Part 34
# تنها میانِ داعش
چنگ داعش گریخته و به چشم خود دیده بود داعشیها چند کامیون را
متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریده اند. همین کیسه های آرد و
جعبه های روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا
با بستهشدن جاده ها آذوقه مردم تمام نشود. از لحظه ای که داعش به آمرلی
رسیده بود، جوانان برای دفاع در اطراف شهر مستقر شده و مُسنترها
وضعیت مردم را سر و سامان میدادند. حالا چشم من به لباس عروسم بود
و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش میگرفت. از وقتی خبر بسته شدن
جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب میفهمیدم
چه احساس تلخی دارد که حتی نمیتواند با من صحبت کند؛ احتمالا او
هم رؤیای وصالمان را لحظه لحظه تصور میکرد و ذره ذره میسوخت،
درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود
عشقم در سلامت است و عشق او در محاصره داعش بود و شاید همین
احساس آتشش زده بود که بالاخره تماس گرفت. به گمانم حنجره اش را با
تیغ غیرت بریده بودند که نفسش هم بریده بالا می آمد و صدایش خش
داشت :»کجایی نرجس؟« با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و
زیرلب پاسخ دادم :»خونه.« و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که
بغضش شکست اما مردانه مقاومت میکرد تا نفس های خیسش را نشنوم
و آهسته زمزمه کرد :»عباس میگه مردم میخوان مقاومت کنن.« به لباس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشقانہهایشھیدمحمدرضادهقان😍♥
•ڪپۍ∅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞🌿
#استوری
بۍتابموحزینم
منامبیبنینم...
#وفاتحضرتامالبنین🥀
#وفات_حضرت_ام_البنین س
@Patoghemahdaviyoon