eitaa logo
کانال کمیل
283 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
5هزار ویدیو
71 فایل
سفیرعشق شهیداست و ارباب عشق حسین‌علیه‌السلام وادی عشاق کربلاجایی که ارباب عشق سربه‌باد می‌دهدتا اسرارعشاق را بازگوکند که‌برای عشاق راهی‌جز ازکربلا گذشتن نیست🌷 کپی باذکرصلوات برمهدی عج eitaa.com/joinchat/2239103046Cd559387bf0
مشاهده در ایتا
دانلود
سردار شهید ابوالفضل پاکداد
شهید والامقام ابوالفضل پاکداد دهم شهریور ۱۳۴۰ در خانواده ای مذهبی و متوسط در زنجان به دنیا آمد . مادرش می گوید :پس از تولدش در خواب دیدم که حضرت زهرا(س)و امام حسین(ع) به منزل ما آمدند ، حضرت زهرا (س)کودک مرا در آغوش گرفت و صورتش را بوسید و به من گفت : که نام کودک را ابوالفضل بگذارید. ابوالفضل ، تحصیلات ابتدای را در دبستان خاقانی و دوره راهنمایی را در مدرسه راهنمایی انوری به پایان برد . در دوره راهنمایی بود که عکس شاه و تزییناتی را که برای مراسم جشن روز چهارم آبان (روز تولد شاه) در مدرسه نصب کرده بودند به همراه دوستانش پاره کرد . به همین دلیل پدرش را به شهربانی احضار کردند و خواستار تحویل دادن ابوالفضل به شهربانی شدند که با اصرار او از دستگیری ابوالفضل صرفه نظر و به گرفتن تعهد از پدرش اکتفا کردند . ابوالفضل از مدرسه اخراج شد و او را در آن سال مردود اعلام کردند . وی دوره متوسطه را در دبیرستان (شریعتی فعلی) گذراند . در این دوره که با سالهای آخر حکومت پهلوی مقارن بود با گروه های مذهبی آشنا شد و با شرکت در جلسات مذهبی مختلف در زنجان و تبریز و نیز مطالعه کتب مذهبی به ویژه کتابهای شهید مطهری بر آگاهی های دینی خود افزود . پس از پیروزی انقلاب اسلامی به مدت سه ماه در دوره ای که از طرف شهید محمد علی رجایی در دوران وزارت آموزش و پرورش و تربیت مربیان پرورشی برگزار شده بود ، در تبریز شرکت کرد . وی چنان به امام علاقه داشت که خود را آزاد شده امام خمینی می دانست و به این اعتقادش می بالید . از این رو در پی صدرو امام (ره) مبنی بر تشکیل نهضت سواد آموزی به همکاری با نهضت سواد آموزی پرداخت . قبل از شکل گیری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ، حفظ امنیت شهر بر عهده گروه های ضربت بود و وی فعالانه با این گروه ها همکاری می کرد . خرابکاری های ضد انقلاب که در کردستان آغاز شد او تصمیم گرفت نهضت سواد آموزی را رها کرده و به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آید. در مقابل مخالفت دوستانش ساعتها با آنان درباره این موضوع بحث و استدلال می کرد که :اگر تاکنون با قلم و در عرصه فرهنگی مبارزه می کردیم ، امروز تکلیف فرق می کند و باید عملا وارد مبارزه شویم و در کنار آن به امر تعلیم و تربیت نیز ادامه دهیم . پس از عضویت در سپاه و گذراندن دوره آموزش نظامی به مریوان اعزام شد و در آنجا مسئولیت دفاع از یک تپه را به عهده داشت . در این ماموریت از ناحیه پا مجروح شد و به زنجان باز گشت .پس از آن در واحد حراست زندان سپاه زنجان مشغول خدمت شد . در مدت خدمت در زندان ، با زندانیان سیاسی ، دلسوزانه بر خورد می کرد و این رفتار باعث علاقمندی برخی از زندانیان به وی شده بود .
ابوالفضل پاکداد به مطالعه علاقه بسیار داشت و با وجود مشغله زیاد هر گاه فراغتی در منزل یا محل کار می یافت به مطالعه می پرداخت . همچنین یک دستگاه پخش صوت واکمن خریده و در محل کار به سخنرانی های علمی و مذهبی گوش می داد . در این اواخر هم بیشتر به تلاوت قرآن گوش می کرد . در سالهای اوج فعالیت های منافقین در جهت ترور نیروهای متدین و طرفدار انقلاب ، با به تن کردن لباس سپاه در ملا ء عام که خطر ترور شدن را در بر داشت،حضورمی یافت ، با این اعتقاد که لباس پاسداری کفن اوست و همیشه باید آن را بر تن داشته باشد . او با لباس پاسداری در بیرون از منزل ظاهر می شد و این خطر را به جان می خرید . او پیوسته خود را برای شهادت آماده می کرد . وقتی که والدینش از عزیمتش به جبهه اظهار ناراحتی می کردند در پاسخ می گفت :پدرم ،مادرم ،جبهه سفره شهادتی است که به واسطه امام گسترده شده و صاحب احسان خداست ، به بازار خدا می روم ، خریدار خداست ، چرا نروم ؟ ابوالفضل وقتی از ماموریت مریوان بر گشت ، آقای محجوب – فرمانده عملیات و آقای خردمند – فرمانده سپاه زنجان – در صدد بودند تا مسئولیت یکی از واحد ها ی سپاه را به او واگذار کنند ولی او نپذیرفت . همچنین وقتی به او پیشنهاد شد در دوره ای که برای آموزش فرماندهی بود شرکت کند ، چون می دانست این دوران طولانی خواهد بود و مانع شرکت او در جبهه می شود از پذیرش آن خود داری کرد . قبل از عملیات فتح المبین نیز وقتی یک گروهان مستقل از زنجان به جبهه اعزام شد ، زیر بار مسئولیت گروهان نرفت و حتی در مصاحبه ای که با نیروهای اعزامی ، قبل از عملیات ترتیب داده شده بود ، شرکت نکرد . ابوالفضل در دومین اعزامش به جبهه ، به منطقه عملیاتی فتح المبین به شوش رفت . قبل از شروع عملیات فتح المبین فرماندهان رده بالای لشکر نجف در جلسه ای تصمیم گرفتند با طراحی یک عملیات ایذایی ، توجه نیروهای عراقی را از عملیات اصلی منحرف کنند . قرار بر این شد که گردانی به فرماندهی اصغر محمدیان و دو معاون او این ماموریت را در محدوده سایت واقع در جبهه رقابیه انجام دهند . از آنجا که فرماندهان پیش بینی می کردند کسی از نیروهای شرکت کنند ه در این عملیات زنده نماند . شهید اصغر محمدیان و دوستانش تصمیم گرفتند این تعداد را از افراد داوطلب جمع آوری کنند ، ابوالفضل پاکداد ، معاون اول فرمانده گردان مذکور بود . از آنجا که منطقه مذکور ، بسیار هموار و عاری از هر گونه جان پناه بود ، نیروها کاملا در تیر راس آتش شدید دشمن قرار می گرفتند . در جریان عملیات ، اصغر محمدیان فرمانده گردان در اثر اصابت گلوله دوشکا به پا مجروح شد و از ابوالفضل خواست که هدایت حمله را به عهده بگیرد گردان مذکور ماموریت خود را با موفقیت به انجام رساندند اتما ابوالفضل پاکداد در ۵ فروردین ۱۳۶۱ در اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید . به علت درگیری شدید در منطقه اجساد شهدای عملیات حدود سه روز بر زمین ماند . پس از پایان موفقیت آمیز عملیات فتح المبین و عقب نشینی نیروهای عراقی ، پیکر او را در آن سوی میدان مین دشمن یافتند . همیشه می گفت : یک پاسدار بیش از یازده ماه زنده نمی ماند . او هم خود شاهد صدق این سخن شد و دقیقا یازده ماه پس از ورود به سپاه به شهادت رسید . همکاران او در حراست زندانیان سیاسی نقل کرده اند که وقتی خبر شهادت وی به زندانیان رسید ، آنان نیز گریستند . ابوالفضل به هنگام شهادت ۲۱ ساله بود و پیکرش در گلزار شهدای زنجان به خاک سپرده شد . روحش شاد 🤲 ┄══༅•ஜ𖣔🥀𖣔ஜ•༅══┄ @RMartyrs ┄══༅•ஜ𖣔🥀𖣔ஜ•༅══┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وصیت نامه پاسدار شهید ابوالفضل پاکداد ┄══༅•ஜ𖣔🥀𖣔ஜ•༅══┄ @RMartyrs ┄══༅•ஜ𖣔🥀𖣔ஜ•༅══┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 نماهنگ | شکوفایی امید 👈 توصیه رهبر انقلاب در روز اول فروردین به جوان‌ها برای جلوتر حرکت کردن از نقشه ناامیدسازی دشمن و تلاش برای ایجاد امید در دل‌ها ✏️ رهبر انقلاب: امروز منافع ملی ما و افق روشن آینده ما وابسته است به امید و ایمان... اگر فروغ امید در دل‌ها خاموش بشود هیچ حرکتی اتفاق نمی‌افتد... عوامل امیدزا هم در کشور بحمدللّه کم نیست. 💻 Farsi.Khamenei.ir
🌙 #ماه_رمضان 🕌 #دعای_روز_چهاردهم_ماه_رمضان 🤲 #دعای_ماه_مبارک_رمضان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 | از این چهار خصلت دوری کن ✏️ شرح حدیث اخلاق توسط حضرت آیت‌الله خامنه‌ای 🌙 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 آقای مهربون، عزیزم حسن! 🎊 زادروز امام حسن مجتبی علیه السلام مبارک 🥰💚 💚الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌💚 ┄══༅•ஜ𖣔🥀𖣔ஜ•༅══┄ @RMartyrs ┄══༅•ஜ𖣔🥀𖣔ஜ•༅══┄
🌙 #ماه_رمضان 🕌 #دعای_روز_پانزدهم_ماه_رمضان 🤲 #دعای_ماه_مبارک_رمضان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙 #ماه_رمضان 🕌 #دعای_روز_شانزدهم_ماه_رمضان 🤲 #دعای_ماه_مبارک_رمضان
🔷خاطره ای از شهید حاج قاسم سلیمانی 🔸حاج قاسم هر سال ایام ماه مبارک رمضان فرزندان شهید و خانواده ها شهدا رو دعوت میکرد، بیت الزهرا افطاری میداد، میامد صندلی پایین مینشست سخنرانی میکرد، چه صحبتای عمیق و قشنگی، سری اخر،وسط صحبتاش به سردار حسنی گفت دوربین هاش خاموش و جمع کنه، کلا با فیلمبرداری مشکل داشت،خوشش نمیامد، خودش هم پذیرایی میکرد، سفره میچید. کنار بچه ها مینشست، یه جمع باصفا و صمیمی بود،بعد افطاری میریختن سر حاجی گم میشد لابلای بچه ها. به پسرش و یک محافظش که همراهش بود، هم اخم کرده بود ،کاری به بچه های ‌شهید نداشته باشند و بگذارند راحت باشند. 📚راوی فرزند شهید شیخ شعاعی ➺@irani_ghavi | 🇮🇷🇵🇸ایران‌قوی
چه زیباست سیاهی چادر شما، نمی‌دانم این چه حسی بود که چادر شما به من می‌داد اما می‌دانم که با دیدن آن امید، قوت قلب و آبرو می‌گرفتم. باور کنید چادر شما نعمت است، قدر این نعمت را بدانید که به برکت مجاهدت حضرت زهرا (س) بدست آمده است. امیدوارم که هرگز رنگ سیاه چادر شما کم رنگ و پریده نشود و خدا نکند که روزی شما کم رنگ و کم اهمیت شود که اگر خدای ناخواسته این چنین شود اصلا دوست نمی‌دارم به ملاقات من سر مزار بیایید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌➺@irani_ghavi | 🇮🇷🇵🇸ایران‌قوی
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیقی که بعد از مرگ به فکرش بود... ➺@irani_ghavi | 🇮🇷🇵🇸ایران‌قوی
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
.... ┄══༅•ஜ𖣔🥀𖣔ஜ•༅══┄ @RMartyrs ┄══༅•ஜ𖣔🥀𖣔ஜ•༅══┄
🔸 حکم روزه کسی که بعد از اذان صبح به وطن می‌رسد ⁉️ اگر فردی در ماه رمضان قبل از اذان صبح به قصد سفر از وطن حرکت کند و بعد از اذان صبح به مقصد برسد، آیا روزه‌اش صحیح است؟ ✅ در فرض سؤال اگر چنین فردی پیش از ظهر به وطنش برسد یا به جایی برسد که می‌خواهد ده روز در آنجا بماند، چنانچه کاری که روزه را باطل می‌کند انجام نداده باشد، روزه‌اش صحیح است. 🆔 @khamenei_ahkam
🔶 همسر شهید نواب صفوی: بعد از افطار به آقا گفتم: دیگر هیچ چیزی برای سحر و افطار نداریم حتی نان خشک فقط لبخندی زد این مطلب را چند بار تا وقت استراحت شبانه آقا تکرار کردم سحر برخاست آبی نوشید گفتم: دیدید سحری چیزی نبود افطار هم چیزی نداریم باز آقا لبخندی زد بعد از نماز صبح هم گفتم بعد از نماز ظهر هم گفتم تا غروب مرتب سر و صدا کردم که هیچی نداریم اذان مغرب را گفتند آقا نماز مغرب را خواند و بعد فرمود: امشب افطارى نداریم؟ گفتم: پس از دیشب تا حالا چه عرض می‌کنم نداریم، نیست! آقا لبخند تلخی زد و فرمود: یعنی آب هم در لوله‌های آشپزخانه نیست؟! خندیدم و گفتم: صد البته که هست رفتم و با عصبانیت سفره‌ای انداختم بشقاب و قاشق آوردم و پارچ آب را هم گذاشتم جلوی آقا هنوز لیوان پر نکرده بود كه در زدند طبقه پائین پسرعموی آقا که مراقب ایشان بود رفت سمت در آمد گفت: حدود ده نفری از قم هستند آقا فرمود: تعارف کن بیایند بالا همه آمدند سلام و تحیت و نشستند آقا فرمود: خانم چیزی بیاورید آقایان روزه خود را باز کنند من هم گفتم: بله آب در لوله‌ها به اندازه کافی هست، رفتم و آوردم آقا لبخند تلخی زد و به مهمانان تعارف کرد تا روزه خود را باز کنند در همین هنگام باز صدای در آمد به آقا یوسف همان پسرعموی آقا گفتم برو در را باز کن این دفعه حتماً از مشهدند الحمدلله آب در لوله‌ها هست فراوان مرحوم نواب چیزی نگفت یوسف رفت در را باز کرد وقتی كه برگشت دیدم با چند قابلمه پر از غذا آمده است گفتم: اینها چیه؟! گفت: همسایه بغلی بود ظاهراً امشب افطاری داشته‌اند و به علتی مهمانی آنان به هم خورده است آقا نگاهى به من کرد خندید و رفت من شرمنده و شرمسار غذاها را کشیدم و به مهمانان دادم ميل کردند و رفتند ‼️آقا به من فرمود: یک شب سحر و افطار بنا بر حکمتی تأخیر شد چقدر سر و صدا کردی؟! وقتی هم نعمت رسید چقدر سکوت کردی؟! از آن سر و صدا خبری نیست بعد فرمود: مشکل خیلی‌ها همین است نه سکوتشان منصفانه است و نه سر و صدایشان وقتِ نداشتن، داد می‌زنند وقتِ داشتن، بخل و غفلت دارند. نمازروزه هاتون قبول شکر بعد از نعمت یادت نره  ┄══༅•ஜ𖣔🥀𖣔ஜ•༅══┄ @RMartyrs ┄══༅•ஜ𖣔🥀𖣔ஜ•༅══┄
شهید والامقام محسن فرحزادی
محسن فرحزادی در محرم سال ۱۳۳۴ دریک خانواده مذهبی دردهکده فرح زاد چشم به دنیا گشود. ازآنجائیکه پدرو مادرش ارادت خاصی به امام حسین (ع) و خاندان عصمت و طهارت داشتند نام محسن را براو گذاشتند. دوران کودکی را خیلی زود پشت سرگذاشت. هم کارمی کرد و هم درس می خواند خانواده اش ازراه کشاورزی امورزندگی را می گذراندند. محسن درکودکی چندین بارازمرگ حتمی نجات پیدا می کند یک بارداخل حوض می افتد و ازاو قطع امید می شود مادرش با فریاد یا زهرا ازحضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه فرزندش را پس می گیرد یک باردیگرازساختمان پرت می شود و با شکاف گرفتن سرش یک باردیگرمادرش او را ازفاطمه زهرا سلام الله علیه می گیرد. استعداد خوبی داشت و دردوران دبستان به خاطر صوت خوبی که داشت صبح سرصف قرآن و دعا می خواند. ازسن ۷ سالگی برای نمازجماعت تکبیرمی گفت. دعای توسل را در۱۰سالگی حفظ کرده بود و درهمین سنین با آموزش و کمک مادرش قرآن را ختم نمود. درمراسم و مجالس دعا و سخنرانی شرکت می کرد. ازآغازدوران تحصیل تکیه خاصی بررعایت مسائل اسلامی داشت درسن ۱۲ سالگی وقتی که دوران دبستان را پشت سرمی گذاشت مبارزاتش را شروع نمود و امام را شناخت. او مقلد امام بود. ازهمان دوران رساله امام خمینی را می خواند و مسائل را به دیگران انتقال می داد. درکارها و مسائل زندگیش همیشه با مادرش مشورت می کرد. علاقه ی زیادی به مطالعه ی کتابهای مذهبی داشت. احادیث را حفظ می کرد سال اول دبیرستان بود که در مساجد و حسینیه یک سری فعالیت های مکتبی سیاسی را آغازو با ایجاد کلاسهای قران فضای «آشتی با قرآن» را که سالها توسط دشمن درجلد پرزرق و برق مخفی شده بود ایجاد نمود. محسن ۸۰ شاگرد داشت که به آنها آموزش قرآن می داد و بیشترشاگردهای آن شهید امروزازمدافعان سرسخت انقلاب است. محسن ۸۰ شاگرد داشت که به آنها آموزش قرآن می داد و بیشترشاگردهای آن شهید امروزازمدافعان سرسخت انقلاب می باشند که در نهادهای مختلف فعالیت می کنند. درآن زمان برای اولین باربا همکاری دیگربرادران کتابخانه امام علی را درطبقه بالای آشپزخانه حسینیه فرح زاد پایه گذاری نمود و با کمک افراد روحانی و خیّری که می شناخت اقدام به جمع آوری کتاب برای کتابخانه نمود و توانست ازاین راه عده زیادی ازجوانان را جذب مطالعه و دیگرمسائل نماید. درسن ۱۵ سالگی که سال سوم دبیرستان را تمام می کرد با توصیه مادرش و با راهنمائی چند تن ازروحانیون مبارز،درس طلبگی را شروع نمود و دراین راه برادرکوچکترش  نیزیه همراه او برای فراگیری و مطالعات اسلامی عازم قم شد. سه سال بطورمتداوم و با ذوقی سرشارمطالعه را پشت سرگذارد و ازهمین سالها ساواک او را تحت تعقیب قرارداد  و درچند مورد او را مورد سؤال قرار دادند و دربازجویی ها سیلی محکمی خورد و این اولین سیلی بخاطردفاع ازحق و اسلام بود. با وجود مشکلاتی که سد راهش می شد. چون  دنبال هدف بود تمام رنج ها را می پذیرفت تا اینکه تصمیم گرفت  دوباره به محیط دبیرستان برگردد و تحصیلاتش را دررشته ادبی به اتمام رساند. ولی لحظه ای ازفعالیت ، غافل نبود. درسال ۵۴ دررابطه با طرح جلوگیری ازفساد که توسط شهید اندرزگو و تنی چند ازدیگربرادران روحانی برنامه ریزی شده بود با شناختی که برادران روحانی ازمحسن داشتند او را جذب و دررابطه با تدارکات جلوگیری ازفساد از وی استفاده کردند. او با تلاش و تاکتیک هایی که به کارمی برد با تیمسارحسنی رئیس ژاندارمری تهران ملاقات کرد و به او گفت اگر این جریانهای فساد را که درمحلات دیده می شود زیرنظرنگیرد بچه ها تصمیم گرفته اند با مشاهده این گونه جریانات ماشین و سرنشینان آن را ازبین ببرند برای جلوگیری ازخونریزی لازم است اقدام نمائید. ازطرف دیگرطرح دیگری ریخته می شود و هنگام حضورمأمورین ، عده ای ازجوانان را با چوب و چماق درمحل آماده مبارزه می بینند با دیدن این صحنه ، ژاندارمری تسلیم می شود و عده ای ازچهره های فساد دستگیرمی شوند. آن روزها افراد قماربازو مشروب خورو معتاد ازدست محسن شکاربودند. او به فکرساختن مردم اجتماع و جمع آوری و ریشه کن کردن فساد بود و آنها غافل بودند. حتی به او پیشنهاد کرده بودند که روزی ۵۰۰ تومان و درروایت دیگری نصف به نصف حاضربودند پول بدهند تا محسن به بساط آنها کاری نداشته باشد او با خشم و ناراحتی ازاینگونه برخوردهای جاهلانه ، نه تنها پیشنهادها را نمی پذیرفت حتی گفت : " من برای برچیده شدن این گونه محافل و مجالس شما جانم را برکف گرفته ام زیرا اسلام با این کارها مخالف است." و این عمل باعث شد که دومین سیلی را خورد و با بدنی کوبیده ازمشت و لگد روزها درخانه بستری بود و لب نگشود.
پس ازپیروزی انقلاب با شکوفا شدن جوانه های انقلاب و به وجود آمدن نهادها و ارگانهای انقلابی ، فعالیت خود را کاهش نداد و درمسیرانقلاب و پاسداری ازدستاوردهای آن به تلاش پرداخت.اعتقاد او به حفظ و حراست از ثمرات و دست آوردهای انقلاب و تلاش  پیگیراو درراه برپائی پایه های جمهوری اسلامی او را برآن داشت تا درنهادهای انقلابی فعالیت نماید. با تشکیل سپاه پاسداران محسن نیزازاولین افراد دوره سپاه بود که با شورو اشتیاق جان برکف نهاد و به عضویت سپاه درآمد. با ورود به سپاه خیلی زود خود را نشان داد و توانست مسئولیت های بیشتری را قبول نماید. محسن دررابطه با کشف خانه های تیمی منافقین و دیگرگروهکهای آمریکایی و ضد اسلام نقش فعالی داشت و همیشه سعی می کرد تا دردرگیری ها حضورداشته باشد. محسن تاکتیک های خوبی به کارمی برد و همیشه موفق بود. دریکی ازدرگیری های خیابانی با منافقین پایش شکست زمانی که پایش درگچ بود بخاطرپشتکارو علاقه ای که داشت  با همان وضع درمحل کارخود حاضرشد. خیلی دلیرو نترس بود و هرگزترسی ازمرگ نداشت  و همیشه آماده شهادت بود. همیشه تنها بود و بخاطرخدا کارمی کرد و دلش نمی خواست که شناخته شود. دردستگیری ها نقش فعالی داشت. بعد ازواقعه طبس، تیمسار باقری قصد فرارداشت که پس ازکسب اطلاع از چگونگی ماجرا محسن با یک پیکان سپاه و یک واحد گشتی عازم فرودگاه شدند و به فاصله ۵ دقیقه به پروازبا وجود اینکه با لجاجت و تهدید اسلحه محافظین تیمسارباقری روبرو شد او را دستگیرو تحویل زندان اوین داد. او حتی یک لحظه غافل نبود تا اینکه درجمع برادران کرد برای سرکوب ضد انقلابیون درپاوه مأموریت یافت. ازدواج درسال ۱۳۶۰ با توصیه یکی ازهمکارانش با یکی ازمعلمین حزب الهی دریک لباس ساده با حضورتنی چند ازاعضای خانواده دردفترشهید بهشتی حاضرشدند و یک جلد کلام الله مجید با امضاء شهید بهشتی به آنان هدیه شد پس ازتمام شدن خطبه عقد به گوش شهید بهشتی گفت : " نزد امام التماس دعا دارم و به امام بگوئید برای من دعا کند تا درراه اسلام شهید شوم". ا و سادگی را خیلی دوست داشت و همیشه به زندگی آخرتی فکرمی کرد. انگیزه جبهه رفتن و نحوه شهادت محسن نیزازچهره های علاقمند به شهادت بود و سرازپا نمی شناخت و ازروی علاقه ای که به انقلاب و جبهه و شهادت داشت با توجه به اینکه سپاه مخالف رفتن ایشان به جبهه بود ازفرصت مرخصی نوروزاستفاده کرد و به جبهه رفت و درعملیات فتح المبین با رمز یا زهرا درجبهه شوش – رقابیه براثراصابت ترکش خمپاره به پشت سر،شربت شهادت می نوشد. تحولات روحی شهید محسن قبل از شهادت گلدان گل پیچکی درمنزل او بود و نخهایی برای بالا رفتن گل به دیواروصل شده بود او اشاره به گلدان گل پیچک درمنزل به همسرش می گوید : هروقت که این شاخه های پیچک ازنخ ها بالا رفت و به عکس امام خمینی که چند متربالاترازآن نصب شده رسید ، زمان شهادت من است. بعد ازمدتی پیچک رشد کرد و روزبه روزبه پوسترامام نزدیکترمی شد تا اینکه خبرشهادت محسن به گوش رسید. همسرش متوجه رسیدن شاخه پیچک به پوسترامام می شود. روزی که می خواست عازم جبهه شود. مادرش بدون اینکه محسن متوجه شود ، چند دوربه دورمحسن چرخید و برایش دعا کرد. درجبهه غسل می کرد و دعای توسل می خواند و می گفت : اگرقراراست به کربلا برویم وقتی تو زودتررسیدی سلام مرا به آقا امام حسین (ع) برسان. ازاینکه سربازامام زمان (عج) بود به خود می بالید محسن فوق العاده شجاع بود ، درجبهه درحالی که باران خمپاره و توپ برسرمان می بارید او آزاد حرکت می کرد و می گفت تا خدا نخواهد چیزی نمی شود و سپس با خنده اضافه کرد. " مادرم مرا خیلی دوست دارد و برایم دعا می کند." "درتشیع جنازه شهید مادرو همسرشهید و خانواده شهید به زیرتابوت فرزند می روند و شعارمی دهند. خدایا، خدایا ، تا انقلاب مهدی ، خمینی را نگه دار. این گل پرپرماست ، هدیه به رهبرماست ، درجلو چشمان اشکبارمردم این چهره های زنان انقلابی بود ، که نشان می داد ، ازاینکه شهید داده ایم خوشحال هستیم. همسرومادرشهید به داخل قبرمی روند اول خودشان درقبردرازمی کشند و آن را تمیزمی کنند بعد محسن را درآن قرارمی دهند. و خودشان مادرو خواهران و همسرخاکها را می بوسند و مشت، مشت می ریزند و می گویند. شهیدان زنده اند الله اکبر. ┄══༅•ஜ𖣔🥀𖣔ஜ•༅══┄ @RMartyrs ┄══༅•ஜ𖣔🥀𖣔ஜ•༅══┄
سلام‌ علیکم 💠چهارشنبه ۸ فروردین ماه ۱۴۰۳ مصادف با ۱۶ ماه مبارک رمضان الکریم 🌸او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد🌸 🕊💐هشتم فروردین ماه سالروز شهادت سربازان امام عصر عجّ الله و آغاز خوشبختی ابدی . . .🥀 🕊🌷شهید دفاع مقدس سیاوش فقیه ملک مرزبان 🕊🌷شهید دفاع مقدس یوسف دیوسالار 🕊🌷شهید مدافع حرم ابوذر فرح بخش 🕊🌷شهید مدافع حرم قدرت الله عبودی 🕊🌷شهید مدافع حرم آزاد خشنود کوهنجانی 🌹نثار ارواح مطهر شهدا ♦️یاقوت سرخ قدمگاه♦️ ┄══༅•ஜ𖣔🥀𖣔ஜ•༅══┄ @RMartyrs ┄══༅•ஜ𖣔🥀𖣔ஜ•༅══┄