🔴با اسرائیل وارد جنگ خواهیم شد🔴
هر کس مرد این راه است
بسم الله
هر کسی هم اگر نیست
خداحافظ
#حاج_احمدمتوسلیان🌿
~🕊
🌿#کلام_آسمانیها💌
سعی ڪنید سڪوتشما
بیشتر از حرفزدن باشد
هر حرفی را ڪه می خواهید بزنید
فڪر ڪنید ڪه آیا ضرورۍ هست یا نه؟
هیچ وقت بی دلیل حرف نزنید..
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🕊
کانال کمیل
🌹ختم ۱۴۰۰۰صلوات 🌹 🌸هدیه به حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجهم الشریف🌸 صلواتهای خود را هد
🌸صلوات ختم شده:10463صلوات🦋
🌸صلوات باقی مانده3537صلوات🦋
کانال کمیل
قسمت دوازدهم #سلام_بر_ابراهیم جلد(۱) #اللهم_الرزقنا_شهادت #خاطرات_ناب #باولایت_تاشهادت ــــــــــ
قسمت سیزدهم
پایان جلد اول کتاب #سلام_بر_ابراهیم👇👇
1_481126356.mp3
13.8M
قسمت سیزدهم
قسمت پایانی
#سلام_بر_ابراهیم جلد(۱)
#اللهم_الرزقنا_شهادت
#خاطرات_ناب
#باولایت_تاشهادت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷دوستانتون رو به کانال خاطرات شهدایی دعوت کنید
🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸
@RMartyrs
8.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆علاقه شدید رهبری به کتاب #سلام_بر_ابراهیم
🌴مسابقه قرآنی شماره سی وهشتم🌴
1. اگر زن بعد از مرگ شوهر ازدواج نکند تا چه مدت باید هزینه زندگی او از مال و اموال شوهر تامین گردد؟
#اللهم_الرزقنا_شهادت
#خاطرات_ناب
#باولایت_تاشهادت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷دوستانتون رو به کانال خاطرات شهدایی دعوت کنید
🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊
@RMartyrs
کانال کمیل
اهل دلی میگفت:
🔸«چه زیباست گم شدن»🔸
🔻 اوایل معنای حرف او را نمیفهمیدم! بعد ها از نوع رفتار "شهدای گمنام"، آنان که شبِ عملیات پلاک های خود را می آویختند تا بینشان بمانند فهمیدم گم شدن یعنی چه...!
اهل دلی میگفت:
آنقدر در وادی عشق به خدا باید غوطهور شوی تا نام و نشانی از تو نماند..
🔹«هرچه باشد،خدا باشد و خدا...»🔹
♦️و این یعنی در وادی الهی گم شدن. شهدا چه زیبا این واژه را صرف کردند...
«گم شدن» تا آنجا که گمنام شدند
و برای همیشه جاوید ماندند!
ای کاش میشد ما هم گم شویم...
تا آنجا که «گمنام» شویم.
#بیاد_شهید_گمنام
#شهید_ابراهیم_هادی
🌸جمکران
راوی✅سردار علی مسجدیان
)فرمانده وقت گردان امام حسن»ع«(
✍اولین روزهای سال 1363 بود. نشسته بودم داخل چادر فرماندهی، جوان
خوش سیمایی وارد شد. سلام کرد و گفت: آقای مسجدیان نیرو نمیخوای!؟
گفتم: تا ببینم کی باشه!
گفت: محمدتورجی، گفتم: این محمدآقا کی هست. لبخندی زد و گفت:
خودم هستم. نگاهی به او کردم و گفتم: چیکار بلدی؟
گفت: بعضی وقتها میخونم. گفتم: اشکالی نداره، همین الان بخون!
همانجا نشست وکمی مداحی کرد. سوز درونی عجیبی داشت. صدایش هم
زیبا بود. اشعاری در مورد حضرت زهرا خواند.
علت حضورش را در این گردان سؤال کردم. فهمیدم به خاطر بعضی مسائل
سیاسی از گردان قبلی خارج شده.
کمی که با او صحبت کردم فهمیدم نیروی پخته و فهمیده ای است.
گفتم: به یک شرط تو رو قبول میکنم. باید بیسیمچی خودم باشی! قبول کرد
و به گردان ما ملحق شد.
مدتی گذشت. محمد با من صحبت کرد و گفت: میخواهم بروم بین بقیه
نیروها. گفتم: باشه اما باید مسئول دسته شوی. قبول کرد. این اولین باری بود
که مسئولیت قبول میکرد.
بچهها خیلی دوستش داشتند. همیشه تعدادی از نیروها اطراف محمد بودند.
چند روز بعد گفتم: محمد باید معاون گروهان بشی.
قبول نمیکرد، با اصراربه من گفت: به شرطی که سه شنبهها تا عصر چهارشنبه با من
کاری نداشته باشی! باتعجب گفتم: چطور! با خنده گفت: جان آقای مسجدی نپرس!
قبول کردم و محمد معاون گروهان شد. مديريت محمد خيلي خوب بود. مدتی
بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم: باید مسئول گروهان بشی.
رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم: اگه مسئولیت
نگیری باید از گردان بری!
کمی فکر کرد وگفت: قبول میکنم، اما با همان شرط قبلی!
ً گفتم: صبر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری؟! اصلا بگو ببینم. بعضی
هفته ها که نیستی کجا میری؟
اصرار میکرد که نگوید. من هم اصرار میکردم که باید بگویی کجا میروی.
بالاخره گفت. حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبه ها از اینجا میرم
مسجد جمکران و تا عصر چهارشنبه برمیگردم.
با تعجب نگاهش کردم. چیزی نگفتم. بعدها فهمیدم مسیر 900کیلومتری
دارخوئین تا جمکران را میرود و بعد از خواندن نماز امامزمان)عج(
برمیگردد! یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم.
نگاهی به محمد انداختم.
سرش به شیشه و مشغول خواندن نافله بود. قطرات اشک از چشمانش جاری بود.
در مسیر برگشت با او صحبت کردم. میگفت: یکبار 14 بار ماشین عوض
کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم.
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده