✨﷽✨
🔴🔴اندراس و کهنه شدن حقایق و احکام دین، به اسم تمدن و آزادی زن‼️
✍آنچه محدث عظیم الشأن شیخ عباس قمی در مفاتیح الجنان آورده، متروک گشته و حال آنکه در این وانفسای روزگار، فرمایشات أمیرمؤمنان سلام الله علیه، ملاکی برای درستی یا نادرستی اعمال زنان و مردان در این روزگار «آخرالزمان» است.
👇 👇 👇
✍ کانال عمومی پرسشگری و مطالبات امام و امت https://eitaa.com/PORSASHGARIMOTALEBHTAMAMVOMAT
بسم رب الحسین
🌴مرید پیر مغانم🌴
در تهران واعظی به اسم آقا ضیا الدین #درّی منبر میرفت که هنوز هم شاید بعضی از پیر مردهای تهران ایشونو یادشون بیاد .
یه سالی شب هشتم #محرم یه #جوونی قبل از اینکه مرحوم دری منبر بره گفت : یه بیت شعر #حافظ هست می خوام برام تفسیر کنید ...
🍁مرید #پیر مغانم زمن مرنج ای #شیخ 🍁چرا که #وعده تو کردی و او به #جای آورد
مرحوم دری فرمودن : بالای #منبر تفسیر میکنم که همه استفاده کنن .
بالای منبر وسط سخنرانی میگه جوونی که معنی شعر حافظ رو خواسته بودی اینه #معنیش :
مرید پیر مغانم زمن مرنج ای شیخ
مراد از #شیخ حضرت #آدم (علیه السلام ) هست و مراد از #پیر مغان حضرت #امیر المومنین (علیه اسلام) .
یعنی مرید حضرت امیر (ع) هستم ای آدم (ع) از من ناراحت نشو ...
چرا که وعده تو کردی و او به جای آورد
تو #وعده کرده بودی از #گندم بهشت نخوری ، اما خلف وعده کردی و به همین خاطر از بهشت بیرون اومدی ..
اما #امیر المومنین (علیه السلام) که وعده نکرده بود گندم نخوره اما در تمام عمر نون #گندم نخورد ......
اتفاقا اون سال مرحوم آقا ضیا الدین درّی از دنیا #میره .....
سال بعد شب هشتم #محرم همون جوون آقا ضیا الدین درّی رو تو خواب میبینه :
میگه جوون یادته یه بیت شعر حافظ رو برات تفسیر کردم ، اومدم این دنیا تفسیر اصلیش برام مکشوف شد :
مرید پیر مغانم زمن مرنج ای شیخ
مراد از #پیر مغان حضرت امام #حسین (علیه السلام) و مراد از #شیخ حضرت #ابراهیم خلیل الله هستش ...
یعنی مرید امام #حسینم از من ناراحت نشو حضرت #ابراهیم ؛
چرا که وعده تو کردی و او به جای آورد
تو وعده کرده بودی روز دهم ذی الحجه پسر جوونتو #قربونی کنی اما این کارو نکردی...!!
اما امام حسین که وعده نکرده بود #علی اکبرشو دهم محرم قربونی کنه ......
نه فقط علی #اکبرشو بلکه تا ۶ #ماهش علی #اصغر رو هم در راه #خدا قربونی کرد ...
#امام_حسین_علیه_السلام
#ماه_محرم_الحرام
#حجت_الاسلام_عالی
🏴🚨محرم امسال در شبکه ورزش چه خبــر⁉️
✍ در بازی والیبال بین لهستان وامریکا، زنهای شورت پوشیده، با لباس بالای سینه‼️ با رقص های ورزشی خانمهای تماشاچی‼️ و تصویر از نزدیک و آهسته را نشان داد‼️و شبیه این زیاد است.
👈در بازی تنیس ساحلی درایران، خانمهای بی روسری در بین تماشاچیان را بارها از نزدیک نشان داد و....چه خبره دراین شبکه ها‼️😐😡
☎️تماس با
162
👇 👇 👇
✍ کانال عمومی پرسشگری و مطالبات امام و امت https://eitaa.com/PORSASHGARIMOTALEBHTAMAMVOMAT
14.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢نبش قبر و سالم ماندن پیکر ایت الله سید کاظم قزوینی (ره) بعد از۲۰ سال در قم برای انتقال
⬅️مزار فعلی ایشان در حرم سید الشهدا علیه السلام می باشد.
https://eitaa.com/joinchat/3222994976C75d06fe7ee
⚜ ⚜
🔴خاطره ای زیبا از دکتر زرین کوب :
🔹روز عاشورا بود و در مراسمی بهمین مناسبت به عنوان سخنران دعوت داشتم ، مراسمی خاص با حضور تعداد زیادی تحصیل کرده و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی، نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و عکسم را روی آن زده بودن انداختم و وارد مسجد شده و در گوشه ای نشستم
🔹دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی ام می گشتم .. موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند ، برای همین نمی خواستم، فعلا کسی متوجه حضورم بشود، هرچه بیشتر فکر می کردم ، کمتر به نتیجه می رسیدم ، ذهنم واقعا مغشوش شده بود که پیرمردی که بغل دستم نشسته بود با پرسشی رشته افکارم را پاره کرد :
🔹ببخشید شما استاد زرین کوب هستید ؟
🔹گفتم : استاد که چه عرض کنم، ولی زرین کوب هستم
🔹خوشحال شد، شروع کرد به شرح این که چقدر دوست داشته، بنده را از نزدیک ببیند، همین طور که صحبت میکرد، دقیق نگاهش می کردم، این بنده خدا چرا باید آرزوی دیدن من را داشته باشد ؟ چه وجه اشتراکی بین من و او وجود دارد ؟
🔹پیرمردی روستایی با چهره ای چین خورده و آفتاب سوخته، متین و سنگین، اما باوقار
🔹می گفت مکتب رفته و عم جزء خوانده و در اوقات بیکاری یا قرآن میخواند یا غزل حافظ و شروع به خواندن چند بیت جسته و گریخته از غزلیات خواجه و چه زیبا غزل حافظ را میخواند
🔹پرسیدم : حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید ؟
🔹گفت : سؤالی داشتم و سپس پرسید : شما به فال حافظ اعتقاد دارید ؟
🔹گفتم : خب بله ، صددرصد ... گفت : ولی من اعتقاد ندارم !
🔹پرسیدم : من چه کاری میتونم انجام بدم ؟ از من چه خدمتی بر میاد ؟
💥( عاشق مرامش شده بودم و از گفتگو با او لذت می بردم )
🔹گفت : خیلی دوست دارم معتقد شوم، یک زحمتی برای من می کشید ؟
🔹گفتم : اگر از دستم بر بیاد، حتما ، چرا که نه
🔹گفت : یک فال برام بگیر
🔹گفتم ولی من دیوان حافظ پیشم نیست
🔹بلافاصله دیوانی کوچک از جیبش درآورد و به طرفم گرفت و گفت : بفرما
🔹مات و مبهوت نگاهش کردم و گفتم، نیت کنید
🔹فاتحه ای زیر لب خواند و گفت : برای خودم نمیخوام، میخوام ببینم حافظ در مورد امروز ( روز عاشورا ) چی می گه ؟؟
🔹برای لحظه ای کپ کردم و مردد در گرفتن فال
🔹حافظ ...عاشورا ، اگه جواب نداد چی ؟ عشق و علاقه این مرد به حافظ چی ؟
🔹با وجود اینکه بارها و بارها غزلیات خواجه را کلمه به کلمه خوانده و در معنا و مفهوم آنها اندیشیده بودم، غزلی به ذهنم نرسید که به طور ویژه به این موضوعات پرداخته باشد
🔹متوجه تردیدم شد، گفت : چی شد استاد ؟ گفتم : هیچی، الان
🔹چشمان را بستم و فاتحه ای قرائت و به شاخه نباتش قسمش دادم و صفحه ای را باز کردم :
💥زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
💥گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت
💥بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
💥یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
💥رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
💥گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
💥در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
💥سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
💥چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
💥جانا روا نباشد خونریز را حمایت
💥در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
💥از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
💥از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
💥زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
💥ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
💥یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
💥این راه را نهایت صورت کجا توان بست
💥کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
💥هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
💥جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
💥عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
💥قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
🔹خدای من این غزل موضوعش امام حسین و وقایع روز و شب یازدهم نیست، پس چیست ؟ سالها خود را حافظ پژوه می دانستم و هیچ وقت حتی یک بار هم به این غزل، از این زاویه نگاه نکرده بودم، این غزل ویژه برا همین مناسبت سروده شده !
🔹بیت اولش را خواندم از بیت دوم این مرد شروع به زمزمه کردن با من کرد و از حفظ با من همخوانی و گریه میکرد، طوری که تمام بدنش میلرزید انگار روضه می خواندم و او هم پای روضه ی من بود .
🔹متوجه شدم عده ای دارند مارا تماشا میکنند که مجری برنامه به عنوان سخنران من را فرا خواند و عذرخواه که متوجه حضورم نشده ، حالا دیگر میدانستم سخنان خود را چگونه آغاز کنم .
🔹بلند شدم، دستم را گرفت و می خواست ببوسد که مانع شدم، خم شدم، دستش را به نشانه ادب بوسیدم .
🔹گفت معتقد شدم، معتقد بووودم، ایمان پیدا کردم استاد، گریه امانش نمی داد !
🔹آن روز من روضه خوان امام شهید شدم و کسانی پای روضه من گریه کردند که پای هیچ روضه ای به قول خودشان گریه نکرده بودند .
🔹پیشنهاد میکنم هر وقت حال خوشی داشتید، این غزل را بخوانید.
#خاطره_مشاهیر
⚜ ⚜