بک گراند 😍
اللهــــم عجـــل لولیک الفــــرج
🌹🌹 به شهید بی سر بپیوندید🌹🌹
•┄═•🕊🌹🕊•═┄•
@shahidesarboland
•┄═•🌹🕊🌹•═┄•۰
😍🦋😍🦋
#ویژه
#پروفایل
الهــی هیچ قَلبــی بِدونِ شَهآدَت اَز کآر نَیُفتَد🌿
دلتنگ/...
اللهــــم عجـــل لولیک الفــــرج
🌹🌹 به شهید بی سر بپیوندید🌹🌹
•┄═•🕊🌹🕊•═┄•
@shahidesarboland
•┄═•🌹🕊🌹•═┄•۰
#رنج_مقدس
#قسمت_بیست_و_سوم
خداحافظی میکنیم. خوابم پریده، انگار رفته کنار ماه و دارد به من دهنکجی میکند. فکرها و حسهای این چند وقتهام را توی زمین خالی ماه ریختم و با مسعود زیر و رو کردم. به این صحبت نیاز داشتم؛ تحیّر بین واقعیتبینی سهیل و حقیقت دنیای موجود و پدر که اصل این حقیقت است، بیچارهام کرده بود. دنبال کسی میگشتم تا همکلامش شوم و بدانم چه قدر تجزیه و تحلیلهای ذهنم درست است.
***
ذهنم مثل انبار، پر از کالا شده است؛ من و سهیل، داستان دفتر علی، حرفهایم با مسعود. چهقدر موضوع دارم برای بیخواب شدن. آرام در اتاقم را میبندم و دفتر علی را باز میکنم. دنبال خلوتی میگشتم تا بقیهاش را بخوانم و از این بیخوابی که به جانم افتاده استفاده میکنم.
***
نوشته صحرا برایش یک حالت «یعنی چه؟» ایجاد کرد. چند باری خواند، شاید منظورش را متوجه شود. یک ماهی از تاریخ نوشته میگذشت. نمیدانست وقتی یک دختر اینطور مینویسد چه منظوری دارد؟ میخواست از مادر بپرسد؛ ولی بعد پشیمان شد. نه اینکه مادر همراه خوبی نباشد؛ نه، فکر کرد خودش میتواند از پس این کار برآید.
گرفتاری امتحانهای پایان ترم، نوشته صحرا کفیلی را پاک از یادش برد. پروژه مشترکشان تمام شده بود. برای تحویل نتیجه پروژه که پیش استاد رفتند، صحرا کیکی که دیشب درست کرده بود، به استاد تعارف کرد.
– مناسبتش؟
شانهای بالا انداخت و خیلی عادی گفت:
– بالاخره تنهاییها باید پرشود استاد. یه نیاز محبتی هم هست که فقط درون ما زنهاست.
حس که نه، واضح فهمید منظور صحرا کفیلی به اوست. سرش را انداخت پایین و خودش را سرگرم کتابی کرد که از روی میز استاد برداشته بود. چند لحظه بعد، صحرا مقابل او ایستاده و جعبه کیک را در برابرش گرفته بود. آهسته گفت:
– متشکرم. میل ندارم.
کفیلی رو کرد به استاد و گفت: بدمزه نبود که؟ نمیدونم چرا ایشون هیچ وقت نمیپسندند.
نگاه بیتفاوتش را کیک قهوهای میگیرد و به استاد میدوزد.
***
بعد از امتحانات پایان ترم، افشین پیشنهاد کوه داد. آن شب پدر بعد از سه ماه، با حالی دیگر آمده بود خانه. دیدن زخمهای بدن پدر، آشوبی به دلش انداخته بود و همه چیز را از ذهنش پاک کرده بود؛ اما صبح تماسهای بچهها کلافهاش کرد. بالاخره با دوساعت تأخیر راه افتاد سر قرار. نزدیک که شد، زانوهایش با دیدن حالوروز شفیعپور و کفیلی که صدای خندهشان با صدای پسرها قاطی شده بود، سست شد.
همراهش را خاموش کرد و راهش را کج کرد در مسیری دیگر. حالا فکر تازهای داشت آزارش میداد. او که علاقهای به کفیلی نداشت، چرا این قدر به هم ریخته بود؟ مدام خودش را توجیه میکرد. اما باز هم فکرش مشغول بود.
– شاید صحرا برایش مهم شده است!
خورشید هنوز غروب نکرده بود که به سر کوچه رسید. تلفنش را در آورد تا پیامهای تلنبار شدهاش را بخواند. متن یکی از پیامها از شمارهای ناشناس بود:
– «به خاطر شما آمده بودم و شما نیامدید. گاهی خاطرخواهی برای انسان غم میآورد. میدانید کی؟ وقتیکه شما خاطرت را از من دور نگه میداری!»
واقعاً کفیلی او را چه فرض کرده بود؟! یکی مثل افشین که هیچ چیز برایش فرقی ندارد و مهم خوشیاش است.
جلوی خانه چند ماشین پارک بود. حدس زد که مهمان داشته باشند. پیش از آن که وارد خانه شود به در تکیه داد و پیامک را پاسخ داد:
– شما؟
پاسخ را حدس میزد؛ اما کششی در درونش میخواست او را وارد یک گفتوگو کند. جواب آمد:
– «دختر تنهاییها و خاطرخواهیها؛ صحرا. البته شما مرا به فامیل میشناسید: کفیلی.»
نفس عصبیاش را بیرون داد و نوشت:
– «ظاهراً خیلی هم بد نگذشته. صدای خندهتان کوه را پر کرده بود. بهتان نمیخورد احساس تنهایی کنید.»
دلتنگ/...
اللهــــم عجـــل لولیک الفــــرج
🌹🌹 به شهید بی سر بپیوندید🌹🌹
•┄═•🕊🌹🕊•═┄•
@shahidesarboland
•┄═•🌹🕊🌹•═┄•۰
#قسمت_اول
#قسمت_دوم
#قسمت_سوم
#قسمت_چهارم
#قسمت_پنجم
#قسمت_ششم
#قسمت_هفتم
#قسمت_هشتم
#قسمت_نهم
#قسمت_دهم
#قسمت_یازدهم
#قسمت_دوازدهم
#قسمت_سیزدهم
#قسمت_چهاردهم
#قسمت_پانزدهم
#قسمت_شانزدهم
#قسمت_هفدهم
#قسمت_هجدهم
#قسمت_نوزدهم
#قسمت_بیستم
#قسمت_بیست_و_یکم
#قسمت_بیست_و_دوم
#قسمت_بیست_و_سوم
#قسمت_بیست_و_چهارم
#قسمت_بیست_و_پنجم
#قسمت_بیست_و_ششم
#قسمت_بیست_و_هفتم
#قسمت_بیست_و_هشتم
#قسمت_بیست_و_نهم
#قسمت_سی_ام
#قسمت_سی_و_یکم
#قسمت_سی_و_دوم
#قسمت_سی_و_سوم
#قسمت_سی_و_چهارم
#قسمت_سی_و_پنجم
#قسمت_سی_و_ششم
#قسمت_سی_و_هفتم
#قسمت_سی_و_هشتم
#قسمت_سی_و_نهم
#قسمت_چهلم
#قسمت_چهل_یکم
#قسمت_چهل_دوم
#قسمت_چهل_سوم
#قسمت_چهل_چهارم
#قسمت_چهل_پنجم
#قسمت_چهل_و_ششم
#قسمت_چهل_و_هفتم
#قسمت_چهل_و_هشتم
#قسمت_چهل_و_نهم
#قسمت_پنجاه_ام
#قسمت_پنجاه_و_یکم
#قسمت_پنجاه_و_دوم
#قسمت_پنجاه_و_سوم
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
#قسمت_پنجاه_و_پنجم
#قسمت_پنجاه_و_ششم
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
#قسمت_پنجاه_و_هشتم
#قسمت_پنجاه_و_نهم
#قسمت_شصت_ام
دلتنگ/...
اللهــــم عجـــل لولیک الفــــرج
🌹🌹 به شهید بی سر بپیوندید🌹🌹
•┄═•🕊🌹🕊•═┄•
@shahidesarboland
•┄═•🌹🕊🌹•═┄•۰
بَراے شَہید شُدَن👌
بایَد شَہید بود✅
❤️(سَردارِ دِلہا)❤️
سَلام✋خِدمَتِ اَعضاےِ مُحتَرَم
اَگه عَڪسِ شَهیدے🌅دارین
ڪِه میخواین😎جاے عَڪسِ
#سَردار_سُلِیمانے😍
قَرار بِگیرہ
بہ پے وے زیر بِفرِستین
🔥ڪامِلاً رایِگانِہ...🔥
🎯 @cha2re_khaki
•┄═•🌙✨🌙•═┄•
@shahidesarboland
•┄═•🌙✨🌙•═┄•۰
#پروفایل الهی ..... حرم لازمم .... #منتظر
اللهــــم عجـــل لولیک الفــــرج
🌹🌹 به شهید بی سر بپیوندید🌹🌹
•┄═•🕊🌹🕊•═┄•
@shahidesarboland
•┄═•🌹🕊🌹•═┄•۰
#شهدا زنگی تان منور به لبخند شهدا #شهید_بابک_نوری_هریس
اللهــــم عجـــل لولیک الفــــرج
🌹🌹 به شهید بی سر بپیوندید🌹🌹
•┄═•🕊🌹🕊•═┄•
@shahidesarboland
•┄═•🌹🕊🌹•═┄•۰
[ عکس ] #پروفایل🌺🌺🌺
#امام_زمان در روز یه زمانی را قرار بده برای درد و دل کردن با امام زمان مطمئن باش یه جایی دستت را می گیرد منتظر.../
اللهــــم عجـــل لولیک الفــــرج
🌹🌹 به شهید بی سر بپیوندید🌹🌹
•┄═•🕊🌹🕊•═┄•
@shahidesarboland
•┄═•🌹🕊🌹•═┄•۰