eitaa logo
❁قـ📖ـرآن کریـم(تفسیر نور)❁
10هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
5.4هزار ویدیو
50 فایل
روزانه #تفسیری کوتاه از آیات کلام‌الله مجید رو باهم مرور میکنیم (به ترتیب از اول قرآن😍) ‌ ‌🟢 مجموعه تبلیغات بعثت👇 eitaa.com/joinchat/304153330C2ebf875a87 تبلیغات ارزان و پربازده👆👆 ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁قـ📖ـرآن کریـم(تفسیر نور)❁
☘ #سلام_بر_ابراهیم ۱ ☘ 💥 قسمت پنجاه و هشتم : دو برادر ✔️ راوی : علی صادقی 🔸براي مراسم ختم شهيد شه
۱ ☘ 💥 قسمت پنجاه و نهم : سلاح کمری ( ۱ ) ✔️ راوی : امیر منجر آخرين روزهاي سال 1360 بود. با جمع آوري وسائل و تحويل سلاح ها، آماده حركت به سمت جنوب شدیم. بنا به دستور فرماندهي جنگ، قرار است عمليات بزرگي در خوزستان اجرا شود. براي همين اكثر نيروهاي سپاه و بسيج به سمت جنوب نقل مكان كرده اند. گروه اندرزگو به همراه بچه هاي سپاه گيلان غرب عازم جنوب شد. روزهاي آخر، از طرف سپاه كرمانشاه خبر دادند: برادر ابراهيم هادي يك قبضه اسلحه كُلت گرفته و هنوز تحويل نداده است! ابراهيم هر چه صحبت كرد كه من كلت ندارم بی فايده بود. گفتم: ابراهيم، شايد گرفته باشي و فراموش كردي تحويل دهي؟ كمي فكر كرد و گفت: يادم هست كه تحويل گرفتم، اما دادم به محمد و گفتم بياره تحويل بده. بعد پيگيري كرد و فهميد سلاح دست محمد مانده و او تحويل نداده. یک هفته قبل هم محمد برگشته تهران، آمديم تهران، سراغ آدرس محمد، اما گفتند: از اينجا رفته، برگشته روستاي خودشان به نام كوهپايه در مسير اصفهان به يزد. ابراهيم كه تحويل سلاح برايش خيلي اهميت داشت گفت: بيا با هم بريم كوهپايه. شب بود كه به سمت اصفهان راه افتاديم. از آنجا به روستاي كوهپايه رفتيم. صبح زود رسيديم، هوا تقريباً سرد بود، به ابراهيم گفتم: خُب، كجا بايد بريم؟! گفت: خدا وسيله سازه، خودش راه رو نشان ميده. كمي داخل روستا دور زدیم. پيرزني داشت به سمت خانه اش ميرفت. او به ما كه غريبه اي در آن آبادي بوديم نگاه ميكرد. ابراهيم از ماشين پياده شد. بلند گفت: سلام مادر... پيرزن هم با برخوردي خوب گفت: سلام جانم، دنبال كسي میگردي؟! ابراهيم گفت: ننه، اين ممد كوهپائي رو میشناسي؟! پيرزن گفت: کدوم محمد!؟ ابراهيم جواب داد: همان كه تازه از جبهه برگشته، سنش هم حدود بيست ساله. پيرزن لبخندي زد و گفت: بياييد اينجا، بعد هم وارد خانه اش شد. ابراهيم گفت: امير ماشين رو پارك كن. بعد با هم راه افتاديم. پيرزن ما را دعوت كرد، بعد صبحانه را آماده كرد و حسابي از ما پذيرايي نمود و گفت: شما سرباز اسلاميد، بخوريد كه بايد قوي باشيد. بعد گفت: محمد نوه من است، در خانه من زندگي میكند، اما الان رفته شهر، تا شب هم بر نميگردد. ابراهيم گفت: ننه ببخشيد، اين نوه شما كاري كرده كه ما را از جبهه كشانده اينجا! پيرزن با تعجب پرسيد: مگه چيكار كرده؟! ابراهيم ادامه داد: اسلحه كُلت را از من گرفته، قبل از اينكه تحويل دهد با خودش آورده، الآن هم به من گفتند: بايد آن اسلحه را بياوري و تحويل دهي. پيرزن بلند شد و گفت: از دست كارهاي اين پسر! ابراهيم گفت: مادر خودت رو اذيت نكن، ما زياد مزاحم نميشيم. پيرزن گفت: بياييد اينجا! با ابراهيم رفتيم جلوي يك اتاق، پيرزن ادامه داد: وسايل محمد توي اين گنجه است، چند روز پيش من ديدم يك چيزي را آورد و گذاشت اينجا، حالا خودتان قفلش را باز كنيد. ابراهيم گفت: مادر، بدون اجازه سر وسايل كسي رفتن خوب نيست! پيرزن گفت: اگر میتوانستم خودم بازش میكردم، بعد رفت و پيچ گوشتي آورد. من هم با اهرم كردن، قفل كوچك گنجه را باز كردم. دَر گنجه كه باز شد اسلحه كمري داخل يك پارچه سفيد روي وسائل مشخص بود. اسلحه را برداشتيم و بيرون آمديم. موقع خداحافظي ابراهيم پرسيد: مادر، چرا به ما اعتماد كردي!؟ پيرزن جواب داد: سرباز اسلام دروغ نميگه، شما با اين چهره نوراني مگه ميشه دروغ بگيد؟! از آنجا راه افتاديم، آمديم به سمت تهران. در مسير كمربندي اصفهان چشمم به پادگان توپخانه ارتش افتاد. گفتم: آقا ابرام، يادته سرپل ذهاب يه آقائي فرمانده توپخانه ارتش بود که خيلي هم تو عمليات ها كمكمون میكرد؟ گفت: آقاي مداح رو میگي؟ گفتم: آره، شده فرمانده توپخانه اصفهان، الان هم شايد اينجا باشه. گفت: خُب بريم ديدنش. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 
۱ ☘ 💥 قسمت شصت : سلاح کمری ( ۲ ) ✔️ راوی : امیر منجر رفتيم جلوي پادگان، ماشين را پارك كردم، ابراهيم پياده شد، به سمت دژباني رفت و پرسيد: سلام، آقاي مداح اينجا هستند؟ دژبان نگاهي به ابراهيم كرد، سرتا پاي ابراهيم را برانداز نمود؛ مردي با شلوار كُردي و پيراهن بلند و چهر هاي ساده، سراغ فرمانده پادگان را گرفته! من جلو آمدم و گفتم: اخوي ما از رفقاي آقاي مداح هستيم و از جبهه آمديم، اگر امكان دارد ايشان را ببينيم. دژبان تماس گرفت و ما را معرفي كرد. دقايقي بعد دو تا جيپ از دفتر فرماندهي به سمت درب ورودي آمد. سرهنگ مداح به محض ديدن ما، ابراهيم را بغل كرد و بوسيد. با من هم روبوسي كرد و با اصرار، ما را به دفتر فرماندهي برد. بعد هم ما را به اتاق جلسات برد. حدود بيست فرمانده نظامي داخل جلسه بودند. آقاي مداح مسئول جلسه بود. دو تا صندلي براي ما آورد و ما هم در كنار اعضاي جلسه نشستيم. بعد هم ايشان شروع به صحبت كرد: دوستان، همه شما من را میشناسيد، من چه قبل از انقلاب، در جنگ 9 روزه، چه در سال اول جنگ تحميلي مدال شجاعت و ترفيع گرفتم. گروه توپخانه من سخت ترين مأموريت ها را به نحو احسن انجام داد و در همه عمليات هايش موفق بوده. من سخت ترين و مهم ترين دوره هاي نظامي را در داخل و خارج كشور گذرانده ام. اما كساني بودند و هستند كه تمام آموخته هاي من را زير سؤال بردند. بعد مثالي زد كه: قانون جنگ هاي دنيا ميگويد: اگر به جايي حمله ميكنيد كه دشمن يكصد نفر نيرو دارد، شما بايد سيصد نفر داشته باشی، مهمات تو هم بايد بيشتر باشد تا بتواني موفق شوی. بعد كمي مكث كرد و گفت: اين آقاي هادي و دوستانش كارهائي ميكردند كه عجيب بود. مثلاً در عملياتي با كمتر از صد نفر به دشمن حمله كردند، اما بيش از تعداد خودشان از دشمن تلفات گرفتند و يا اسير مي آوردند. من هم پشتيباني آنها را انجام میدادم. خوب به ياد دارم كه يكبار ميخواستند به منطقه بازي دراز حمله كنند. من وقتي شرايط نيروهاي حمله كننده را ديدم به دوستم گفتم: اينها حتماً شكست میخورند. اما در آن عمليات خودم مشاهده كردم كه ضمن تصرف مواضع دشمن، بيش از تعداد خودشان از دشمن تلفات گرفتند! يكي از افسران جوان حاضر در جلسه گفت: خُب آقاي هادي، توضيح دهيد كه نحوه عمليات شما به چه صورت بوده، تا ما هم ياد بگيريم؟ ابراهيم كه سر به زير نشسته بود گفت: نه اخوي، ما كاري نكرديم، آقاي مداح زيادي تعريف كردند، ما كاره اي نبوديم. هر چه بود لطف خدا بود. آقاي مداح گفت: چيزي كه ايشان و دوستانشان به ما ياد دادند اين بود كه ديگر مهمات و تعداد نفرات كارساز نيست، آنچه كه در جنگ ها حرف اول را ميزند روحيه نيروهاست. اینها با يك تكبير، چنان ترسي در دل دشمن می انداختند كه از صد تا توپ و تانك بيشتر اثر داشت. بعد ادامه داد: اینها دوستي داشتند كه از لحاظ جثه كوچك، ولي از لحاظ قدرت و شهامت از آنچه فكر ميكنيد بزرگتر بود. اسم او اصغر وصالي بود كه در روزهاي اول جنگ با نيروهايش جلوي نفوذ دشمن را گرفت و به شهادت رسيد. من از اين بچه هاي بسيجي و با اخلاص اين آيه قرآن را فهميدم كه میفرمايد: «اگر شما بيست نفر صابر و استوار باشيد بر دويست نفر غلبه ميكنید.» ساعتي بعد از جلسه خارج شديم. از اعضاي جلسه معذرت خواهي كرديم و به سمت تهران حركت كرديم. بين راه به اتفاقات آن روز فكر ميكردم. ابراهيم اسلحه كمري پرماجرا را تحويل سپاه داد و به همراه بچه هاي اندرزگو راهي جنوب شدند و به خوزستان آمدند. دوران تقريباً چهارده ماهه گيلان غرب با همه خاطرات تلخ و شيرين تمام شد. دوراني كه حماسه هاي بزرگي را با خود به همراه داشت. در اين مدت سه تيپ مكانيزه ارتش عراق زمين گير حملات يك گروه كوچك چريكی بودند... 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥مراقب نگاهت‌ باش! "العَین‌بَریدُالقَلب" ✨چشم‌،‌ پیغام‌رسان‌ِ دل‌ اسـت! 🌹-شهید‌اَحمَدمُحمّدمُشلِب-🌹 ‌ ‌ ‌‌‌🔰🔰🇯‌🇴‌🇮‌🇳🔰🔰 ♥️ @QURAN_SOUND114 ♥️
مداحی آنلاین - کار همه رو راه انداختی - رمضانی.mp3
5.91M
احساسی 🍃کار همه رو راه انداختی 🍃کار منم راه بنداز 🎙 👌 ❤️ ‌ ‌ ‌‌‌🔰🔰🇯‌🇴‌🇮‌🇳🔰🔰 ♥️ @QURAN_SOUND114 ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞 یڪ دانـه نه صد دانــه ی تسبیح دعـایت هـر روز فــرج زمــزمــــه ڪردیم بــرایت شرمنده ی چشمان پر از اشڪ تو هستیم جــــان همـــه ی عــالــم و آدم بــه فدایت.. ‌ ‌ ‌‌‌🔰🔰🇯‌🇴‌🇮‌🇳🔰🔰 ♥️ @QURAN_SOUND114 ♥️
4_5841209999925185384.mp3
12.26M
۶۶ 💎 شما، نه آقایید، و نه خانم ... شما فرزندی هستید از نسل انسان! ☜ که مجبورید برای زیستن در رحمِ دنیا، در قالبی به نام بدن، سَر کنید! ☆ این قالبِ تنگ، در لحظه‌ی تولدتان به برزخ، از شما برداشته خواهد شد، و به اصلِ خویش باز خواهید گشت! آیا نحوه‌ی ارتباط با این قالب را در دنیا، بَلدید؟ می‌دانید آنرا در کدام کلاس، باید بیاموزید؟ ‌ ‌ ‌‌‌🔰🔰🇯‌🇴‌🇮‌🇳🔰🔰 ♥️ @QURAN_SOUND114 ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 بخش اول 📌این مستند بر اساس یکی از پرونده های امنیتی سازمان اطلاعات فرماندهی انتظامی تهران بزرگ در اغتشاشات سال گذشته توسط ناجی هنر ساخته شده است ‌ ‌ ‌‌‌🔰🔰🇯‌🇴‌🇮‌🇳🔰🔰 ♥️ @QURAN_SOUND114 ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️خودت را آلوده نکن ابد در پیش داریم! 👌 بسیار شنیدنی 🎙 ‌ ‌ ‌‌‌🔰🔰🇯‌🇴‌🇮‌🇳🔰🔰 ♥️ @QURAN_SOUND114 ♥️
❤️ درختی که ریشه در خاک نداشته باشد سقوط می‌کند. کلامی هم که ریشه در جان نداشته باشد و فقط لقلقۀ زبان باشد لغو است؛ حتی اگر قسم باشد کفاره ندارد مثل کلام فروشنده‌ای که برای بازارگرمی می‌گوید: والله این لباس برازندۀ تن شماست. 📖 مائده، آیه ۸۹ ‌ ‌ ‌‌‌🔰🔰🇯‌🇴‌🇮‌🇳🔰🔰 ♥️ @QURAN_SOUND114 ♥️
❁قـ📖ـرآن کریـم(تفسیر نور)❁
💢 مروری کوتاه بر #نکات_تفسیری آیات سوره انبیاء ( آیات 61 . 62 . 63 ) 🌺🍃✨🌸✨🌺🍃 🕋قالُوا فَأْتُوا بِهِ
💢 مروری کوتاه بر آیات سوره انبیاء ( آیات 64 تا 70 ) 🌺🍃✨🌸✨🌺🍃 🕋فَرَجَعُوا إِلى‌ أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ «64» 🦋🦋پس به (وجدان‌هاى) خود بازگشتند، پس (به يكديگر يا به خويش) گفتند: هر آينه شما خودتان ستمگر و ظالميد. 🕋ثُمَّ نُكِسُوا عَلى‌ رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ «65» 🦋🦋سپس سرهايشان را به زير انداختند (و با شرمندگى گفتند: اى ابراهيم!) براستى تو خود مى‌دانى كه اينها (حرف نمى‌زنند و) اهل‌سخن گفتن نيستند. 📝پیام ها🔰 🔶1- بيدار كردن وجدان‌ها، خوديابى، بازگشت به خويشتن و توجّه به فطرت، از اهداف عمده انبياست. بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ‌ ... فَرَجَعُوا إِلى‌ أَنْفُسِهِمْ‌ 🔶2- شرك، ازخود بيگانگى و توحيد، خوديابى است. «فَرَجَعُوا إِلى‌ أَنْفُسِهِمْ» 🔶3- در وقت بيدارى افكار، هر خلافكارى تقصير را به گردن ديگران مى‌اندازد. «إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ» چنانكه در قيامت نيز گناهكاران و مجرمين به يكديگر مى‌گويند: «لَوْ لا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ» «1» 🔶4- تاريخ، فطرت و وجدان، از جمله عوامل روشن كننده‌ى حقايق‌اند. «فَرَجَعُوا إِلى‌ أَنْفُسِهِمْ‌- أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ» كسانى كه تا ديروز، ابراهيم را ظالم مى‌دانستند، «مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ» امروز با مراجعه به وجدان‌هاى خود، خويشتن راظالم مى‌دانند. «إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ» 📖«1». سبأ، 31. 📚تفسير نور(10جلدى)، ج‌5، ص: 470 💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 🕋قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ «66» 🦋🦋(ابراهيم) گفت: پس آيا شما بجاى خداوند چيزى را مى‌پرستيد كه هيچ سودى براى شما ندارد و هيچ زيانى به شما نمى‌رساند؟! 🕋أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ «67» 🦋🦋اف بر شما و بر هر چه كه غير از خدا پرستش مى‌كنيد، آيا نمى‌انديشيد؟! 🕋قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ «68» 🦋🦋(امّا مشركان لجوج و متعصّب) گفتند: اگر مى‌خواهيد كارى انجام دهيد! او را بسوزانيد و خدايانتان را يارى كنيد. 🕋قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‌ إِبْراهِيمَ «69» 🦋🦋(و سرانجام آتشى فراهم آورده و ابراهيم را به درون آن انداختند، امّا ما) گفتيم: اى آتش! بر ابراهيم سرد و سلامت باش. 🕋وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِينَ «70» 🦋🦋و (اگر چه) آنان براى او (تدبير بد و) كيدى را اراده كردند، ولى ما آنها را از زيانكارترين (مردم) قرار داديم. 📝نکته ها👇 🔷مردان خدا اهداف مقدّس خود را در هر شرايطى دنبال مى‌كنند و لحظه‌اى آرام نمى‌گيرند، هرچند تلاشهاى آنان در قالب‌هاى متفاوتى صورت پذيرد. حضرت ابراهيم عليه السلام در مسير رسالت الهى خويش ابتدا به سراغ عمو و قومش مى‌رود و آنانرا به سوى توحيد و يكتا پرستى دعوت مى‌كند و چون نتيجه‌اى حاصل نمى‌شود در دوّمين مرحله به سراغ بت‌ها مى‌شتابد و همه آنها را درهم مى‌شكند، آنگاه فطرتشان را مخاطب قرار داده و به بيدار كردن آنان مى‌پردازد و سرانجام پس از اندرز و توبيخ، آنها را به تعمق و انديشه وامى‌دارد. 📚جلد 5 - صفحه 471 🔷در ماجراى پرتاب حضرت ابراهيم به درون آتش، مطالب زيادى در تفاسير آمده است، از جمله اينكه مشركان با كمك و راهنمايى شيطان منجنيق ساختند، ولى آن حضرت با توكّل بى‌نظيرش به خداوند، از احدى از فرشتگان حتّى جبرئيل كمكى نگرفت ودر آن هنگام به مناجات و راز و نياز با پروردگار و توسّل به محمّد و آل محمّد عليهم السلام مشغول بود. 🔷واژه‌ى «أخسرين» در قرآن كريم به كسانى اطلاق شده است كه كار بدى را انجام مى‌دهند، امّا گمان مى‌كنند كه كارشان خوب است، پس زيانِ خود را درك نمى‌كنند، تا در پى جبران آن باشند. 🔷امام صادق عليه السلام فرمودند: وقتى خداوند به آتش امر كرد: «كُونِي بَرْداً» دندان‌هاى ابراهيم از شدّت سرما (در ميان آتش نمروديان) به هم مى‌خورد، تا آنكه گفته شد: «وَ سَلاماً» «1»
📝پیام ها🔰 🔶1- يكى از شيوه‌هاى دعوت مردم به دين، آگاه كردن آنان به ضرر بى‌دينى است. «لا يَنْفَعُكُمْ‌ و لا يَضُرُّكُمْ» 🔶2- سرچشمه و انگيزه‌ى عبادت، دستيابى به خير و يا نجات از شر است كه بت‌ها بر هيچكدام قادر نيستند. «لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ» 🔶3- اگر زمينه مناسبى براى بيدارى پيدا شد بايد منحرفان را تحقير كرد. «أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» 🔶4- عواطف بايد تحت الشعاع مكتب باشد. «أُفٍّ لَكُمْ» با توجّه به اينكه عموى او نيز بت‌پرست بود. 🔶5- بت‌پرستى با عقل سازگار نيست. «أَ فَلا تَعْقِلُونَ؟» (افراد بى خرد لجوج سزاوار توبيخ هستند) «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» 🔶6- توحيد، انديشه‌اى عقلانى است. «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» 🔶7- كسانى به زور متوسل مى‌شوند كه از عقل و منطق بى‌بهره‌اند. «حَرِّقُوهُ» 📚«1». كافى، ج 8، ص 318. 📚جلد 5 - صفحه 472 🔶8- مردان خدا تا پاى جان بر اهداف خود پايدار هستند. «حَرِّقُوهُ» سوزاندن، سخت‌ترين نوع قتل است. 🔶9- بقاى شرك با نابودى موحّدان امكان پذير است. «حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ» 🔶10- تعصّبات نابجا، انسان را تا مرز سوزاندن پيامبر به پيش مى‌برد. «حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ» 🔶11- دشمن در تحريك توده‌هاى ناآگاه، به مقدّسات متوسّل مى‌شود، «انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ» وبه غيرت وحميّت نيز تمسّك مى‌جويد. «إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ» 🔶12- خداوند، هم سبب ساز است و هم سبب سوز. «يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً» سبب ساز است، زيرا نفسِ حضرت عيسى عليه السلام را سبب زنده شدن مردگان قرار مى‌دهد، و سبب سوز است، زيرا سوزندگى را از آتش مى‌گيرد و آن را بر ابراهيم سرد و سلامت مى‌كند. 🔶13- هستى شعور دارد ومخاطب قرار مى‌گيرد. «يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً» و نفرمود: «فجعلنا النار بردا و سلاما» 🔶14- آثار موجودات به خواست و اراده‌ى الهى است. «يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً» 🔶15- نور حقّ، با نار كفر خاموش نمى‌شود. قالُوا حَرِّقُوهُ‌ ... قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً 🔶16- قدرت خداوند مى‌تواند همه‌ى توطئه‌ها را خنثى كند. «أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِينَ» 🔶 17- عاقبت، حقّ پيروز است. «أَرادُوا- فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِينَ» ------------------------------------------------- 📚 برگرفته از تفسیرنور ❤️🍃 🆔 @QURAN_SOUND114 📎 با ما همراه باشید👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محمودشحات(سوره مبارکه أعلی) ‌ ‌ ‌‌‌🔰🔰🇯‌🇴‌🇮‌🇳🔰🔰 ♥️ @QURAN_SOUND114 ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ بهترین شیوه ارتباط با در این عصر چیست؟! 🎙(ره) ‌ ‌ ‌‌‌🔰🔰🇯‌🇴‌🇮‌🇳🔰🔰 ♥️ @QURAN_SOUND114 ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁قـ📖ـرآن کریـم(تفسیر نور)❁
☘ #سلام_بر_ابراهیم ۱ ☘ 💥 قسمت شصت : سلاح کمری ( ۲ ) ✔️ راوی : امیر منجر رفتيم جلوي پادگان، ماشين
۱ ☘ 💥 قسمت شصت و یکم : فتح المبین ( ۱ ) در خوزستان ابتدا به شهر شوش رفتيم. زيارت حضرت دانيال نبی (علیه السلام). آنجا خبردار شديم، كليه نيروهاي داوطلب (که حالا به نام بسيجي معروف شده اند) در قالب گردان ها و تيپ هاي رزمي تقسيم بندي شده و جهت عمليات بزرگي آماده میشوند. در حين زيارت، حاج علي فضلي را ديديم. ايشان هم با خوشحالي از ما استقبال كرد. حاج علي ضمن شرح تقسيم نيروها، ما را به همراه خودش به تيپ المهدي (عج) برد. در اين تيپ چندين گردان نيروي بسيجي و چند گردان سرباز حضور داشت. حاج حسين هم بچه هاي اندرزگو را بين گردان ها تقسيم كرد. بيشتر بچه های اندرزگو مسئوليت شناسايي و اطلاعات گردان ها را به عهده گرفتند. رضا گوديني با يكي از گردان ها بود. جواد افراسيابي با يكي ديگر از گردان ها و ابراهيم در گرداني ديگر. كار آمادگي نيروها خيلي سريع انجام شد. بچه هاي اطلاعات سپاه ماه ها بود كه در اين منطقه كار ميكردند. تمامي مناطق تحت اشغال توسط دشمن، شناسايي شد. حتي محل استقرار گردان ها و تيپ هاي زرهي عراق مشخص شده بود. روز اول فروردين سال 1361 عمليات فتح المبين با رمز يا زهرا (سلام الله علیها) آغاز شد. عصر همان روز از طرف سپاه، مسئولين و معاونين گردان ها را به منطقه عملياتي بردند. از فاصله اي دور منطقه و نحوه كار را توضيح دادند. يكي از سخت ترين قسمت هاي عمليات به گردان هاي تيپ المهدي (عج) واگذار شد. با نزديك شدن غروب روز اول فروردين، جنب وجوش نيروها بيشتر شد. بعد از نماز، حركت نيروها آغاز شد. من لحظه اي از ابراهيم جدا نميشدم. بالاخره گردان ما هم حركت كرد. اما به دلايلي من و او عقب مانديم! ساعت دو نيمه شب ما هم حركت كرديم. در تاريكي شب به جايي رسيديم كه بچه هاي گردان در ميان دشت نشسته بودند. ابراهيم پرسيد: اينجا چه میكنيد؟! شما بايد به خط دشمن بزنيد! گفتند: دستور فرمانده است. با ابراهيم جلو رفتيم و به فرمانده گفت: چرا بچه ها را در دشت نگه داشتيد؟ الان هوا روشن ميشه، اين ها جان پناه و خاكريز ندارند، كاملاً هم در تيررس دشمن هستند. فرمانده گفت: جلو ما ميدان مين است، اما تخريبچي نداريم. با قرارگاه تماس گرفتيم. تخريبچي در راه است. ابراهيم گفت: نميشه صبر كرد، بعد رو كرد به بچه ها و گفت: چند نفر داوطلب از جان گذشته با من بيان تا راه رو باز كنيم! چند نفر از بچه ها به دنبال او دويدند. ابراهيم وارد ميدان مين شد. پايش را روي زمين میكشيد و جلو ميرفت... بقيه هم همينطور! هاج و واج ابراهيم را نگاه میكردم. نَفَس در سينه ام حبس شده بود. من در كنار بچه هاي گردان ايستاده بودم و او در ميدان مين. رنگ از چهر هام پريده بود. هر لحظه منتظر صداي انفجار و شهادت ابراهيم بودم! لحظات به سختي میگذشت. اما آنها به انتهاي مسير رسيدند... شكر خدا در اين مسير مين كار نشده بود. آن شب پس از عبور از ميدان مين به سنگرهاي دشمن حمله كرديم. مواضع دشمن تصرف شد. اما زياد جلو نرفتيم. نزديك صبح ابراهيم بر اثر اصابت تركش به پهلويش مجروح شد. بچه ها هم او را سريع به عقب منتقل كردند. صبح ميخواستند ابراهيم را با هواپيما به يكي از شهرها انتقال دهند. اما با اصرار از هواپيما خارج شد. با پانسمان و بخيه كردن زخم در بهداري، دوباره به خط و به جمع بچه ها برگشت. در حمله شب اول فرمانده و معاونين گردان ما هم مجروح شدند. براي همين علي موحد به عنوان فرمانده گردان ما انتخاب شد. همان روز جلسه اي با حضور چند تن از فرماندهان از جمله محسن وزوايي برگزار شد. طرح مرحله بعدي عمليات به اطلاع فرماندهان رسيد. كار مهم اين مرحله تصرف توپخانه سنگين دشمن و عبور از پل رفائيه بود. بچه هاي اطلاعات سپاه مدت ها بود كه روي اين طرح كار میكردند. پيروزي در مراحل بعدي، منوط به موفقيت اين مرحله بود. شب بعد دوباره حركت نيروها آغاز شد. گروه تخريب جلوتر از بقيه نيروها حركت میكرد، پشت سرشان علي موحد، ابراهيم و بقيه نيروها قرار داشتند. هر چه رفتيم به خاكريز و مواضع توپخانه دشمن نرسيديم! پس از طي شش كيلومتر راه، خسته و كوفته در يك منطقه در ميان دشت توقف كرديم. علي موحد و ابراهيم به اين طرف و آن طرف رفتند. اما اثري از توپخانه دشمن نبود. ما در دشت و در ميان مواضع دشمن گم شده بوديم! با اين حال، آرامش عجيبي بين بچه ها موج میزد. به طوري كه تقريباً همه بچه ها نيم ساعتي به خواب رفتند. ابراهيم بعدها در مصاحبه با مجله پيام انقلاب شماره فروردين 1361 ميگويد: آن شب و در آن بيابان هر چه به اطراف ميرفتيم چيزي جز دشت نميديديم، لذا در همان جا به سجده رفتيم و دقايقي در اين حالت بوديم. خدا را به حق حضرت زهرا (سلام الله علیها) و ائمه معصومين قسم ميداديم. شادی روح همه شهدا صلوات...❣
۱ ☘ 💥 قسمت شصت و دوم : فتح المبین ( ۲ ) او ادامه داد: در آن بيابان ما بوديم و امام زمان (عج) فقط آقا را صدا میزديم و از او كمك ميخواستيم، اصلاً نمیدانستيم چه كاركنيم، تنها چيزي كه به ذهن ما میرسيد توسل به ايشان بود. هيچكس نفهميد آن شب چه اتفاقي افتاد! در آن سجده عجيب، چه چيزي بين آنها و خداوند گفته شد؟ اما دقايقي بعد ابراهيم به سمت چپ نيروها كه در وسط دشت مشغول استراحت بودند رفت! پس از طي حدود يك كيلومتر به يك خاكريز بزرگ ميرسد. زماني هم كه به پشت خاكريز نگاه میکند. تعداد زيادي از انواع توپ و سلاح های سنگين را مشاهده ميکند. نيروهاي عراقي در آرامش كامل استراحت ميكردند. فقط تعداد كمي ديده بان و نگهبان در ميان محوطه ديده ميشد. ابراهيم سريع به سمت گردان بازگشت. ماجرا را با علي موحد در ميان گذاشت. آنها بچه ها را به پشت خاكريز آوردند. در طي مسير به بچه ها توصيه كردند: تا نگفته ايم شليك نكنيد. در حين درگيري هم تا ميتوانيد اسير بگيريد، از سوي ديگر نيز گردان حبيب به فرماندهي محسن وزوايي به مقر توپخانه عراق حمله كردند. آن شب بچه ها توانستند با كمترين درگيري و با فرياد الله اكبر و ندای يا زهرا (سلام الله علیها) توپخانه عراق را تصرف كنند و تعداد زيادي از عراقي ها را اسير بگيرند. تصرف توپخانه، ارتش عراق را در خوزستان با مشكلي جدي روبرو كرد، بچه ها بلافاصله لوله هاي توپ را به سمت عراق برگرداندند. اما به علت نبود نيروي توپخانه از آنها استفاده نشد. توپخانه تصرف شد. ما هم مشغول پاكسازي اطراف آن شديم. دقايقي بعد ابراهيم را ديدم که يك افسر عراقي را همراه خودش آورد! افسر عراقی را به بچه هاي گردان تحويل داد، پرسيدم: آقا ابرام اين كي بود؟! جواب داد: اطراف مقر گشت میزدم، يكدفعه اين افسر به سمت من آمد. بيچاره نمیدانست تمام اين منطقه آزاد شده. من به او گفتم اسير بشه، اما او به سمت من حمله كرد. او اسلحه نداشت، من هم با او كشتي گرفتم و زدمش زمين، بعد دستش را بستم و آوردم. نماز صبح را اطراف توپخانه خوانديم. با آمدن نيروي كمكي به حركتمان در دشت ادامه داديم. هنوز مقابل ما به طور كامل پاكسازي نشده بود. يكدفعه دو تانك عراقي به سمت ما آمد! بعد هم برگشتند و فرار كردند. ابراهيم با سرعت به سمت يكي از آن ها دويد، بعد پريد بالاي تانك و دَر برجك تانك را باز كرد و به عربي چيزي گفت. تانك ايستاد و چند نفر خدمه آن پياده شدند و تسليم شدند. هوا هنوز روشن نشده بود، آرايش مجدد نيروها انجام شد و به سمت جلو حركت كرديم. بين راه به ابراهيم گفتم: دقت كردي كه ما از پشت به توپخانه دشمن حمله كرديم! با تعجب گفت: نه! چطور مگه؟! ادامه دادم: دشمن از قسمت جلو با نيروي زيادي منتظر ما بود، ولي خدا خواست كه ما از راه ديگري آمديم كه به پشت مقر توپخانه رسيديم. به همين خاطر توانستيم اين همه اسير و غنيمت بگيريم. از طرفي دشمن تا ساعت دو بامداد آماده باش كامل بود. بعد از آن مشغول استراحت شده بودند كه ما به آنها حمله كرديم! دوباره اسراي عراقي را جمع كرديم. به همراه گروهي از بچه ها به عقب فرستاديم، بعد به همراه بقيه نيروها براي آخرين مرحله كار به سمت جلو حركت كرديم. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم  شادی روح همه شهدا صلوات...❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 خدایا...به من چشمانی بده که هـمیشه تو را ببینم و حسی که هـمیشه تو را احساس کنم.. 🌹 🌹 ‌ ‌‌‌🔰🔰🇯‌🇴‌🇮‌🇳🔰🔰 ♥️ @QURAN_SOUND114 ♥️
مداحی_آنلاین_از_اینکه_بی_وفایم_میثم.mp3
7.94M
🍃از اینکه بی وفایم 🍃خیلی دلم گرفته 🎙 ‌ ‌ ‌‌‌🔰🔰🇯‌🇴‌🇮‌🇳🔰🔰 ♥️ @QURAN_SOUND114 ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞 🔅 السَّلاَمُ عَلَى الْحَقِّ الْجَدِيدِ... 🌱سلام برآن حقیقتی که با ظهورش هرچه باطل است رنگ خواهد باخت و زمین و زمان را حیاتی نو خواهد بخشید. 📚 صحیفه مهدیه، زیارت پنجم حضرت بقیة الله «اَلَّلهُم‌عجِّل‌‌لِوَلیِڪَ‌‌الفرَج» ‌ ‌ ‌‌‌🔰🔰🇯‌🇴‌🇮‌🇳🔰🔰 ♥️ @QURAN_SOUND114 ♥️
❁قـ📖ـرآن کریـم(تفسیر نور)❁
💠 شادی و خنده لذت بخش 👤 کسانی که می خندند تا نشاط پیدا کنند بسیار کمتر از کسانی که چون نشاط دارند
🔎 فیلتری به نام 💢 برای امتحان نهایی عدم خودخواهی نفس ، خدا فیلتری به نام «ولایت» قرار داده است . کسی که بخواهد مستقیم از خدا دستور بگیرد ، نه از ولیّ خدا ، متکبر است . 📛 ✔️ ولایـت ، نقطه نهایی مشخص شدن پاکی انسان است . ⚠️ "ولایت" همان چیزی است که ابلیس نتوانست بپذیرد و بعد از ۶۰۰۰ سال عبادت معلوم شد دروغ می‌گفته است و هنوز منیت دارد . 💌 🍃 شماره ۷۳۹ ‌ ‌ ‌‌‌🔰🔰🇯‌🇴‌🇮‌🇳🔰🔰 ♥️ @QURAN_SOUND114 ♥️