eitaa logo
شهید محمد منتظری نیوان نار
127 دنبال‌کننده
43.4هزار عکس
26.1هزار ویدیو
1.6هزار فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️ولا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ﴿۱۶۹﴾ ▪️و هرگز گمان مبر آنها كه در راه خدا كشته شده اند، مردگانند؛ بلكه آنها زندگانى هستند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند. ▪️سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۶۹ 🏴 🏴 لینک مادرایتا https://eitaa.com/joinchat/3568173214C12082524eb
راز خوشبختی در چند کلمه ساده خلاصه میشه : چیزایی که بهت آسیب زدن رو فراموش کن ولی هیچوقت درسی رو که بهت ياد دادن از خاطر نبر ... لینک مادرایتا https://eitaa.com/joinchat/3568173214C12082524eb
🌸 رفتارهایی از زنان که مردان را بسیار عصبی می‌کند: 🔹به مرد فرصت تنهایی ندادن 🔹مدام زنگ زدن 🔹شکاک بودن 🔹بدگویی از او در جمع 🔹قهر کردن و حرف نزدن 🔹مقایسه او با دیگر مردان لینک مادرایتا https://eitaa.com/joinchat/3568173214C12082524eb
...!🌹 ❌ هم زمان چندجا خواستگاری نرو! ❌ هم زمان چند خواستگار و قبول نکن! تو دام مقایسه میفتی و دو دل میشی و انتخاب برات سخت میشه! ♨️ لینک مادرایتا https://eitaa.com/joinchat/3568173214C12082524eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 📝 | تحلیل ٣٠ پست آخر اینترنشنال سعودی در اینستاگرام قبل و بعد از تهدیدات ایران علیه عربستان را نشان می‌دهد 🍃🌹🍃 ❌ تا قبل از تهدیدات ایران ٨٠% تولید محتوا مربوط به اغتشاشات ایران بود اما بلافاصله بعد از هشدارها،در ۱۵ پست آخر تنها ۴۶% پست‌ها مربوط به اغتشاشات ایران هست و تقریبا تولید محتوا با کاهش۵٠%مواجه شد | | 🆔 http://eitaa.com/meyarpb
🔴 دلنوشته‌‌ی مادر یک طلبه برای مادر آرمان   اولین بار که می‌شنوی فرزندت، پسر است، حس عجیبی داری. لبخندی روی لبانت می‌آید. ته دلت غنج می‌رود. حس می‌کنی تکیه‌گاه جدیدی پیدا کردی. همانطور که اگر دختر باشد خوشحال می‌شوی که انیس و مونسی پیدا کردی. پسرت جلوی چشمانت بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود و هر لحظه، نگرانی‌هایت هم با او بزرگ‌تر!  شیطنت‌ها و ظرف شکستن‌هایش را زیر سبیلی رد و خودت را قانع می‌کنی که اقتضاء پسر بودنش است.  لحظه به لحظه بد و خوب را یادش میدهی. نگرانی که در کوچه و خیابان به کسی زور نگوید. راه خطا نرود. حرف ناجور نگوید و نشنود. بار اول که مشکی می‌پوشد و دست پدرش را می‌گیرد و مسجد و هیئت می‌رود، ذوق مرگ می‌شوی که: «خدایا شکرت! پسرم راهش را پیدا کرد». در چشم بر هم زدنی، دبستانی می‌شود و بعد، دبیرستانی. قد می‌کشد و صدایش دو رگه می‌شود و موهای صورتش، معصومیت پسرانه‌اش را دو چندان می‌کند. ولی باز نگرانی! نمی‌دانی کدام مسیر را در پیش می‌گیرد! در نماز روز و شبت دعا می‌کنی: «خدایا! بهترین راه را برایش مقدر فرما!» روزی از خواب بیدار می‌شوی و میبینی راهش را پیدا کرده. عشقش شده حوزه و علم و کتاب و امام حسین(علیه السلام). ته دلت می‌لرزد! با خود می‌گویی می‌توانست مهندس یا دکتر شود اما حالا ... .  حالا اصرار می‌کند بر راهی که روشن است، اما سخت. راهی که پایان ندارد. نه علمش، نه معنویتش، نه اخلاق و نه عرفانش. مسیر حوزه، بی‌نهایت است! به چشم خود میبینی پسرت راه سختی را انتخاب کرده، راهی که شاید محرومیت‌های فراوان دنیوی برایش به ارمغان بیاورد، اما دلخوشی که ذخیره آخرت خوبی پیدا کردی. حال، پسرت را در قامت طلبه‌ای میبینی. حجره‌دار می‌شود. از شنبه تا چهارشنبه، تنها تلفنی می‌توانی با او صحبت کنی. عصر چهارشنبه اما در فکری! در فکری این دو روزی که درکنار تو و خانواده است، چطور اوقات خوشی برایش فراهم کنی؟ در فکری حداقل این چند وعده در کنارت، غذای مورد علاقه‌اش را بخورد.  از در که می‌آید، چپ و راست صورتش را نگاه می‌کنی و دنبال بهانه‌ای که با او حرف بزنی. ... هنوز از طلبه شدنش چیزی نگذشته که آسمان شهرت سیاه می‌شود. اغتشاش و درگیری و ناامنی شهر را فرامی‌گیرد. مشتی اراذل و اوباش به بهانه‌های واهی، امنیت را نشانه می‌گیرند. حالا و هر لحظه، دلشوره سالم رسیدن فرزندت را داری.  اما پسرت! پسرت ته دلش قرص است. می‌خواهد در قامت طلبه ای بسیجی‌ برقرار کننده آرامش و امنیت باشد. برای دختران، برای زنان و برای مردم سرزمینش! در دلت به داشتن چنین پسری افتخار می‌کنی، اما ... .  میوه دلت، دست خالی به میدان رفته! بی خبر از همه جا می‌گویی: «خدایا! دسته گلم را به تو می‌سپارم! جگر گوشه‌ام را سالم به خانه برگردان!»  لحظات به کندی می‌گذرد. خبری از دسته گلت نیست! زنگ تلفن به صدا در می‌آید... آقای علی وردی! پسرتان مجروح شده .... آسمان بر سرت خراب می‌شود.  تا به بیمارستان برسی، نفسی برایت نمی‌ماند. می‌فهمی آرمانت از دنیا رفته، اما دوباره احیاء شده. قلبش می‌زند. نفسی چاق می‌کنی. نور امید در دلت روشن می‌شود: «پس انشاءالله زنده می‌ماند». هنوز شبی نگذشته که فیلم شکنجه‌ی جگر گوشه‌ات در فضای مجازی پخش می‌شود. هر کس می‌بیند، می‌گوید: «وای بر حال مادرش! کاش مادرش نبیند و نداند و ...» دو روز، تنها دو روز فرصتی‌ست که خدا برای آمادگی شهادت فرزندت می‌دهد.  و سرانجام ... و سرانجام، روح مطهر آرمان بیست و یک ساله‌ات به آسمان عروج می‌کند. او به آرزویش می‌رسد اما کاخ رؤیای تو برای دامادیش همراه هزاران آرزوی دیگری که برایش داشتی، فرو می‌ریزد. داعش‌صفتان زمان، تاب تحمل معصومیت پسرت را نداشتند! حال در دل زمزمه می‌کنی: «میون خاک و خونی! تو ای ماه جوونم! مثه موهات، پریشونم! آروم آروم می‌ذارم من، صورت رو صورت ماهت! دعا کن جون بدم اینجا، میاد مادر به همراهت! چه دلگیره، بی تو دنیا! که می‌میره بی تو مادر!» و این چنین روضه علی‌اکبر(علیه السلام) و روضه تنهایی سیدالشهداء(علیه السلام) در گودال قتلگاه، بعد از 1400 سال، برایت زنده می‌شود!