هدایت شده از روایتگـــــــر
میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قُمری بیآشیان در آوردیم
وجب وجب تن این خاک مرده را کندیم
چقدر خاطرهی نیمهجان در آوردیم
چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر
چقدر آینه و شمعدان در آوردیم
لبان سوختهات را شبانه از دل خاک
درست موسم خرماپزان در آوردیم
به زیر خاک، به خاکستری رضا بودیم
عجیب بود که آتشفشان درآوردیم
به حیرتیم که ای خاک پیر با برکت
چقدر از دل سنگت جوان در آوردیم
چقدر خیره به دنبال ارغوان گشتیم
زخاک تیره ولی استخوان در آوردیم
شما حماسه سرودید و ما به نام شما
فقط ترانه سرودیم - نان در آوردیم -
برای این که بگوییم با شما بودیم
چقدر از خودمان داستان در آوردیم
به بازیاش نگرفتند و ما چه بازیها
برای این سر بیخانمان در آوردیم
و آبهای جهان تا از آسیاب افتاد
قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم
✅شاعر: سعید بیابانکی.
#لحظههاتونشهدایی
eitaa.com/revaayatgar
هدایت شده از روایتگـــــــر
تو مکن تهدیدم از کشتن که من
تشنهی زارم به خون خویشتن
گر بریزد خون من آن دوسترو
پایکوبان جان برافشانم بر او
رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند
چون جهند از دست خود دستی زنند
چون رهند از نقص خود رقصی کنند
#بهیادحاجقاسم
#لحظههاتونشهدایی
eitaa.com/revaayatgar