🔷 جزئیات انهدام تیم اشرار مسلح در شهرستان هامون
♦️سردار جلیلیان فرمانده انتظامی سیستان وبلوچستان: با انجام کار دقیق اطلاعاتی مشخص شد تیمی از اشرار مسلح با خودرو های پژو حامل مهمات جنگی به قصد ضربه زدن به امنیت و انجام عملیات خرابکارانه در سطح استان فعال شده اند.
♦️از همان لحظات ابتدایی، تیم هایی متشکل از نیروهای اطلاعاتی، سپاه و انتظامی، رصد، تعقیب و مراقبت این تیم از اشرارمسلح را در دستور کار قرار دادند.
♦️اعضای این تیم مسلحانه که با خودرو پژو بدون پلاک در یکی از منطقه شهرستان هامون در حال تردد بودند متوجه حضور ماموران شده و درگیری مسلحانه آغاز و سپس به سمت روستاهای شهرستان هامون متواری می شوند.
♦️در ادامه عملیات اشرار مسلح در یکی از روستاها محاصره و با آتش سنگین نیروهای امنیتی روبه رو شده که درجریان این درگیری ۲ نفر شرور مسلح به هلاکت میرسد.
♦️در پاکسازی منطقه درگیری و در اقدام به موقع و کار اطلاعاتی گسترده ماموران انتظامی موفق شدند ۴ نفر از عوامل مرتبط با این تیم اشرار مسلح رل شناسایی و در اقدامی هماهنگ و منسجم در واکنش سریع ماموران انتظامی شهرستان هامون در مناطق روستای اطراف هامون دستگیر میشوند.
♦️با توجه به کشف مقادیر زیادی انواع مهمات جنگی شامل نارنجک، فشنگ گرینوف، فشنگ کلاش و دیگر مهمات جنگی از این تیم مسلح، دراین عملیات یکی از بسیجیان منطقه به نام اردشیر خطیبی به فیض شهادت نائل آمد و دو نفر دیگر از نیروهای بسیجی مجروح شده و به مراکز درمانی منتقل میشوند.
♦️سردار جلیلیان ضمن تبریک و تسلیت شهادت این بسیجی مدافع امنیت به مردم شهید پرور استان گفت: با توجه به دستگیری ۴ نفر از اشرار مسلح این تیم تحقیقات در این خصوص همچنان ادامه دارد.
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_بیست_و_یکم
💠 کنار حوض میان حیاط صورتم را شست، در آغوشش مرا تا اتاق کشاند و پرده را کشید تا راحت باشم و ظاهراً دختری در خانه نداشت که با #مهربانی عذر تقصیر خواست :«لباس زنونه خونه ما فقط لباسای خودمه، ببخشید اگه مثل خودت خوشگل نیس!»
از کمد کنار اتاق روسری روشن و پیراهن سبز بلندی برایم آورد و به رویم خندید :«تا تو اینا رو بپوشی، شام رو میکشم!» و رفت و نمیدانست از #درد پهلو هر حرکت چه دردی برایم دارد که با ناله زیر لب لباسم را عوض کردم و قدم به اتاق نشیمن گذاشتم.
💠 مصطفی پایین اتاق نشسته بود، از خستگی سرش را به دیوار تکیه داده و تا چشمش به من افتاد کمی خودش را جمع کرد و خواست حرفی بزند که مادرش صدایمان کرد :«بفرمایید!»
شش ماه بود سعد غذای آماده از بیرون میخرید و عطر دستپخت او مثل رایحه دستان #مادرم بود که دخترانه پای سفره نشستم و باز از گلوی خشکم یک لقمه پایین نمیرفت.
💠 مصطفی میدید دستانم هنوز برای گرفتن قاشق میلرزد و ندیده حس میکرد چه بلایی سرم آمده که کلافه با غذا بازی میکرد.
احساس میکردم حرفی در دلش مانده که تا سفره جمع شد و مادرش به آشپزخانه رفت، از همان سمت اتاق آهسته صدایم کرد :«خواهرم!»
💠 نگاهم تا چشمانش رفت و او نمیخواست دیدن این چهره شکسته دوباره زخم #غیرتش را بشکافد که سر به زیر زمزمه کرد :«من نمیخوام شما رو #زندانی کنم، شما تو این خونه آزادید!» و از نبض نفسهایش پیدا بود ترسی به تنش افتاده که صدایش بیشتر گرفت :«شاید اونا هنوز دنبالتون باشن، خواهش میکنم هر کاری داشتید یا هر جا خواستید برید، به من بگید!»
از پژواک پریشانیاش ترسیدم، فهمیدم این کابووس هنوز تمام نشده و تمام تنم از درد و خستگی خمیازه میکشید که با #وحشت در بستر خواب خزیدم و از طنین #تکبیرش بیدار شدم.
💠 هنگامه #سحر رسیده و من دیگر زینب بودم که به عزم #نماز_صبح از جا بلند شدم. سالها بود به سجده نرفته بودم، از خدا خجالت میکشیدم و میترسیدم نمازم را نپذیرد که از شرم و وحشت سرنوشتم گلویم از گریه پُر شده و چشمانم بیدریغ میبارید.
نمازم که تمام شد از پنجره اتاق دیدم مصطفی در تاریک و روشن هوا با متانت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت. در #آرامش این خانه دلم میخواست دوباره بخوابم اما درد پهلو امانم را بریده و دیگر خوابم نمیبرد که میان بستر از درد دست و پا میزدم.
💠 آفتاب بالا آمده و توان تکان خوردن نداشتم، از درد روی پهلویم کز کرده و بیاختیار گریه میکردم که دوباره در حیاط به هم خورد و پس از چند لحظه صدای مصطفی دلم را سمت خودش کشید :«مامان صداش کنید، باید باهاش حرف بزنم!»
دستم به پهلو مانده و قلبم دوباره به تپش افتاده بود، چند ضربه به در اتاق خورد و صدای مادر مصطفی را شنیدم :«بیداری دخترم؟» شالم را با یک دست مرتب کردم و تا خواستم بلند شوم، در اتاق باز شد.
💠 خطوط صورتم همه از درد در هم رفته و از نگاهم ناله میبارید که زن بیچاره مات چشمان خیسم ماند و مصطفی #صبرش تمام شده بود که جلو نیامد و دستپاچه صدا رساند :«میتونم بیام تو؟»
پتو را روی پاهایم کشیدم و با صدای ضعیفم پاسخ دادم :«بفرمایید!» و او بلافاصله داخل اتاق شد. دل زن پیش من مانده و از اضطرار نگاه مصطفی میفهمید خبری شده که چند لحظه مکث کرد و سپس بیهیچ حرفی از اتاق بیرون رفت.
💠 مصطفی مقابل در روی زمین نشست، انگشتانش را به هم فشار میداد و دل من در قفس سینه بال بال میزد که مستقیم نگاهم کرد و بیمقدمه پرسید :«شما شوهرتون رو دوست دارید؟»
طوری نفس نفس میزد که قفسه سینهاش میلرزید و سوالش دلم را خالی کرده بود که به لکنت افتادم :«ازش خبری دارید؟»
💠 از خشکی چشمان و تلخی کلامش حس میکردم به گریههایم #شک کرده و او حواسش به حالم نبود که دوباره پاپیچم شد :«دوسش دارید؟»
دیگر درد پهلو فراموشم شده و طوری با تندی سوال میکرد که خودم برای #آواره شدن پیشدستی کردم :«من امروز از اینجا میرم!»
💠 چشمانش درهم شکست و من دیگر نمیخواستم #اسیر سعد شوم که با بغضی #مظلومانه قسمش دادم :«تورو خدا دیگه منو برنگردونید پیش سعد! من همین الان از اینجا میرم!»
یک دستم را کف زمین قرار دادم تا بتوانم برخیزم و فریاد مصطفی دلم را به زمین کوبید :«کجا میخواید برید؟» شیشه محبتی که از او در دلم ساخته بودم شکست و او از حرفم تمام وجودش در هم شکسته بود که دلم را به محکمه کشید :«من کی از رفتن حرف زدم؟»...
#ادامه_دارد
#دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_بیستویکم
#تولیدی_عس_زنجان
🔅 #حکایت_پندآموز
✍ بهدنبال کسب فضایل اخلاقی باش
🔹دو تا کارگر گرفته بودم واسه اثاثکشی. گفتن 40 تومن، من هم چونه زدم شد 30 تومن.
🔸بعد از پایان کار، توی اون هوای گرم سه تا 10تومنی دادم بهشون. یکی از کارگرا 10 تومن برداشت و 20 تومن داد به اون یکی.
🔹گفتم:
مگه شریک نیستید؟
🔸گفت:
چرا، ولی اون عیالواره، احتیاجش از من بیشتره.
🔹من هم برای این طبع بلندش دوباره 10 تومن بهش دادم. تشکر کرد و دوباره 5 تومن داد به اون یکی و رفتن.
🔸داشتم فکر میکردم هیچوقت نتونستم اینقدر بزرگوار و بخشنده باشم.
🔹همه میتونن پولدار بشن. اما همه نمیتونن بخشنده باشن. پولدارشدن مهارته؛ اما بخشندگی، فضیلت.
🔸باسوادشدن مهارته؛ اما فهمیدگی، فضلیت.
🔹همه بلدن زندگی کنن. اما همه نمیتونن زیبا زندگی کنن. زندگی عادته؛ اما زیبازیستن، فضیلت.
📡 درصورت ممکن برای☝️نفر ارسال نمایید.
#پندانه
#حکایت_پندآموز
#کسب_فضائل_اخلاقی
#تولید_ع_س_فارس_شهرستان_جهرم
✅کانال روابط عمومی پلیس
┄┅┅┅┅❁🇮🇷❁┅┅┅┅┄
🆔@PR_Police
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 بشنوید | این معیارهای طاغوتی را دور بریزید
🌸حضرت آیتالله خامنهای: 👇
🔸چرا بايد بعضى از دخترهايى كه مؤمن هستند، باسوادند، با فرهنگند، اهل دين هستند، به جرم اینکه يك مقدار سنّشان بالا رفته يا چندان از زيبايى بهرهاى ندارند، از نعمت ازدواج و تشكيل خانواده و نعمت تربیت فرزند محروم بمانند.
🔸خوشا بهحال آن فرزندى كه در دامن چنين زنان پاكى پرورش پيدا كند. خوشا بهحال آن مردى كه چنين زن پاك و مقدّسى در خانه داشته باشد. اين معيارهاى طاغوتى را دور بريزيد. پدرها! مادرها! تقواى خدا پيشه كنيد در امر ازدواج.
🌻 ۱۳۵۹/۰۸/۰۷
#ازدواج
#سبک_زندگی
#پلیس_ترازانقلاب
#تولیدی_عس_البرز
13.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پادکست
بیانات مقام معظم رهبری(مدظلهالعالی) با موضوع سربازی امام زمان(عج)
#جها_تبیین
#وظایف_حقیقی_منتظران
#سربازی_امام_زمان
#پلیس_تراز_انقلاب_اسلامی
#تولیدی_عس_انتظامی_گیلان
22.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ بیست و هشتمین دوره مسابقات قرآن کریم ویژه کارکنان پایور و وظیفه فرماندهی انتظامی استان سیستان و بلوچستان
#پلیس_مقتدر
#پلیس_خدمتگزار
#پلیس_حافظ_امنیت
#پلیس_قاطع_امنیت_ملی
#عس_سیستان_و_بلوچستان