6.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
محمدرضا گلزار بازیگر سینما خاطرهای شنیدنی از مدافعان حرم تعریف کرد.
🌺 #الگوهای_نایاب
💌 #بیوگرافی_پیامبران
📄قسـمت هجدهـم
🔮 #سیدنا_آدم_علیه_السلام 12
✍🏼در اینـجا شبههای درسـت میشود که اگر آدم پیامـبر بود چرا مرتکـب گناه شد در حالی خداوند قبـلش با او حرف زده بود و بهـش #هشدار داده بـود از طرفی هم پــیامبران معصوم هســتن!!!
💡جوابهـای زیادی داده شـده اما قویترین جـواب این است که آدم قبــل از رسیدن به #مقام_نبوت مرتکب گناه شـد...
👌🏼در واقــع این آزمون بــرای آدم و همسرش لازم بــود تا وارد میــدان اصلی شوند... و #اصل_رسالت در زمــین آغاز میشــود نه در باغی که زنــدگی حقیقی در آنجا نیــست و موقت اســت...
😊و خـداوند چون #استعداد و توانــایی اصلاح خود را در آدم دیـد توبهاش را قبول فرمــود و او را جمع و جــور و هدایت کــرد و مقام نبوت را به او عـطا فرمــود...👇🏼
📖ثُمَّ اجْتَــبَاهُ رَبُّهُ فَتَــابَ عَلَيْهِ وَهَــدَىٰ
📖ﺳﭙﺲ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔـﺎﺭﺵ ﺍﻭ ﺭﺍ #ﺑﺮﮔﺰﻳﺪ ﻭ ﺗﻮﺑــﻪﺍﺵ ﺭﺍ ﭘﺬﻳﺮﻓــﺖ، ﻭ #ﻫﺪﺍﻳﺘﺶ ﻛﺮﺩ.
◽️طـــــه_122
👌🏼اما قبل از بیـرون رفتن خـداوند با آنان گفتگوی کوتـاهی کرد تا چند #سفارش_مهم را به آنان یـادآوری کند و دورهی آموزشـی آنان تکمیل شـود و و از لحاظ تجربه و تربیت هـیچ نقصی نداشـته باشند بـعد به زمین فرسـتاده شوند...
📖قَالَ اهْبِــطَا مِنْهَا جَمِــيعًا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُــم مِّنِّي هُدًى فَــمَنِ اتَّبَعَ هُــدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشْــقَىٰ
📖(ﺧﺪﺍﻭﻧــﺪ) ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻫﺮ ﺩﻭ (ﻫﻤﭽﻨــﻴﻦ ﺷﻴﻄﺎﻥ) ﺍﺯ ﺁﻥ (ﺑﻬﺸــﺖ) ﻓﺮﻭﺩ ﺁﺋﻴــﺪ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ #ﺩﺷﻤﻦ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺧﻮﺍﻫــﻴﺪ ﺑﻮﺩ، ﻭﻟﻰ ﻫﺮ ﮔﺎﻩ ﻫﺪﺍﻳــﺖ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺷﻤـﺎ ﺁﻳﺪ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺍﺯ ﻫﺪﺍﻳـﺖ ﻣﻦ ﭘﻴﺮﻭﻯ کـﻨﺪ ﻧﻪ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﻣﻰ ﺷـﻮﺩ، ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ #ﺭﻧﺞ ﺧـﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.
◽️طــــــه(123)
📖وَمَـنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْــرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنــكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِــيَامَةِ أَعْمَىٰ
📖و هرکـس از یاد من روی گـردان شود، زندگی (سخــت و) تنگی خواهـد داشت؛ و روز قـیامت، او را #نابینا محشــور میکنیم!»
◽️طــــه(124)
✍🏼بدین ترتیـب آیات بعدی هم کـه تا آخر سورهی طه آمـده توصیههای پروردگـار به آدم و همسرش اسـت سپس هم شیطان و هــم آدم و همسرش از بـاغ بیرون رفتـند...
☺️ ان شـاءالله در قسمت آیـنده شروع زندگــی از روی زمین را آغـاز میکنم...
🖊ادامــــــه دارد ان شــــــاءالله
بسم رب الشهدا
مجنون من کجایی؟
#قسمت شصت سوم
#راوی سوم شخص جمع
بعد از شهادت محمدهادی مهدوی همسر فرحناز
رقیه شکسته تر شده بود
میترسید از اینکه نکنه همسر اونم زیر شنکجه داعش شهید بشه
روزها از پس هم میگذشت
روز به ماه تبدیل شد
سپاه همچنان دنبال تبادل اسرا و یا پس گیری سید مجتبی بود
بارها مذاکرات تا قصد آخر رفته بود
اما داعش زیر همه چیز زده بود
خدا تنها از پایان این اسارت خبر داشت
موضوعی که گاهی بسیار خدشه به روح و روان همسران و فرزندان شهدای مدافعان حرم میزد بحث دریافت هزینه بود
حرفی که بسیاری از غافلان آن را پذیرفته بودند
رقیه و بچه ها در منزل خودشان سریال مختارنامه را تماشا میکردند
ابن زیاد:باید سران قیام مسلم بن عقیل از مردم جدا کنیم
این جمله رقیه به فکر برد به سمت کتاب خانه رفت
کتاب نامیرا برداشت و شروع کرد به برگ زدن
مکالمه خواند
حسین بن علی سودای حکومت عرب را دارد
اگر مسلم در خانه مختار همچنان باقی بماند
بعداز پیروزی مختار از سران کوفه است
دقیقا بحث مدافعین حرم است
تاریخ درحال تکرار است
شباهت بی حد و اندازه مدافعین حرم به یاران امام حسین (ع)
جان شیرین ترین دارایی یک فرد است
زمانی که راهی سوریه میشون میدانند که شهادت ،اسارت یا جانبازی احتمالش بالاست
اما راهی جهاد میشون
و فقط دلیل رفتن غیرت برای دختر علی بن ابی طالب است
سومین سالگرد اسارت سیدمجتبی حسینی هم گذشت
اما هنوز داعش موافقت نهایی اعلام نکرده
امروز بالاخره بعد از سه سال شش ماه و هیجده روز داعش با تبادل ۷اسیر و سیدمجتبی حسینی موافقت کرد
زمان تبادل سه ماه دیگر در شهر حلب انجام شود
موضوع به خانواده سید گفته نشد تا امیدوار نباشن
نویسنده بانو....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب الشهدا
مجنون من کجایی؟
#قسمت شصت چهارم
#راوی جواد (همسرمطهره/پسرخاله رقیه)
امروز روز تبادل اسراست
یک تیم متشکل از فرمانده مدافعین حرم استان ما،روانپزشک ، من و دو پاسدار به سوریه رفتیم
تیم اصلی تبادل در سوریه به ما پیوستن
به سمت کمپی که جایگاه تبادل بود به راه افتادیم
بالاخره بعداز سه -چهار ساعت اسرا تبادل شدن
سید چقدر پیرشده بود
کاملا شوکه بود و هیچ حرفی نمیزد
نظر روانپزشکی همراهمون بود دوتا شوک اساسی بود
۱.صحبت کردن با یکی از اعضای خانواده
۲.حضور در منطقه خان طومان
صحبت کردن با رقیه که اصلا امکان نداشت
چون سید اینور پس میفتاد اونور صددرصد رقیه
با مشورت منو روانپزشک قرار شد سید با دختر ۵سالش صحبت کنه
زدم به شونه سرگرد رفیعی و گفتم :رفیعی جان اینجا یه لحظه نگه دار اخوی
رفتم پایان شماره مطهره گرفتم
-سلام مطهره بانو
مطهره:سلام جواد چی شد؟
-سید الان پیش ماست داریم میریم خان طومان
فقط مطهره بانو برو فاطمه سادات آماده کن با سید حرف بزنه
مطهره:فاطمه چرا؟
-چون سید شوکه است و فاطمه بهترین کیس هست
آمادش کن یه ربع دیگه میزنگم
مطهره:باشه
-مطهره ما تا شب قزوین هستیم
شما عصری برید برای رقیه خرید
به زینب خانم هم زنگ بزنید بیاد قزوین
برنامه فردا هم باهات هماهنگ میکنم
مطهره :باشه
یه ربع گذشت زنگ زدم سید با فاطمه حرف زد تنها اشک ریختن یه شیر مرد و گفت واژه (دخترم) شاهد بودم
روان پزشکی که همراهمون بود میگفت عالیه از اون پیله اسارت داره خارج میشه
تو خان طومان به بچه ها گفتیم از دور مراقب سید باشن
و روانپزشک گفت باید با فاطمه سادات و مطهره حرف بزنه
به مطهره گفتم به سادات کوچولوی ما بگید به هیچ کس از جریان باباش نگه
و خود سادات فردا باید بیاد مزارشهدا تا با پدرش حرف بزنه
تو خان طومان سید شکست و ساخته شد
یه تیم پزشکی تو ایران منتظر سید بودن تا متوجه بشن سید مورد آزمایش انسانی قرار گرفته یانه ؟
و یا شنکجه های شده چقدر آسیب بهش زده
بالاخره ما وارد ایران شدیم
درعرض چندساعت متوجه شدیم سید خیلی شکنجه شده
و واقعا مرد بوده که حرفی نزده
الان تو یه اتاق درحال راز و نیاز با خداست
چقدر عاشقانه و خالصانه خودش رو خرج مخلوقش میکنه
نویسنده :بانو....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب الشهدا
مجنون من کجایی؟
#قسمت شصت پنجم
#راوی مطهره
داشتم از دلشوره میمردم
بعداز ۵-۶ساعت بالاخره جواد زنگ زد
گفت که سید شوکه است و باید با فاطمه سادات حرف بزنه
حرصم گرفته بود پسره ی خنگ من برم به این بچه بگم بعد از ۳/۵ سال بیا با پدرت حرف بزن
-فرحناز
فرحناز
بیا کارت دارم
فرحناز:جانم چی شد مطهره ؟
-جواد زنگ زد گفت سید شوکه است باید با فاطمه سادات حرف بزنه
من الان چه جوری به این بچه بگم
فرحناز:من میگم
-چطوری؟
فرحناز:مطهره خدا امتحان مارو بهت نده
من فولاد آب دیده شدیم
اون فاطمه بچم شیرزنیه
نترسه
فرحناز رفت سمت فاطمه
و گفت فاطمه سادات خاله بیا یه چیزی بهت بگم
فاطمه:چسم آله
فاطمه گرفت بغلش گفت فاطمه جان تو میدونی بابا کجاست ؟
فاطمه :آله چون مامانی میجه بابا لفته از عمه جون حضرت زینب دفاع کنه اما آدم بدا گرفتنش
فرحناز:آفرین دخترگلم
فاطمه اگه بابات الان ناراحت باشه و فقط شما بتونی کمک کنی
کمک میکنی؟
فاطمه سرش پشت هم تکان داد گفت اوهوم اوهوم
فرحناز:فاطمه جونم بابا داره میاد پیشتون اما شما باید قول بدی تا دوروز دیگه نه به مامانی نه به داداش بگی
باشه؟
فاطمه: باشه آله چون
شماره گرفتم فاطمه عزیزم با آقاسید حرف زد
نویسنده:بانو....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✨﷽✨
💠شخصی از امام سجاد (ع) سوال کرد:
✍ چگونه صبح کردی ای پسر رسول خدا (ص)!؟ (یعنی روز را چگونه آغاز کردی؟)
فرمود: صبح کردم در حالیکه به هشت کس بدهکارم و آنان هر زور هشت چیز از من طلب میکنند و مرا به سوی خود میخوانند:
1- خدای تعالی از من واجبات را میخواهد.
2- پیامبر(ص) سنتش را
3- زن و فرزند، نفقه و مخارج زندگی را
4- نفس از من شهوت
5- شیطان از من نافرمانی و معصیت
6- فرشتگان نویسنده اعمال، ازمن صداقت و درستکاری
7- ملکالموت از من روح و جان
8- قبر از من بدن را میخواهد.
و من در میان این هشت طلبکار، مسئول و ناتوان شدهام.
📚منابع: بحارالانوار، ج46، ص69
به من اشک ببخش تا برایت گریه کنم!
گریه بر همان جهلی که تو را شهید کرد،
و هنوز پابرجاست !
و تو می دانستی که گفتی :
" أَنَا قَتِیلُ العَبرَة لَا یَذکُرُنِی مُؤْمِنٌ إلا استعبَر "
#حبالحسـﷺــینهویتنا ✨♥
#حاجآقاپناهیان🌱
•
هرکی آرزو داشته باشه
خیلے خدمت کنه
#شهـــید میشه...!
یه گوشه دلت پا بده،
شهدا بغلت میکنن...
•
ـ مابه چشم دیدیم اینارو...
ـ ازاین شهــدا مدد بگیرید،
ـ مدد گرفتن از #شهدا رسمه...
.
دست بذار رو خاڪ قبر شهید بگو...
حُسین به حق این شهید،
یه نگاه به ما بکن...🌱
#شآید_تلنگر↓•°
کـربلاٰ زمینِ مقدسیہ کہ هـمہ دراون
وارد میشـوند...!
اما اونهایے کہ باحُسین درآن وارد میشـوند
#شهـید واونهایـے کہ بایـزید ورود
میڪنند میمـیرند...🍃
| #حاجحسینیڪتا
| #حواسمونـ_باشہها :)👍
تـــو ♥️
هــزارسـالاسـتمنتظـرے🥀
ومــنهنــوزجایِســرباز،
سربــارتبــودهام ...😓
ڪسرهمینیـکنقطه،
تعــادلدنیارابــههممیࢪیزد💔
#اللهمعجللولیکالفرج🌸
•| #کلام_شهید |•
می گفت: چادر یادگار حضرت زهرا(س) است.
ایمان یک زن وقتی کامل می شود
که حجاب را کامل رعایت کند.♥️
#شهید_ابراهیم_هادی
رفیق شهیدم