eitaa logo
پرسشگری و مطالبات امام جامعه، امت و شهداء
244 دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
248 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم. بفرموده رهبر معظم و ولی امر مسلمین، حفظ نظام اسلامی از اوجب واجبات و بالاترین امربمعروف است. بیاری خداوند این کانال عمومی، جهت انعکاس دغدغه و مطالبات امام جامعه مسلمین و امت پیرو، راه اندازی شد. https://eitaa.com/Soltanzade112
مشاهده در ایتا
دانلود
زیارتنامه خانم اُمّ البنین
بسم رب الشهداء 🔴🔴ما مسئولین (حرف آقا را) گوش نمی دهیم ♦️ دختر حاج قاسم می‌گوید: یک‌بار در هواپیما نشسته‌بودیم. سمت چپ من پدرم نشسته‌بود و سمت راست من یک خانم که معروف به شل‌حجاب بود نشسته‌بود. هواپیما کمی تاخیر داشت. این خانم هم همین‌طور به نظام بد و بیراه می‌گفت. احتمالاً گفته‌بود این نظام کدام کارش درست است که هواپیمایی‌اش درست باشد. پدرم داشت کتاب می‌خواند. یک لحظه نگاه کرد ببیند چه کسی است که این حرف‌ها را می‌گوید و دوباره شروع کرد به کتاب خواندن و کمی شیرینی همراه پدرم بود که به من دادند و گفتند به این خانوم تعارف کن. بعد که هواپیما پرید خلبان آمد پیش پدرم احوال‌پرسی کرد و گفت نگفته بودند که شما در این هواپیما حضور دارید. بفرمایید داخل کابین! پدرم گفتند همینجا راحتم. همینطور که صحبت می کرد، این دختر گاهی نگاه می‌کرد و فهمید که حاج قاسم است و حالا حرف‌های ضد نظام گفته‌است و در کنار حاج قاسم سلیمانی نشسته است. خلبان که رفت حاج قاسم رو کرد به این دختر خانم و گفت شنیدم یک ‌سری مباحث را گفتید. دختر گفت نه حاج آقا! چیز خاصی نبود با خودش فکر کرده شاید الان در هواپیما را باز می‌کنند و دختر را بیرون می‌اندازند! پدرم این جمله را گفت: «شما هرچی گفتی درست بود. اما یک چیز را بگویم، هر چقدر مشکل است توسط من مسئول است! حضرت آقا به بهترین صورت در حال مدیریت کردن است. ما مسئولین گوش نمی‌دهیم.»
خطبه های نماز جمعه شاهدیه ۱۶ / ۱۰ / ۱۴۰۱ قسمت پایانی خطبه دوم ......... هفدهم دیماه سالروز دو واقعه تلخ در تاریخ ایران اسلامی است. یکی مربوط به رضاخان ملعون است که حجاب را از سر زنان برداشت. و دوم مربوط به فرزند خبثش محمد رضا پهلوی است که به امام و مرجعیت شیعه اهانت کرد. در هر دو واقعه غیرت دینی مردم به جوش آمد که یکی منجر به قیام علماء و مردم مشهد مسجد گوهرشاد گردید و دیگر هم منجر به قیام ۱۹ دی شد. دشمنان اسلام در پی ترویج بی حجابی، به دنبال آن هستند که زن اسلامی را به ابتذال بکشانند. و امروز خود را در پشت شعار «زن، زندگی، آزادی» پنهان کرده اند. در حالی که این شعار در سایه حاکمیت اسلام محقق می شود. اگر به تاریخ قبل اسلام بنگرید می بینید این اسلام است که به زن عزت و کرامت و زندگی بخشید، به زن آزادی داد. و گرنه قبل از اسلام در هیچ کجای این جهان برای زن ارزشی قائل نبودند. زن قبل از اسلام خانه نشین بود ولی اسلام او را خانه دار کرد یعنی مدیریت خانه را به او داد. بدین جهت در قرآن کریم برای حفظ کرامت زن، جهت حضور زنان در جامعه می فرماید: زنان باید با حجاب کامل در بین مردم حاضر شوند. «وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُيُوبِهِنَّ». ﻭ «يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ». حتی در باره کیفیت ارتباط و حرف زدن با نامحرم نیز می فرماید زنان با طنازی و ناز و عشوه حرف نزنند که مبادا مردان بیمار دل در آنها طمع کنند.. «فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَض». @mesbah_jome
هدایت شده از ریحانه
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید | قربان شهامت این زن 🌷 روضه‌خوانی تکان‌دهنده‌ و قدیمی رهبر انقلاب در مصیبت حضرت ام‌البنین سلام‌الله‌علیها 🔹 انتشار به‌مناسبت سالروز وفات حضرت ام‌البنین سلام‌الله‌علیها 🏴 @Khamenei_Reyhaneh
@Aminikhaah336325132900.mp3
زمان: حجم: 20.23M
📣جلسه نوزدهم * جستجوی انسانی که گزارشی از وضع خودمان به ما بدهد * قواعد حضرت زهرا درمورد وضع ایمان * شیعه اهل بیت در بهترین مراتب بهشت * بهشتی ای که شیعه نیست * تطهیر شدن قبل از رفتن به بهشت * گرفتاری های دنیا از روی علاقه به شیعیان * شفاعت بعد از سیصد هزار سال برزخی * ویژگی های بلای دنیا * بلای عالم کثرت و بلای عالم وحدت * واهمه داشتن با وجود بودن در بهشت برزخی * نظر امام رضا در قضیه بمب گذاری حرمشان * ماهیت گرفتاری در بهشت برزخی * محرومیت از نغمه هایی در بهشت * بهای چند ثانیه اشک ریختن در دنیا * تطهیر انسان در طبقه عالی جهنم * تطهیر با انقطاع است * تحلیل تجربه گر مرگ از گناهان خود * تشرف عجیب آیت الله بهجت * شرط عقد امام خمینی * جهنمی شدن به خاطر تعریف از خوبی * خاطره ای از مراقبه حاج شیخ مرتضی حائری * واکنش عجیب آیت الله بهجت به غیبت * زمینه بیشتر گناه در روابط خانوادگی * اصل بر مراقبت نسبت به مسائل روزمره * پاسخ به درخواست استغفار فرزندان حضرت یعقوب * درخواست استغفار از صاحب الزمان * روضه مشترک امام حسین و حضرت زهرا ⏰ مدت زمان ۴۹:۲۰ 🔔@Aminikhaah_Media
بنام خداوند غیور و علی الاسلام السلام آنگاه که قوانین بشری در حد و قواره ی احکام متعالیه الهی و اسلامی قرار گیرد‼️ و متجاهر به فسق (همچون بدحجاب)که با تکرار گناهش مرتکب کبیره میشود، او را در حد متخلف‼️ و آنهم در حد مرتکب خلاف مقررات بشری، مثل راهنمایی رانندگی، بدانیم‼️ 🔥همانگونه که یک نخ سیگار زمینه اعتیاد به مواد و از هم پاشیدن خانواده ها و حتی بی ناموسی و فروختن ناموس است، مسلّماً چند تار مو کارش به بدحجابی و بعد بی حجابی و دامن کوتاه و... و از هم گسستن جامعه دینی کشیده میشود. موفق باشید      👇 👇 👇  ✍ کانال عمومی پرسشگری و مطالبات امام و امت https://eitaa.com/PORSASHGARIMOTALEBHTAMAMVOMAT
تصویرِ یک بنر متفاوت درباره مقابله با بدحجابی
༻﷽༺ پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند. خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند. به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.» حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم. پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم. صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم. حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد. پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند. 📚برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» خاطرات خود نوشت شهیدحاج قاسم سلیمانی هدیه به روح مطهر شهدا و جمیع رفتگان صلوات اَللّٰٰھُــمَ صَّــلْ علٰـےمُحَمَّــدِﷺ وَآل مُحَمَّــدﷺ وَ؏َجْــل فَرَجَهُــم🌹