eitaa logo
قرآن و عترت
1.6هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
676 ویدیو
27 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
آدرس ما در ایتا ‎‌┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ https://eitaa.com/h_emamrezaa ┗━━━🍂━ بخونیدش خیلی قشنگه......... (وباالوالدین احسانا) پسره به مادرش گفت با اين قيافه ترسناكت چرا اومدی مدرسه؟ مادر گفت : غذاتو نبرده بودی،نميخواستم گرسنه بمونی پسر گفت : ای كاش نمیومدی تا باعث خجالت و شرمندگي من نشی... همیشه از چهره مادرش با یک چشم خجالت میکشید.. چندسال بعد پسر در یک شهر ديگه دانشگاه قبول شد و همون جا کار پیدا کرد و ازدواج كرد و بچه دار شد خبر به گوش مادر رسيد مادر گفت : بیا تا عروس و نوه هامو ببینم اما پسر میترسید که زنش و بچش از ديدن پیرزن یه چشم بترسن.. چند سال بعد به پسره خبر دادن مادرت مرده .. وقتی رسید مادر رو دفن کرده بودن و فقط یک يادداشت از طرف مادرش واسش مونده بود  پسره عزيزم : وقتی شش سالت بود تو یک تصادف یک چشمتو از دست دادی اون موقع من 26سالم بود و در اوج زیبایی بودم و بعنوان یک مادر نميتونستم ببينم پسرم یک چشمشو از دست داده واسه همين یک چشممو به پاره تنم دادم تا مبادا بعدا با ناراحتی زندگی كنی پسرم مواظب چشم مادرت باش .... اشك در چشمهای پسر جمع شد... ولی چه دیر..... مامانم بابامو صدا زد که در شیشه سس رو باز کنه پدرم بعد از کلی کلنجار نتونست منم خیلی راحت درش رو باز کردم و گفتم اینم کاری داشت؟؟؟؟؟ پدرم لبخندی زد و گفت : یادته وقتی بچه بودی من در شیشه رو شل میکردم تا بازش کنی و غرورت نشکنه؟؟؟؟؟؟ بدجوری بغض گلمو گرفت......😔😧 سلامتی همه باباها ................واما .................. به سلامتی همه مامانایی که هروقت صداشون کنیم میگن:جانم!😘 و هروقت صدامون می کنن،میگیم:چیه؟ها...؟😩 به سلامتی مادرایی که می تونند تا 10 تا فرزندشونا نگهداری کنند اما 10 فرزند نمی تونند از یک مادر نگهداری کنند!😢 به سلامتی مادرایی که با حوصله راه رفتن رو یاد بچه هاشون دادند ، ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشند ویلچرشون رو هل بدند! به سلامتی مادری که وقتی غذا سرسفره کم میاد ،اولین کسی که از اون غذا دوست نداره خودشه! به سلامتی مادر . تنها کسی که وقتی شکمشو لگد می زدم از شدت شوق می خندید! به سلامتی مادر که دیوارش از همه کوتاه تره !!!!! صحبتهای فرزندی در کنار قبر مادرش: ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺫﯾﺘﺖ ﻧﮑﻨﻢ ❗😢   ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﺴﺨﺮﺕ ﻧﮑﻨﻢ ❗😢   ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﻡ ❗😢 ﻧﮕﻢ ﺗﻮ ﺍﻓﮑﺎﺭﺕ ﻋﻘﺐ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﻭ ﻗﺪﯾﻤﯿﻪ ❗😢   ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﻣﺖ...❗😢   ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺗﻮ ﺑﺮﮔﺮﺩ❗😢  ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﻡ ﺷﺐ ﻫﺎ ﺯﻭﺩ ﺑﯿﺎﻡ ﺧﻮﻧﻪ ... ❗ 😢  ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺗﻮ ﺑﺮﮔﺮﺩ ❗😢 ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﻡ ناراحتت نکنم ❗😢 دیگه صدامو روت بلند نمیکنم ، ❗ 😢   ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺮﮔﺮﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺩ... ❗ 😢   ﺷﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﯿﻠﯿﺎ ﺑﺎﺷﻪ ❗😢 ﺗﺎ ﺩﯾﺮ ﻧﺸﺪﻩ ﺧﻮﺩﻣﻮﻧﻮ ﺍﺻﻼﺡ ﮐﻨﯿﻢ 😢😢😢   ﻗﺪﺭﺷﻮﻧﻮ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ ❗😔   تا ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺮﺍﮎ ﺑﺬﺍﺭ ﺷﺎﯾﺪ ﺧﯿﻠﯿﺎ ﺍﺯ ﮐﺮﺩﺍﺭﺷﻮﻥ ﭘﺸﯿﻤﻮﻥ ﺑﺸﻦ... 😔   سلامتیه همه مادرای عزیز که نبودشون اول بدبختی هاست.❗😰😢  🌸 اگر مادرت هنوز کنارت است ↩ او را رها مکن ↪🙅😙😘 و محبتش را فراموش نکن وکاری کن که راضی باشد چون در تمام زندگی فقط یک مادر داری و وقتی میمیرد ،  آنگاه ملائکه میگویند که  فوت شد آن کسیکه به سبب آن به تو رحم میگردد.❗ مـــــــــ💝ــــــــــ💝ـــــــادر
آدرس ما در ایتا ‎‌┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ https://eitaa.com/h_emamrezaa ┗━━━🍂━ نجاری که فقط پل می ساخت سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود ، زندگی می کردند . یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک ، با هم جرو بحث کردند . پس از چند هفته سکوت ، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند . یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد . وقتی در را باز کرد ، مرد نجاری را دید . نجار گفت : « من چند روزی است که دنبال کار می گردم ، فکر کردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید ، آیا امکان دارد که کمکتان کنم ؟ » برادر بزرگ تر جواب داد : « بله ، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم . به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن ، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است . او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد . او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد ، انجام داده . » سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت : « در انبار مقداری الوار دارم ، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم . » نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار . برادر بزرگ تر به نجار گفت : « من برای خرید به شهر می روم ، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم . » نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود ، جواب داد : « نه ، چیزی لازم ندارم . » هنگام غروب وقتی برادر بزرگ تر به مزرعه برگشت ، چشمانش از تعجب گرد شد . حصاری در کار نبود . نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود . برادر بزرگ تر با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت : « مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی ؟ » در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد که برادرش دستور ساختن آن را داده ، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست . وقتی برادر بزرگ تر برگشت ، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است . نزد او رفت و بعد از تشکر ، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد . نجار گفت : « دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم. 💠💠💠💠💠💠💠💠
احکام چند نکته درباره ی نذر ☝️☝️☝️ آدرس ما در ایتا ‎‌┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ https://eitaa.com/h_emamrezaa ┗━━━🍂━
لینک کانال جلسه قرآن حسینیه امام رضا(علیه السلام) در پیامرسان ایرانی ایتا 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/h_emamreza لینک کانال عمومی حسینیه امام رضا(علیه السلام) در پیامرسان ایرانی ایتا 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/h_emamrezaa آیدی اینستاگرام حسینیه امام رضا(علیه السلام)👇👇👇 @h_emamreza
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یاداوری ✨ فرداجمعه از ساعت 9:30 تا 14:30 گروه جهادی ابرار توی حسینیه امام رضا علیه السلام برنامه تابستونی دارن واسه دختر خانم ها دیگه اینکه خانم نامداران مشاوره خانواده هم فردا صبح حسینیه هستن. بعد از ظهر هم که ساعت 18:00 اقاپسراکلاس قرآن دارن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیارت حضرت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در روزهای جمعه آدرس ما در ایتا ‎‌┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ https://eitaa.com/h_emamrezaa ┗━━━🍂━
دعای روز جمعه آدرس ما در ایتا ‎‌┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ https://eitaa.com/h_emamrezaa ┗━━━🍂━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا