بچه که بودیم، ارزش اسکناسها رو نمیشناختیم!
گاهی بچه های بزرگتر، دو تا اسکناس ریز رو با یه اسکناس درشتِ ما که چندین برابر ارزش داشت، عوض میکردن.
و ما شــــــاد... از اینکه بجای یه اسکناس، دو تااااا داریم.
الآن به این خاطره میخندیم،
اما همین الآنم بهش دچاریم!
قرآن میگه، وقتی از دنیا رفتین، غافلگیر این عوض بدلهای اشتباهی میشین!
✘ باید قبل از غافلگیری، کارکرد سرمایههایی که خدا بهمون داده و ساده از کنارش رد میشیم رو بفهمیم، وقتی یاد بگیریم ازش استفاده کنیم، شادیِ داشتههامون میاد سراغمون!
و گرنه همینطور به عوض کردنش با اسکناسهای ریزتر ادامه میدیم و ...
در توهم شادی، عشق میکنیم🙃.
🌺🍃پله پله تا خدا👇
🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
8.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فقط_برای_تو
«جهانِ پر زرق و برق ماهیها»
• در خلقت هیچ چیز، سر سوزنی کم نگذاشته!
حتی عمق دریا را که چشمها نمیبینند.
• اینهمه زیبایی برای توست!
تو برای کیستی؟
🌺🍃پله پله تا خدا👇
🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
🔮داستان کوتاه مرد سنگ تراش
🌱روزی سنگ تراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد ، از نزدیکی خانه بازرگانی رد میشد. در باز بود و او خانه مجلل ، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد .
🌱 با خود گفت : این بازرگان چقدر قدرتمند است و آرزو کرد که ای کاش مانند بازرگان باشد. در یک لحظه او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد.
🌱تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد ، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان.
🌱مرد با خودش فکر کرد : کاش من هم یک حاکم بودم آن وقت از همه قوی تر می شدم ! در همان لحظه او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد در حالی که روی تخت روانی نشسته بود و مردم همه به او تعظیم می کردند.
🌱 احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است. او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.
🌱پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت ، پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است و تبدیل به ابری بزرگ شد.
🌱کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید ، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت.
🌱 با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا ، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.
🌱همان طور که با غرور ایستاده بود ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود ، نگاهی به پایین انداخت و سنگ تراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است …
🌷الحمدالله علی کل حال 🌷
🌺🍃پله پله تا خدا👇
🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
#بزت_را_بکش_بت_هایت_را_بشکن
🌿روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفرهایشان در بیابانی گم شدند و تا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. ناگهان از دور نوری دیدند و با شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی میکند. آنها آن شب را مهمان او شدند. او نیز از شیر تنها بزی که داشت به آنها داد تا گرسنگی راه بدر کنند.
🌿روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکر آن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی میگذراند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک میکردند؟!
تا اینکه به مرشد خود قضیه را گفت، مرشد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد: "اگر واقعا میخواهی به آنها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش❗️😳🥺
🌿مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آنجا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت، برگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت و از آنجا دور شد.
💐🌾
🌿سالهای سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بچههایش چه آمد.
روزی از روزها مرید و مرشد وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود ، سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آنها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند. صاحب قصر زنی بود با لباسهای بسیار مجلل و خدم و حشم فراوان که طبق عادتش به گرمی از مسافرین استقبال و پذیرایی کرد، و دستور داد به آنها لباس جدید داده و اسباب راحتی و استراحت فراهم کنند.
💐🌾
🌿پس از استراحت آنها نزد زن رفتند تا از رازهای موفقیت وی جویا شوند. زن نیز چون آنها را مرید و مرشدی فرزانه یافت، پذیرفت و شرححال خود این گونه بیان نمود:
🌿سالهای بسیار پیش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی سپری میکردیم. یک روز صبح دیدیم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم. ابتدا بسیار اندوهگین شدیم 😢
🌿ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هرکدام به کاری روی آوریم. ابتدا بسیار سخت بود ولی کمکم هر کدام از فرزندانم موفقیتهایی در کارشان کسب کردند. فرزند بزرگترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا کرد و دیگری با قبایل اطراف شروع به داد و ستد نمود. پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی میکنیم...
💐🌾
❓آیا با وضعیت فعلی و کارهایی که انجام میدهید میتوانید به آن آینده ای که تصور میکنید یعنی حد نهایی آرزوهایتان دست یابید!؟
❓اندیشید آیا با کارهایی که الان انجام میدهید(اعم از شغل - تحصیل - درآمد - محل سکونت - روابط و ...) قادر خواهید شد به نصف این خواسته ها دست یابید!؟
❗️اگر جواب منفی است قاطعانه میگویم شما اسیر بزها و در مرحله مزمن اسیر" بت ها" شده اید که البته لزومی ندارد فوری به کشتن بزها بپردازید بلکه باید هر کسی فرآیند خلق بزها و #بت هایش را بشناسد سپس برای محو آن توهم اقدام کند و گرنه هر درمانی حکم مسکن را خواهد داشت
💐🌾
👌 زیرا بز و بت چیزی جز یک توهم بزرگ در نظام باورهای شما نیست و با شناخت این فرآیند های توهم زا که نظام باورهایتان را شکل داده اند قادر خواهید شد اکوسیستم باورهای خودتان را طراحی و اجرا کنید در این سیستم جدید قادر به خلق هر آنچه بتوانید تصور کنید می شوید بدون هیچ قید و شرطی فراتر از استعداد،جغرافیا و موقعیت اجتماعی و مالی که قبلا در آن بوده یا هستید.
🌿کشتن بز عادت ها بسیار آسانتر است زیرا هنوز حالت تقدس نیافته است،اگر این مدت طولانی شود این بزها با چاشنی تقدس تبدیل به بت خواهند شد!! و ما ناخواسته بتهایی را میپرستیم که خودمان ایجاد کرده ایم و به وادی #شرک قدم میگذاریم....
🌷الحمدالله علی کل حال 🌷
🌺🍃پله پله تا خدا👇
🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
💖 ظرفت را خالی کن! همین یک راه مانده ....
✍️ رفته بود پیش خواهرش، و میخواست از او و برادر بزرگترش کمک بگیرد!
فکر میکرد باید کاری کند!
به آنها گفته بود باید بیآنکه مادر بداند به بابا زنگ بزنیم و همه چیز را برایش تعریف کنیم. شاید هم باید گلایه کنیم! نمیدانم... این وضع قابل تحمل نیست، من نمیتوانم فشارهای روی مامان را بیش از این ببینم.
• دخترم انگار عاقلتر بود. نشسته بودم و داشتم داستانکی مینوشتم که آمد آرام مثل همیشه کنارم نشست!
گفت : مامان
همانطور که سرم پایین بود، گفتم : جانِ مامان
گفت احسان در حال نابود شدن است از غصهی شما!
سرم را بالا آوردم و با تعجب زل زدم به چشمهایش... گفتم از غصهی من؟
سرش را به علامت تایید تکان داد!
گفتم : بیخود! برای غصهای که نیست، اگر کسی غصه بخورد، انگار روی قبر خالی درحال گریستن است.
گفت: از وقتی بابا نیست، فشار همه چیز چندبرابر شده!
گفتم : شاید ... ولی امدادهای خدا هم بیشتر شده!
«خدا هر که را دندان دهد؛ نان میدهد»! بشرط آنکه باور داشته باشی این را.
گفت: اصلاً همه مسئولیتها را بگذاریم کنار، فشارهای اقتصادی را که ما داریم با چشممان میبینیم، و شما همهی زورتان را میزنید که ما چیزی نفهمیم!
گفتم : چرا فکر میکنی چیزی که تو میبینی را خدا نمیبیند؟
من هیچ وقت به پدرت در گفتگو قول ندادم، ولی وقتی وارد جریان زندگیاش شدم میدانستم که او متعلق به خودش نیست و باید تا میتوانم شانههایش را آزاد و خیالش را راحت کنم، تا بتواند عیالِ خدا را سامان دهد!
گفت: عیال خدا؟
گفتم بله مامان، همهی خلق عیال خدایند و باید «این نسبت را خودشان هم بفهمند و بدانند» تا مثل احسان برای غصهای که وجود ندارد غصه نخورند. کسی که خدا را حداقل به اندازهی نقش پدر در زندگی باور کند، آرامتر است.
چطور شما تصمیم گرفتید مشکلات را پیش بابا ببرید، اما نخواستید برای رفعش دعا کنید!
مطمئن باش ظرف خالی را خدا زودتر از بابا پر میکند «اگر باور کرده باشیم»!
هر وقت تکیه ات را از بابا برداشتی و سعی کردی برای بابا مادری کنی تا سریعتر به مقصدش که مقصد خداست برسد، خدا تو را از تمام خلق بینیاز خواهد کرد!
✘چون پشت تو، جز خدا دیگر دیواری برای تکیه دادن نیست، و خدا منزه است از اینکه پشت کسی را خالی کند!
آرااااام گرفت و سرش را به سینهام چسباند.
گفت همهی اینها را یکبار برای احسان هم بگو، او هم باید یاد بگیرد عیال خداست!.
🌷الحمدالله علی کل حال 🌷
🌺🍃پله پله تا خدا👇
🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
عاشقها چه شکلیاند؟
✍️ عاشق که میشوی؛ آهنگ ضربان قلبت، تغییر میکند!
انگار پُرتر میتپد، مصممتر، مُشتاقتر!
• عاشق که میشوی، انگار چهرههایی که به محبوب تو شبیهند، بیشتر میشوند،
یا صداهایی که به طنین صدای او نزدیکند، بیشتر به گوشِ تو، میآیند.
• عاشق که میشوی، دیگر سرعتِ عبور زمان، برای تو یکسان نیست !
وقتی با اویی؛ بسرعت میگذرد، و وقتی به انتظارش میمانی، آنقدر جان میکَند تا بیاید و بگذرد.
• عاشق که میشوی؛ بیشتر به ساعت نگاه میکنی؛
تا وقت خلوت، از راه برسد و در کنارش، در لمس حرارت دستانش،
در خیره شدنِ عاشقانه به چشمانش، در شنیدن طنین صدایش، آرام بگیری و رها شوی.
و این شرح حالِ اندکیست از دلی که یک محبوب، از جنسِ زمین گرفتارش کرده است.
• سالهاست که عادتِ روزانهی ما شده اذان و اقامه میخوانیم «أشهد أن لا #اله الّا الله»
ولی، نه آهنگ ضربان قلبمان، نزدیک اذان فرق میکند،
و نه در انتظار خلوت، زمان برایمان کُند میگذرد!
• خنده دار نیست؟
چه الهه ای، که هوش از سرمان نبرده است؟
چه الهه ای، که برای لمسِ آغوشش به هیجان دچار نمیشویم؟
چه الهه ای، که حوصله اش را در خلوتیِ نیمه های شب نداریم؟
• به گمانم خیلی وقت است که زمانِ توبه رسیده و خبر نداریم!
توبه از تمام «لا #اله الّا الله» هایِ از سر عادت.
توبه از تمام نمازهای پُر از رخوت.
توبه از همهی سجادههایی که قرار بود حجلهی عاشقی باشد و در خلوت پهن شود اما در شلوغترین جایِ خانه افتاد، آنهم با هزار فکرِ و خیال دیگر که چاشنی کثیف خلوتهایمان شده بود ....
• شبهای جمعه کمی تمرینِ عاشقی کنیـــم،
برای همان #اله ای که جز او دلبر دیگری نبود و نیست و نخواهد بود.
🌷الحمدالله علی کل حال 🌷
🌺🍃پله پله تا خدا👇
🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
عجایب اسم بدیع خدا.mp3
5.96M
#پادکست
کمی تامل ؛تفکر 🤔
خالق بی نظیر👌
اسم بدیع، یعنی خلقت بدون نقشه!
آفرینش بدون سابقه!
ایجاد چیزی بدون فکر و برنامهریزی!
√ جالب اینجاست که انسان نیز میتواند صاحب این اسم شود!
🌷الحمدالله علی کل حال 🌷
🌺🍃پله پله تا خدا👇
🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
بارالها !میدانم اگر اینجا از بهشت لذت نبرم، آنجا بهشتی در کار نیست.
من با این بهشتی که در آن نشستهام چه کردهام مگر؟
کور میآیم و مینشینم و کَر برمیگردم!
√ خدایا «لا حول و لا قوه الّا بک»
توانی نیست جز به قوّت تو،.
میشود از این بدبختی و بیپر و بالی برهانی مرا؟
دلم اینور ماجرا را میطلبد اما جانم کشش بالا رفتن ندارد! رحم کن بر بندهای که گناه زمینگیرش کرده...
🌷الحمدالله علی کل حال 🌷
🌺🍃پله پله تا خدا👇
🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_طلوع
دعای نود و دو صحیفه سجادیه : دعای طلب خیر
√ دعایی مختص زمانهای «تردید» و «دودلیها» و «چهکنمها» !
وقتی نمیدانی کدام راه باز است و کدام بنبست؟
🌷الحمدالله علی کل حال 🌷
🌺🍃پله پله تا خدا👇
🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
11.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥داستان شکایت از امام زمان (عج)
#جالبه ببینید 💚
#امام_زمان #مادر
🌷الحمدالله علی کل حال 🌷
🌺🍃پله پله تا خدا👇
🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
✅ هدیه ریحانة القُرآن به ریحانةُ النبّی!
👤 آیة الله حاج شیخ عباس طسوجی رضوان الله علیه:
مدتی بود که زندگی برایم سخت شده بود حتی پرداخت شهریه طلاب نیز مدتی به تعویق افتاده بود هر چه از دعا و توسل میدانستم متذکر و متوسل شدم ولی فرجی نشد. تا یک روز استغاثه بسیار نموده و تضرع زیاد کردم که: «خدایا چه ذکری چه دعایی بخوانم که زود اجابتم کنی؟»
🌼 شب که خوابیدم، در عالم خواب دیدم که در صحرایی هستم که یک سمت آن بسیار سبز و خرم و جوی آبی در آنجاست و در طرف دیگر بیابانی خشک و بی گیاه قرار دارد
🌤 سید بزرگواری دیدم که در کنار جوی آب نشسته و دامان عبایش در جوی آب افتاده و شخصی در کنار اوست من به طرف آن آقا رفتم آن شخص شروع به مذمّت(بدگویی از) من نمود؛
من با خودم گفتم آقا دیگر به من اعتنا نمی کند چون آن شخص بدی من را گفت. به هر حال نزدیک رفتم و عرض کردم:
« آقا جان! گرفتارم چه دعایی بخوانم که خداوند زود اجابت کند؟»
فرمود:
«حوامیم را بخوان و به حضرت فاطمه زهرا صلوات الله علیها هدیه کن، آنگاه دعا کن خداوند زود مستجاب می نماید».
گفتم (پرسیدم):حوامیم چیست؟
☀️ فرمودند: «حم های قرآن»!
از خواب بیدار شدم و هفت سوره ای که اولشان با «حم»(غافِر (مؤمن)، فُصِّلَت، شوری، زُخرُف، دُخان، جاثیه و احقاف)شروع می شود، خواندم و به حضرت فاطمه زهرا علیها سلام هدیه نمودم و دعا کردم.
💐 روز بعد همان ساعت برایم فرج و گشایش رُخ داد و از آن به بعد شهریه طلاب و تدریس را باشکوه بیشتری ادامه دادم.
ایشان می فرمود:«هر وقت به حضرت زهرا صلوات الله علیها متوسل می شوم اسراری از اسرار حجت ابن الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف برایم روشن می شود».
🌹 در روضه ها می فرمود:« ما را کنار آن درب سوخته ببرید تا برای مظلومیت بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا صلوات الله علیها عزاداری کنیم»
📚ستاره ای از آسمان علم و فقاهت، ص 49 و 50.
#میلاد_حضرت_زهرا #مادر
🌺🍃پله پله تا خدا👇
🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa
11.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 راه حل تمام مشکلات زندگی اعم از فقر، ازدواج ، عدم کسب و کار ؛ بیماری و....
🌷الحمدالله علی کل حال 🌷
#رجب
🌺🍃پله پله تا خدا👇
🆔 @Pelle_Pelle_ta_Khodaa