاطره خوبی نداشتم . در حلب تنها فرزند پسرم را از دست دادم و دختر نازنینم هم پژمرده شد. از داعش لعنتی و همه تروریستهای وحشی بیزار شده بودیم . ما اکنون فقط آرامش و امنیت میخواستیم. چیزی که قبلا آن را داشتیم و قدرش را ندانسته بودیم !!! ⚡ برای آخرین بار به دیدار ابویعقوب رفتم و با او خداحافظی کردم ، حلب را با خاطرات تلخش ترک کردیم و عازم دمشق شدیم . وقتی به دمشق رسیدیم به محله ای رفتیم که خانه قبلی ما آنجا بود . در جنوب دمشق. آن محله ویران شده بود. کوچه ها ، منازل ، مغازه ها پر از ترکش خمپاره بود و ویران گشته بود. این خرابیها نتیجه شورش مردم سوریه علیه حکومت قانونی بشار اسد بود !!!! چقدر راحت داشته های خودمان را به باد فنا دادیم !!!! ⚡ تجربه تلخ زندگی من ، میتواند برای هر مسلمانی عبرت آموز باشد . خصوصا برای مردم کشورهای منطقه . برای مردم ایران و عراق ، برای مردم پاکستان و افغانستان ، برای همه مفید و عبرت آموز است. هرچند عراق و افغانستان هم طعم تلخ تروریسم داعش و تکفیریها چشیده اند. زندگی من برای ایرانیها که در امنیت زندگی می کنند درس بزرگی است. بخوانید و عبرت بگیرید. ⚡ بالاترین نعمت خداوند امنیت و آرامش است ، قدر آن را بدانید ، آن را بزرگ بشمارید. عاقل و زیرک باشید. هر حرفی را که شنیدید فکر کنید ، ببینید دشمن شما چه میگوید ؟! فریب دشمن را نخورید. ما مردم سوریه دشمن شناس نبودیم . ما فکر میکردیم داعش برای نجات مردم سوریه آمده است !!!! ما اشتباه بسیار بزرگی را مرتکب شدیم و تاوان سخت آن را دادیم . ⚡ من تاوان اشتباه خودم را با از دست دادن بشیر ، و پرپر شدن دخترم لیلا دادم . و بقیه مردم سوریه هم همینطور !!! ما با دست خودمان کشورمان را نابود کردیم ، سوریه همه چیز داشت ، سوریه و دمشق عروس کشورهای عربی بود ، حلب قطب بزرگ اقتصادی منطقه بود، ما بهترین آثار باستانی و گردشگری را داشتیم ، داعش و تروریستها همه چیز را نابود کردند و ما اکنون بر خاکستر آنها نشسته ایم !!! ⚡ از همه مجاهدانی که بفریاد ما رسیدند تشکر و سپاس دارم ، اجر همه آنها با خداوند متعال است ، ما از ایرانیها و افغانیها و پاکستانیها که برای مبارزه با داعش و تکفیریها به سوریه آمدند کمال تشکر را داریم ، آنها حق برادری خود را ادا کردند. امیدوارم سرگذشت تلخ مردم سوریه برای هیچ ملتی تکرار نشود.
°•○🦋 هموطن عزیز! یکاری‌کنین‌ ویا کنیم هفته‌ی‌بعداین‌موقع‌ وقتی‌که‌‌رییس‌جمهورمشخص‌شد خودمون‌رو لعنت‌نکنیم‌بخاطر‌کم‌کاری ! انتخاب‌و‌تلاش‌ماهم‌میتونه‌ظهوررو‌جلو بندازه... هم‌میتونه‌ظهوررو سالها‌عقب‌بندازه ..! پس درست رای بدهیم تاشرمنده ائمه وشهدانباشیم.. یاعلی(ع) @StudentCircle 🍃🌹
✨سݪام عزیز ترینم✨ براـے دیدن نشۅن تۅ چـہ ڪنم😓 من گمشدـہ بدۅن تۅ چـہ ڪنم 💔 ♥️🚶‍♂ 🎶🕊
🌷 سوختن ، در طلب یوسف زهرا عشق است! ای بنازم به چنین عشق ، که تکراری نیست...
🚧 میخوایم بچه از پرورشگاه بیاریم میگیم خوشگل باشه..! میخوایم رفیق شهید واسه خودمون انتخاب کنیم میریم میگردیم دنبال خوشگلش..! ملاکای ازدواجمونم که چهره مهمه بایستی ظاهر خیلی خوب باشه..! قد همه این خوشگلیا که دنبالشیم قلب❤️ خودمون چقد خوشگله..
°•○🦋 تو بیایـی همه ےِ زمینُ و زمانُ و تمامِ جهان بهانه مے شود‌ براے لبخندِ مُدام .... ❤️❤️اللهم عجل لولیک الفرج 🍃🌹
درشهر نشانه ای زِ تبلیغ تو نیست... مردمی که بهترین مخلوق خدا را صدا نزنند و نسبت به انتخاب خدا بی تفاوت باشند لیاقتشان همین است که میان بد و بدتر یکی را انتخاب کنند «بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» امام زمان ارواحنافداه برای شما بهتر است اگر ایمان دارید.
🔸️تبریک زاکانی به آیت‌الله رئیسی 🔹رای کم‌نظیر مردم به فردی خوشنام و بااخلاق، فسادستیز، با کارنامه روشن و تحول‌خواه برای تحقق دولتی قوی و مردمی، نشان‌دهنده اعتماد مردم به سابقه ایشان و مطالبه آنها نسبت به تحقق شعارها و برنامه‌های اعلامی اوست. 🔹امیدوارم از هم اکنون، ثانیه‌ها و دقایق رئیس‌جمهور منتخب صرف تکمیل برنامه‌ریزی‌ها برای تشکیل دولتی قوی، بر محور شایستگان و متوجه نسبت به محرومان جامعه شود و همه گروههای را به مساعدت و یاری به منتخب ملت فرا می‌خوانم.
این دونفر که مشاهده میکنید پدر و مادر مسیح‌علینژاد هستن :) دخترشون میلیون‌ها پول میگیره که ضد حکومت ایران تبلیغات کنه و ازونطرف پدرمادرش پای صندوق‌های‌رای حاضر میشن. پس نتیجه میگیریم نباید حروم‌زاییده بشی تا حرومزاده باشی!
🔍این وحوشی که به خانم رای دهنده توی انگلیس حمله کردن و کتکش زدن رو دیدین؟! 🚶‍♂️اینا همونان که صبح تا شب توی بیش از ۱۵۰ صد و پنجاه شبکه های ماهواره ای فارسی زبان با کت و شلوار بهتون وعده آزادی و پیشرفت بعد براندازی رو میدن! 😡ولی در واقع داعش لنگ میندازه پیششون!
|°پر پرواز°|
🔴 شکست سنگین «دار و دسته تحریمی‌ها» در انتخابات/ مردم به «رای بی رای» نه گفتند. 🔹انتخابات ۱۴۰۰ به پایان رسید و تمام آمارها حاکی از حضور پرشور مردم پای صندوق‌های رای است. در حالی که از ماه‌ها پیش برخی جریان‌های سیاسی مانند احمدی‌نژاد، منافقین و مریم رجوی، ضدانقلاب و مسیح علینژاد، سلطنت‌طلبان و رضا پهلوی و براندازان و میرحسین موسوی مدام می‌گفتند که مردم در انتخابات شرکت نخواهند کرد. 🔹از مدت‌ها پیش مراکز افکارسنجی ۹ تا ۲۱ درصد کاهش مشارکت را به همه‌گیری کرونا مرتبط دانسته بودند. هم‌چنین تردید برخی از قشر ضعیف جامعه نیز که مورد تاکید رهبر انقلاب قرار گرفت، نگرانی‌هایی را برای کاهش بخشی از مشارکت ایجاد کرده بود. 🔹به این دو عامل، اهمال مجریان انتخابات در ساعات آغازین رای‌گیری و تاخیر چندساعته در آغاز رای‌گیری، کاهش تعرفه‌ها و نفرستادن صندوق به برخی بیمارستان‌ها را اضافه کنید. 🔹همه این عوامل امید «دارودسته تحریمی‌ها» را برای سوءاستفاده از این موقعیت بیشتر می‌کرد اما نتیجه حضور مردم داستان دیگری را رقم زد و تمامی آرزوهای تحریم‌کنندگان انتخابات را برباد داد./فارس
صبح‌ها لباس آرامش بپوش ☀️ دستهایت را باز ڪن 🎋 چشمهایت را ببند ☀️ و رو به آسمان 🎋 صد بغل حسِ ناب ☀️ زنده بودن را نفس بڪش 🎋 صبح بهاریتون پر از سرزندگی ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌☀️
🔰حدیث روز: امام رضا(ع): بخل،آبرو را به باد میدهد.🌿 📚بحارالانوار ج۷۸ ص۳۵۷ 🌎 امروزیکشنبه🌱 🌞30خردادماه 1400هجری شمسی 🌙9ذی القعده1442 هجری قمری ✨20ژوئن 2021میلادی مناسبت های روز👈 🌈روز جهانی پناهجویان @StudentCircle •┈┈••✾☘️🕊☘️✾••┈┈• 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
᪥࿐࿇🌺✶﷽✶🌺࿇࿐᪥ ‌ (: توفضای‌مجازی‌کـھ‌ماشاءاللـھ‌ بچـھ‌حزب‌اللھےو فدایـےرهبروافسرجنگ‌نرم‌زیاده... اماتوفضای‌واقعـےنمازصبح‌پر..!💔 نمازکـھ‌ردبشـھ‌وقبول‌نشـھ، همـھ‌اعمالت‌ردمیشہ رفیق..!🙂🖐🏽 ؟ @StudentCircle
🌱 اگرذهن رو بتونیم ڪنترل‌ڪنیم رفتارمون هم رو میتونیم ڪنترل‌ڪنیم مواظب‌فڪرامون‌باشیم...✌️🏻 استاد 🌱 @StudentCircle