❖﷽❖
#احادیث_ولایی
📜[١١٨١]٨-الحسين بن محمّد،عن معلّى بن محمّد،عن الوشّاء،عن عبد اللّه بن سنان،عن أبي حمزة قال:
سمعت أبا جعفر عليه السّلام يقول:إنّ عليّا عليه السّلام باب فتحه اللّه،فمن دخله كان مؤمنا و من خرج منه كان كافرا و من لم يدخل فيه و لم يخرج منه كان في الطّبقة الّذين قال اللّه تبارك و تعالى:لي فيهم المشيئة.
📝ابو حمزه گفت:از حضرت باقر عليه السّلام شنيدم مىفرمايد:
🕯على درى است كه خداوند آن را گشود.هركس از آن داخل شود مؤمن است و هركس از آن بيرون آيد،كافر.
و كسى كه نه داخل شود و نه بيرون آيد در طبقهاى است كه خداوند پاك و والا فرموده:رفتار با ايشان با من است.
📚 اصول کافی - جلد2، صفحه 370
@qoranvamamhoosein
کانال قرآن و امام حسین علیه السلام در ایتا👇👇
http://eitaa.com/Qoranwamamhoosin
❖﷽❖
#آیات_الولایة
#آیات_خاص_در_شان_14_معصوم
#تفاسیر_قرآن
📜[١١٨٥]٣-أحمد بن إدريس و محمّد بن يحيى،عن الحسن بن عليّ الكوفيّ،عن عبيس بن هشام،عن عبد اللّه بن سليمان،عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال:
سألته عن الإمام:فوّض اللّه إليه كما فوّض إلى سليمان بن داود؟فقال:نعم.
و ذلك أنّ رجلا سأله عن مسألة فأجابة فيها و سأله آخر عن تلك المسألة فأجابه بغير جواب الأوّل،ثمّ سأله آخر فأجابه بغير جواب الأوّلين،ثمّ قال:
✨هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ (أعط) بِغَيْرِ حِسابٍ
و هكذا هي في قراءة عليّ عليه السّلام،
قال:قلت:أصلحك اللّه فحين أجابهم بهذا الجواب،يعرفهم الإمام؟قال:
سبحان اللّه أما تسمع اللّه يقول:
✨ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ
و هم الأئمّة
✨ وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ
لا يخرج منها أبدا،
ثمّ قال لي:نعم إنّ الإمام إذا أبصر إلى الرّجل عرفه و عرف لونه و إن سمع كلامه من خلف حائط عرفه و عرف ما هو، إنّ اللّه يقول:
✨ وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْعالِمِينَ
و هم العلماء،فليس يسمع شيئا من الأمر ينطق به إلاّ عرفه،ناج أو هالك فلذلك يجيبهم بالّذي يجيبهم.
📝عبد اللّه سليمان گفته است:از حضرت صادق عليه السّلام دربارۀ امام پرسيدم كه آيا خداوند چنانكه به سليمان داود[امور را]واگذار كرد به او هم واگذار كرده است؟
فرمودند:بله،و دليلش آنكه:مردى از او مسأله پرسيد و ايشان جوابش داد.ديگرى از همان موضوع پرسيد و او جز جواب نخست داد.
سپس كسى ديگر پرسيد و ايشان جز دو جواب پيشين داد.سپس فرمودند:
همانا اين عطاى ما است منّت گذار يا ببخش بىحساب[ر.ك:صاد(٣٨):٣٩]
اين آيه در قرائت على عليه السّلام اينگونه است.[و در روايت مشهور به جاى«ببخش»،«دريغ كن»است.]
❓او گويد:من گفتم:خدا كارت را بسامان كند،وقتى اين جوابها را به آنان مىدهد،مىشناسدشان؟
💎فرمودند:سبحان اللّه!مگر نشنيدهاى كه خداوند مىفرمايد:همانا در آن نشانههايى براى هوشياران است.[حجر(١٥):٧٥]و آنان ائمّه عليهم السّلام هستند.و در راهى پابرجاست.[حجر(١٥):٧٦]كه هرگز از آن خارج نمىشود.
🕯سپس به من فرمود:بله،همانا امام وقتى به مردى بنگرد او را و رنگش را مىشناسد.و اگر سخنش را از پشت ديوار بشنود.او و چگونگىاش را مىشناسد.كه خداوند مىفرمايد:و از نشانههاى او آفرينش آسمانها و زمين و تفاوت زبانها و رنگهاتان است.كه در آن نشانههايى براى دانشوران است.[روم (٣٠):٢٢]و آنان دانشمندانند.
پس چيزى نيست كه بشنود و به زبان آرد مگر اين كه آن را مىشناسد.از نجاتيافتهاى باشد يا نابودشدهاى.براى همين است كه اينگونه جوابشان مىدهد.
📚 اصول کافی - جلد2، صفحه 373
@qoranvamamhoosein
کانال قرآن و امام حسین علیه السلام در ایتا👇👇
http://eitaa.com/Qoranwamamhoosin
❖﷽❖
#احادیث_ولایی
📜از ابان نقل است كه گفت: شنيدم كه سليم بن قيس مىگويد: شنيدم كه عبد الرحمن بن غنم ازدى ثمالى پدر زن معاذ بن جبل كه افقه و مجتهد اعلم شاميان بود گفت: در دورۀ خلافت عمر بن خطاب، معاذ بن جبل به طاعون مرد، مردم همه مبتلاى به طاعون بودند، روزى كه مرد بر باليناش بودم. عبد الرحمن گفت: هنگامى كه معاذ در حال احتضار بود و در خانه هم جز من كسى با او نبود شنيدم كه مىگفت: واى بر من! واى بر من! واى بر من! واى بر من! واى بر من! با خودم گفتم:
معمولا طاعون زدهها هذيان مىگويند و حرفهاى عجيب و غريبى مىزنند! به معاذ گفتم: خداى رحمتت كند دارى هذيان مىگويى؟ گفت: نه. گفتم: پس چرا وا ويلا مىزنى؟ گفت: به خاطر همراهيم با دشمن خدا عليه دوست خدا! به او گفتم: چه كسانى؟ گفت: به خاطر همراهيم با عتيق و عمر دشمنان خدا عليه خليفۀ رسول خدا و وصىّ او على بن ابى طالب! گفتم: دارى هذيان مىگويى مرد!! گفت: اى پسر غنم! به خدا سوگند هذيان نمىگويم، آه! اين رسول خدا و على بن ابى طالب هستند كه دارند مىگويند: اى معاذ بن جبل! تو و يارانت را به دوزخ بشارت باد كه گفتيد:
«اگر رسول خدا مرد يا كشته شد خلافت را از على برباييم كه هرگز به آن نرسد»، تو و عتيق و عمر و ابو عبيده و سالم.
گفتم: اى معاذ! چه زمانى چنين گفتيد؟ گفت:«در حجّة الوداع؛ گفتيم: بر على مىشوريم كه تا ما زنده هستيم به خلافت دست نيابد». وقتى رسول خدا درگذشت به آنان گفتم:
«من يكى، شما را از قومم انصار بىنياز مىكنم و شما هم مرا از قريش بىنياز كنيد» سپس در دورۀ حيات رسول خدا، بشير بن سعيد و اسيد بن حضير را به قرار دادى كه بسته بوديم فراخواندم كه با من بر اساس آن بيعت كنند».
گفتم: اى معاذ! دارى هذيان مىگويى؟! گفت: صورتم را بر زمين بگذار، و همچنان فرياد حسرت مىزد و وا ويلا مىكرد تا كه مرد. سليم گفت: ابن غنم به من گفت: اين جريان را به احدى جز تو تعريف نكردهام ولى نه به خدا دو نفر ديگر هم چنين سخنانى گفتهاند، راستش از شنيدن حرفهاى معاذ هول كرده بودم براى حجّ به مكّه شدم، كسى را ديدم كه به هنگام مرگ بر بالين ابو عبيدۀ جرّاح و سالم غلام ابو حذيفه بوده است.
سليم گويد: به او گفتم: مگر سالم در نبرد يمامه كشته نشده بود؟ گفت: چرا، ولى چون نيمه جانى داشت او را به مدينه آورده بودند. ابن غنم گفت: متولّى مرگ اين دو، آنچه را كه از ابو عبيده و سالم به هنگام مرگ شنيده بود برايم تعريف كرد كه با آنچه از معاذ شنيده بودم حتى يك حرف كم و زياد نداشت.
ابان گويد: سليم گفت: سخنان ابن غنم را براى محمد بن ابى بكر تعريف كردم، گفت: از من نشنيده بگير، ولى من خود شاهد بودم كه پدرم به هنگام مرگ، سخنانى مانند سخنان آنان بر زبان آورد! و عايشه گفت كه: چيزى نيست! پدرم دارد هذيان مىگويد! محمد بن ابى بكر گفت: در دورۀ خلافت عثمان، عبد اللّه بن عمر را ديدم، آنچه را پدرم بر زبان آورده بود به او گفتم، پسر عمر به من گفت: از من نشنيده بگير! به خدا سوگند پدرم هم نه كم و نه زياد، سخنانى مانند سخنان پدرت بر زبان آورد.
بعد عبد اللّه بن عمر كوشيد حرفش را پس بگيرد زيرا مىترسيد كه اين سخنان را به على بن ابى طالب خبر دهم چرا كه مىدانست به حضرتش ارادت دارم، لذا گفت:
قطعا پدرم هذيان مىگفته است! نزد امير مؤمنان عليه السّلام آمدم و آنچه را از پدرم شنيده بودم و آنچه را پسر عمر از پدرش به من گفته بود به حضرتش گفتم. امير مؤمنان فرمود: همۀ اين سخنان را از قول پدرش و پدرت و از قول ابو عبيده و سالم و معاذ، كسى برايم گفته كه از تو و از پسر عمر راستگوتر است! گفتم: اى امير مؤمنان! او كيست؟ فرمود: كسى كه با من سخن مىگويد! محمد بن ابى بكر گفت: دانستم منظور حضرتش كيست؛ گفتم: راست گفتى اى امير مؤمنان! پنداشتم انسانى است كه به تو خبر داده حال آنكه وقتى پدرم اين سخنان را بر زبان مىراند جز من كسى نبود.
سليم گفت: به عبد الرحمن بن غنم گفتم: خوب، معاذ به طاعون مرد، ابو عبيده به چه مرد؟ گفت: به طاعون خياركى مرد.
محمد بن ابى بكر را ديدم و گفتم: آيا هنگام مرگ پدرت كسى جز برادرت عبد الرحمن و عايشه و عمر حاضر و شاهد بود؟ گفت: نه. گفتم: آيا اينها هم آنچه را تو شنيدى، شنيدند؟ گفت: اندكى را شنيدند و گريستند و گفتند: دارد هذيان مىگويد! اما همۀ آنچه را كه من شنيدم، نه. گفتم: آنچه آنان از او شنيدند چه بود؟ گفت: همين فرياد زدن و وا ويلا گفتن او را. عمر به وى مىگفت: اى خليفۀ رسول خدا! تو را چه شده كه فرياد مىزنى و وا ويلا مىگويى؟! گفت: اين محمّد و على هستند كه مرا به دوزخ بشارت مىدهند، در دست محمّد آن نامهاى است كه ما بر آن در كنار كعبه پيمان بستيم.
محمّد دارد مىگويد: به جانم سوگند! كه خوب به آن وفا كردى، تو و يارانت بر ولى خدا شوريديد! به آتش و پائينترين درّه دوزخ بشارتت باد! وقتى عمر اين
ادامه مطلب👇👇
@qoranvamamhoosein
سخنان را شنيد بيرون شد و گفت: دارد هذيان مىگويد! پدرم گفت: نه به خدا، هذيان نمىگويم، دارى كجا مىروى برگرد! عمر گفت: تو دومين نفر در آن غار بودى! پدرم گفت: حالا هم؟! مگر به تو نگفتم كه محمّد (و نه گفت رسول خدا) به من كه با او در غار بودم گفت: من دارم كشتى جعفر بن ابى طالب و يارانش را مىبينم كه دريا را مىپيمايد. گفتم كه به من هم نشانش بده! بر چهرهام دست كشيد، نگريستم و كشتى را ديدم و يقين پيدا كردم كه وى جادوگر است. يادت هست كه اين جريان را در مدينه به تو گفتم و هر دو بر اين باور شديم كه وى جادوگر است. عمر گفت: آهاى بچهها! پدرتان دارد هذيان مىگويد، پوشيدهاش داريد و آنچه را از او شنيدهايد پنهان كنيد كه خاندان محمد شما را شماتت نكنند. سپس بيرون شد، برادرم و عايشه نيز بيرون شدند تا براى نماز وضو بگيرند. اين بود كه آنچه من شنيدم آنها نشنيدند. وقتى با پدرم تنها شدم به او گفتم: اى پدر! بگو لا اله الاّ اللّه. گفت: هرگز نگويم و توان گفتن آن را ندارم تا كه به آتش دوزخ درآيم و وارد تابوت شوم. وقتى اسم تابوت را شنيدم گمان كردم دارد هذيان مىگويد، به او گفتم: چه تابوتى؟ گفت: تابوتى از آتش كه با قفلى آتشين بسته است. در آن دوازده نفرند از جمله من و اين رفيقم، گفتم: عمر؟ گفت: آرى! پس چه كسى را مىگويم! و ده نفر ديگر در چاهى در دوزخاند كه بر آن چاه صخرهاى است كه هر گاه خدا خواهد دوزخ گداخته شود آن صخره برداشته شود. گفتم: دارى هذيان مىگويى؟ گفت: نه به خدا هذيان نمىگويم، خدا لعنت كند پسر صُهاك را، همو است كه پس از اينكه نزد من آيد مرا از گفتن ذكر توحيد بازدارد، چه بد رفيقى است، خداى لعنتش كند! صورتم را زمين گذار، صورتش را روى زمين گذاشتم، همچنان فرياد مىكرد و وا ويلا مىگفت تا كه بيهوش شد. بعد عمر وارد شد و او همچنان بيهوش بود، عمر گفت: پس از من چيزى هم گفت؟ آنچه را پدرم گفته بود به او گفتم. عمر گفت: خدا رحمت كند خليفه رسول اللّه را، پنهان دار، اينها هذيان است، شما خانوادهاى هستيد كه به هنگام بيمارى معروف به هذيان گويى مىباشيد! عايشه گفت: راست گفتى! همه به من گفتند: از اين جريان احدى مطلع نشود كه پسر ابو طالب و خاندانش شما را شماتت كنند.
سليم گفت: به محمد بن ابى بكر گفتم: آيا كس ديگرى هم اين مطالب را به تو گفته بود؟ گفت: على عليه السّلام به من گفته بود! گفتم: آن گونه كه تو شنيدى من هم از او شنيدهام. به محمد بن ابى بكر گفتم: شايد فرشتهاى به حضرتش گفته باشد؟ گفت:
شايد؟ گفتم: مگر فرشتگان فقط با پيامبران سخن نمىگويند؟ گفت: مگر قرآن نخواندهاى كه مىفرمايد: «و نفرستاديم پيش از تو رسولى و نه نبىّ و نه محدّثى».
سليم گفت: به او گفتم: آيا امير مؤمنان محدّث است؟ گفت: آرى! و فاطمه نيز محدّثه بود و نه پيامبر، مريم محدّثه بود و نه پيامبر، مادر موسى محدّثه بود و نه پيامبر، ساره زن ابراهيم پيامبر نبود كه فرشتگان را ديد و او را به وجود اسحاق و پس از اسحاق به وجود يعقوب بشارت دادند.
سليم گفت: وقتى محمد بن ابى بكر در مصر كشته شد، رفتم تا امير مؤمنان عليه السّلام را تسليت گويم، با حضرتش خلوت كردم و آنچه را محمد بن ابى بكر و عبد الرحمن بن غنم به من گفته بودند به عرض حضرتش رساندم.
فرمود: محمّد كه رحمت خدا بر او باد، راست گفته، او شهيد است و زنده، و روزى مىخورد. اى سليم! همانا كه اوصيايم يازده نفرند از فرزندانم، امامان هدايتگر و هدايت شده، همهشان محدّث هستند! گفتم: اى امير مؤمنان! چه كسانى؟ فرمود: اين پسرم حسن، سپس اين پسرم حسين، و سپس اين پسرم، و دست نوهاش على بن الحسين را كه كودكى شيرخوار بود گرفت. سپس هشت نفر از فرزندان او، يكى پس از ديگرى. آنان كسانى هستند كه خداوند به وجود آنان سوگند ياد كرده: سوگند به پدر و فرزندان! پدر رسول خدا و من هستيم و فرزندان يعنى اين يازده نفر وصىّ، صلوات اللّه عليهم.
گفتم: اى امير مؤمنان! آيا دو امام با هم در يك عصر جمع مىشوند؟ فرمود: آرى! ولى يكى ساكت است و سخنى نمىگويد تا كه اولى از دنيا برود!
در يكى از نسخههاى كتاب آمده است: «اين آن چيزى است كه ابان به خطّ خويش از زبان سليم نوشته است: اين گروه كه ابو بكر و عمر و عثمان و طلحة و زبير و انس و سعد و عبد الرحمن بن عوف باشند به هنگام مرگ عليه خويش گواهى دادند كه به دينى مردهاند كه پدرانشان در جاهليت به آن دين مىمردند».
🔖اين گزارش در منابع زير نيز آمده است:
الثقفى/الغارات ٣٢٦/١.+صفار/بصائر ٣٧٢.+صدوق/علل ١٨٢/١+مفيد /اختصاص ٣٢٤.+امالى ٣١.+ابن شهر آشوب/مناقب ٣٣٦/٣.+ديلمى/ ارشاد ٣٩١/٢+بياضى/صراط ١٥٣/٣-١٥٥.+كامل بهايى ١٢٩/٢.+بحرانى /عوالم ٣١/٣/١٥+.٩٤،٧٤/٦.+اثبات الهداة ٤٩٩/٢،٦٥٨/١.+تفسير البرهان ١٠٣،١٠٢/٣.+مدينة المعاجز ١٠٨.+بحار ٧٩/٢٦+،٧٩/٤٣، ٦٠٩/٣٣،٢٤١/٦١.
📚تاریخ سیاسی صدر اسلام ، صفحه 314
سلیم بن قیس هلالی
@qoranvamamhoosein
218_Page.MP3
905.2K
#ترتیل #صفحه_218 سوره مبارکه
#یونس
#سوره_10
#جزء_11
کانال قرآن و امام حسین علیه السلام
http://eitaa.com/Qoranwamamhoosin
تلگرام
@qoranvamamhoosein