eitaa logo
روابط عمومی پلیس
5.7هزار دنبال‌کننده
53.9هزار عکس
15.3هزار ویدیو
202 فایل
لینک کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
51.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عادل فردوسی پور چهره ای به ظاهر ورزشی است اما در واقع یک فعال سیاسی است. تا جایی که وقتی لازم باشد، در قامت یک بازجو، بازیکن تیم ملی را در برابر خود می نشاند و سیاسی ترین و شخصی ترین سوالات غیر فوتبالی را از او می پرسد. فردوسی پور نماد یک جریان سیاسی است که همواره پشت شعار «ورزش از سیاست جداست»، «بی طرفی» و «حرفه ای گری» پنهان می شوند اما در وقت مبادا، کاملا یک طرف ماجرا می ایستند و پلی محکم بین ورزش و سیاست برقرار می کنند. در قسمت 58 برنامه حافظه تاریخی ایرانی، کارنامه و عملکرد فردوسی پور را به صورت مستند بازخوانی کرده ایم، مواردی که احتمالا دیدن آن برای خود فردوسی پور هم جذاب خواهد بود و یادآوری خیلی از خاطره هاست
💢 لیاقت شهادت 🔹تازه ‌عروسش بودم. تحمل دوری‌اش سخت بود. می‌دانستم که نظامی‌ بودن شغل سخت و خطرناکی است، ولی چون خودش به آن علاقه‌مند بود چیزی نمی‌گفتم. گاهی اوقات که در جمع می‌گفت: «اگر خانومم اجازه بده، من میرم سوریه.» قلبم می‌ریخت. می‌گفتم: «نه!» می‌خندید و می‌گفت: «از چی می‌ترسی؟ شهادت افتخار منه. به دست آوردنش لیاقت میخواد که من ندارم.» 🔹 در سرش سودای رفتن بود و آرام نمی‌گرفت. سه ماه از عروسی‌ مان می‌گذشت و تازه باردار شده بودم که خبر شهادتش را آوردند. آن‌ وقت فهمیدم که ابوالفضل برای من نبود. او را خدا انتخاب کرده بود. 🔹 شهید مدافع وطن از کارکنان پلیس تکاوری سیستان و بلوچستان هفتم اردیبهشت 95 در درگیری با اشرار مسلح به درجه رفیع شهادت نائل گردید
✍️ رمان 💠 می‌دانستم به دل این حیوانات وحشی ذره‌ای رحم نمانده و چاره‌ای برایم نمانده بود که تیغ گریه گلویم را برید و به نفس‌نفس افتادم :«شما رو به قسم میدم بذارید برگردم !» اما همین چشمان بسته و صورت شکسته‌ام، دل افسر تفتیش را هم برده بود که از لحنش نجاست چکید :«من حاضرم این دختر رو ازت بخرم!» 💠 و او به هیچ قیمتی دست از این غنیمت نمی‌کشید که پیشنهاد هم‌پیاله‌اش را به ریشخند گرفت :«اگه قراره کسی به خاطر پول از این عروسک بگذره، تو بگذر! من یه پولی بهت میدم، دهنت رو ببند و همینجا سر پستت بمون!» و همین حرفش جانم را گرفت که سدّ صبرم شکست و بی‌اختیار امام زمانم را صدا زدم :«یا !» به حال خودم نبودم که این دو وحشی به چشم یک دختر برای کنیزی‌ام لَه‌لَه می‌زدند و حالا این دختر را چطور زجرکش می‌کنند که فریادی مثل پتک در سرم کوبیده شد :«خفه شو مرتد نجس!» و فریاد بعدی را افسر تفتیش کشید :«والله اگه همین الان تحویلش ندی، می‌کُشمت!» 💠 نمی‌دیدم چه می‌کند اما دیگر حتی نفس مرد داعشی هم شنیده نمی‌شد و به گمانم با تهدید اسلحه جانش را گرفته بود که بی‌صدا زوزه کشید :«اسلحه رو از رو سرم ببر عقب! مال تو!» و افسر تفتیش این بازی را برده و صاحب من شده بود که با لحنی محکم حکم کرد :«بیا پایین! در رو باز کن پیاده شه!» هنوز با هر نفس میان حضرت را صدا می‌زدم تا به فریادم برسد که صدای درِ ماشین پرده گوشم را لرزاند. مرد از ماشین پیاده شده بود، درِ عقب را باز کرد و افسر داعشی سرم فریاد کشید :«بیا پایین!» 💠 با دستان و چشمان بسته خودم را روی صندلی می‌کشیدم و زمین زیر پایم را نمی‌دیدم که قدرتی زنجیر دستم را گرفت، با یک تکان بدنم را از ماشین بیرون کشید و ظاهراً همان افسر تفتیش بود که دوباره رو به مرد تشر زد :«برو سوار شو!» می‌شنیدم هنوز زیر لب نفرین می‌کند و حسرت این غنیمت قیمتی جان را به آتش کشیده بود که رو به هم‌مسلکش شعله کشید :«من اگه جا تو بودم این رو همینجا مثل سگ می‌کشتم!» 💠 و حالا هوسم به دل این افسر داعشی افتاده بود که در جواب پیشنهاد دیوانه‌وارش، با لحنی خفه پاسخ داد :«گمشو برگرد !» شاید هم مقام نظامی‌اش از این پلیس مذهبی بالاتر بود که تنها چند لحظه سکوت کرد و از صدای درِ ماشین فهمیدم سوار شده است. 💠 نمی‌توانستم سرِ پا بمانم، ساق هر دو پایم به شدت می‌لرزید و دستان زنجیره شده‌ام مقابل بدنم به هم می‌خورد. دلم می‌خواست حالا به او التماس کنم تا از خیر زیبایی‌ام بگذرد و دیگر نفسی برایم نمانده بود که پارچه را از مقابل چشمانم پایین کشید و تازه هیبت وحشتناکش را دیدم. 💠 سراپا پوشیده در لباسی سیاه و نقاب سیاهی که فقط دو چشم مشکی و برّاقش پیدا بود و سفیدی چشمانش به کبودی می‌زد. پارچه را تا زیر چانه‌ام کشید و با نگاهش دور صورتم می‌چرخید که چشمانم در هم شکست و مثل کودکی ضجه زدم :«تورو بذار من برم!» 💠 نگاهش از بالای سرم به طرف ماشین کشیده شد و نمی‌دید فاصله‌ای با مردن ندارم که با صدایی گرفته دستور داد :«برو عقب!» و خودش به سمت ماشین رفت. دسته پولی از جیب پیراهن بلندش بیرون کشید، از همان پنجره پول‌ها را به سینه داعشی کوبید و مقتدارنه اتمام حجت کرد :«اینم پول که ازت خریدم، حالا برگرد فلوجه! نه من چیزی دیدم، نه تو چیزی دیدی!» 💠 و هنوز از خیانت چشمان زشتش می‌ترسید که دوباره اسلحه را روی شقیقه‌اش فشار داد و با تیزی کلماتش تهدیدش کرد :«می‌دونی اگه والی فلوجه بفهمه یه دختر رو دزدیدی و بیرون شهر به من فروختی، چه بلایی سرت میاره؟ پس تا وقتی زنده‌ای خفه‌خون بگیر!» و او دیگر فاتحه این دختر را خوانده بود که با همه حرصش استارت زد و حرکت کرد تا من با دیگری تنها بمانم. در سرخی دلگیر غروب آفتاب و تنهایی این بیابان، تسلیم قدرتش شده و از هجوم گریه نفسم بند آمده بود. 💠 برق چشمان سیاهش در شکاف نقاب نظامی، مثل خنجر به قلبم فرو می‌رفت و می‌دید تمام تنم از رعشه گرفته که با دستش فرمان داد حرکت کنم. مسیر اشاره دستش به سمت بیابان بود و می‌دانستم حالا او برایم خانه‌ای دیگر در نظر گرفته که دیگر رمق از قدم‌هایم رفت و همانجا روی زمین زانو زدم...
قرائت متن پیام تسلیت ریاست محترم ساعس فراجا حجت الاسلام ادیانی توسط امام جمعه شهرستان بابلسر حجت الاسلام قلی پور به مناسبت شهادت شهید آیت الله سلیمانی در مصلی شهرستان بابلسر
🔰رییس سازمان عقیدتی سیاسی فراجا🔰 🌹شهدا با انتخاب خط سرخ شهادت ما را در مسیر واقعی قرار می‌دهند که از این رو حق بزرگ و وصف ناپذیری بر ملت ایران دارند که باید با تاسی از وصایای شهدا از رهنمودهای آنها بهره کافی ببریم.🇮🇷 انقلاب گیلان
بسم الله الرحمن الرحیم 🔻 ذکر امروز جمعه 8 اردیبهشت ماه 1402 به یاد همه شهداء به ویژه شهید علیرضا خندان
اگه ازم بپرسی چرا اینقدر به حجاب حساسی؟ میگم چون نمیخوام یه روزی تو خیابونای ایران این صحنه رو ببینم و پیش خودم بگم همه چیز از سکوت ما در برابر بی‌حجابی شروع شد 🗣🇮🇷محمد محمدی تبار🇮🇷
✨﷽✨ ✍ با صالحان دوستی کن 🔹در زمان دبیرستان دوستی داشتم که در تقلب مهارت داشت و بالاترین مهارتش دوستی با شاگردان درس‌خوان و در زمان امتحان نشستن در کنار آنان برای گرفتن تقلب بود و اکثراً نمره‌ قبولی هم می‌گرفت. 🔸چه نیک است ما نیز برای برنده‌شدن در آزمون زندگی با صالحان دوستی کنیم و همنشین شویم. اگر خودمان هم چیزی بلد نیستیم از وجود آنان و نعمات آن‌ها به فضل خداوند متنعم شویم. 🔰 در روایت است که از حضرت عیسی علیه السَّلام سؤال کردند: 🔹یا رُوحَ الله‏ِ مَنْ نُجالِسُ؟ فَقالَ عیِسی علیه‌السلام: جَالِسُوا مَنْ یذَکرُکمُ الله‏َ رُؤْیتُهُ، وَ یزِیدُ فِی عِلْمِکمْ مَنْطِقُهُ، وَ یرَغبُکمْ فِی الآخِرَةِ عَمَلُهُ؛ ای روح‌الله! با چه کسی مُجالست و همنشینی کنیم؟ عیسی علیه‌السلام فرمود: با کسی که دیدن او، شما را به یاد خدا می‌آورد و سخن او بر دانش شما می‌افزاید و عمل او شما را به آخرت علاقه‌مند می‌کند. https://eitaa.com/atashbekhtyar
15.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚(تفسیر آیات ۵،۶ سوره قصص) 🌺رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم به جناب سلمان فرمودند: 📜به خدایی كه مرا به حق فرستاد، من، علی، فاطمه، حسن، حسین و نه امامی كه از نسل حسین می‌آیند، همین قول را به تو می‌دهیم و هر كه از ماست و با ماست و هر كه به ما پیوسته است. آری به خدا- ای سلمان- ابلیس و سربازانش و هر كه ایمانش را به كمال رسانده یا هر كه كفرش را به كمال رسانده، حاضر می‌شوند تا قصاص و مجازات شوند؛ «وَلَا یَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا»«کهف۴۹» [و پروردگار تو به هیچ كس ستم روا نمی‌دارد] و این تأویل این آیه است كه می‌فرماید: «وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ* وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَنُرِی فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كَانُوا یَحْذَرُونَ» سلمان گوید: پس از محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله برخاستم در حالی اهمیت نمی‌دادم كه كی به دیدار مرگ خواهم رفت یا مرگ به دیدار من خواهد آمد. 📚(دلائل الإمامة، ص ۲۳۴.)