برگهی آزمایش در دستم سُر خورد و قلبم هُری پایین ریخت!
تمام استقامت پاهایم از بین رفت، با لرز دست به دیوار گرفتم، امیدم ناامید شده بود، اینجا ته خط بود؛ تهِ تهِ چیزی که در ذهنم تصور میکردم.
جملهاش صریح و کوتاه بود:
«مادرتون سرطان دارن»
و نمیدانست با همین جمله به ظاهر سادهاش، چطور دلم شکست و نفسم بند آمد.
دیگر نمیتوانستم قوی باشم، اصلا دیگر نمیخواستم قوی باشم.
از خدا و کائنات و همهی عالم گله داشتم.
چشمم سوخت و اشکهایم پشت هم و بی اجازه روی گونههایم غلتیدند.
چشم بستم و تصویر آن گنبد معجزهگر طلایی در نظرم آمد، با بغض لبخند زدم، آرامشی عجب به دلم نشست و پرندهی خیالم پر زد.
خودم را میان صحن و مقابل ایوان طلا میدیدم. از ته دل، از اعماق جانم تنها یک چیز خواستم و ذکرش میان لبهایم آمد:
-«یا امام رضا، تو رو قسم به جوادت، حال مامانم خوب بشه. امام رضا جونم واسطه باش و برای مادرم سلامتی بده.»
و در کمال ناباوری شد! مادری که سرطان بدخیم داشت و احتمال ۹۹ درصد باید شیمی درمانی میشد، خوب شد و همهی آن بیماری از جسمش رخت بست. دل دل میزدم که بروم و از آقا تشکر کنم. هربار که اسم مشهد میآمد، ولوله به جانم میافتاد و بغض در گلویم ریشه میگرفت. در یک روز سرد پاییزی، ناخودآگاه پیگیر اردوی مشهد شدم و دقیقاً همان روز زمان ثبت نام بود و با نیت تشکر از لطف و مهربانیاش، توی قرعه ثبت نام کردم و اسمم از بین متقاضیها در آمد.
بیقرار رسیدن بودم. حس میکردم فقط بودن توی حرمش میتواند این طوفان نشسته به وجودم را آرام کند؛ فقط بودن مقابل ضریح میتواند این بغض کهنهی گرد و غبار گرفته را بشکند...
اتوبوس که در خیابان منتهی به حرم قرار گرفت، غوغایی در جانم به پا شد، نفسم بند آمد و قلبم زیر و رو گشت.
حال غریبی داشتم. برایم مهم نبود کلی آدم اطرافم هست، مهم نبود که نگاهم میکنند؛ فقط یک چیزی را میدانستم: اینکه قلبم به مثال پرندهی اسیر شده تو قفس، خودش را به سینه میکوبد و وقت شکسته شدن این بغض پیچک گرفته رسیده.
نوای «ای حرمت» که به گوشم رسید، اشکها ریخته شد و تنها یک حرف میان لبهایم نجوا شد:
-«مرسی امام رضا، مرسی که برای مادرم شفاعت کردی، اومدم تا بدهی که باهات دارم رو صاف کنم، یا ضامن آهو...»
هر گوشه از این حرم، قصهای دارد؛ قصهی دلهای شکستهای که به امید شفا آمدهاند، قصهی عاشقان دلسوختهای که در پی مرهمی بر زخمهایشان هستند، قصهی زائرانی که از راه دور و نزدیک، به عشق تو قدم در این راه گذاشتهاند.
یا امام رضا، میدانم که تو پناهگاه بیپناهانی. میدانم که در این دنیا، هیچکس به مهربانی تو پیدا نمیشود. آمدهام تا در جوار تو، از تمام دغدغهها و دلمشغولیهایم رها شوم. آمدهام تا دلم را در این دریای بیکران رحمت، تطهیر کنم.
از تو میخواهم که مرا بپذیری. از تو میخواهم که دعاهایم را بشنوی و مرا در این مسیر پر فراز و نشیب زندگی، یاری کنی. یا امام رضا، تو را به حق مادرت زهرا، هیچکس را دست خالی برنگردان.
#دل_آرام
هدایت شده از پابوس عشق ۱۴۰۳
👆👆👆
دلنوشته یکی از دانشجویان دختر اردوی زیارتی مشهد
پابوس ۱۴۰۳
@Paboos_znu
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مناجات_شعبانیه
فراز های اول و دوم از مناجات شعبانیه با صدای دلنشین استاد محسن فرهمند
#آمده_ام_تا_که_سلامت_کنم
#پابوس_عشق_۱۴۰۳
@Paboos_znu
از وقتیکه بلیط سفرم به مشهد مقدس را دیدم شوق وصف ناپذیری در وجودم شعله ور گردید با خودم گفتم به نظر انشالله این بار طلبیده شدم به پابوس امام مهربانیها .
اولین سلام را در محوطه دانشگاه در حالیکه که دست را بر روی سینه ام گذاشته بودم واشک شوق دیدار عصمت هشتم در وجودم موج میزد به امام رئوف ،سلطان طوس آقا حضرت علی بن موسی الرضا (ع) دادم وزمزمه کردم آقا جان :
اشتیاقی که بدیدار تو دارد دل من
دل من داند ومن دانم ودل داند ومن
وبعدش عرض کردم آقا ومولای من چون به پابوست برسم تو را بجان جوادت قسم خواهم داد مشکل همه گرفتاران را برطرف نما . الهی آمین
لَيْسَ لَهَا مِنْ دُونِ اللَّهِ كَاشِفَةٌ(نجم۵۷)
كسی جز خدا برطرف كننده سختیها و هول وهراسش نیست.
@Paboos_znu