aviny-www.Ziaossalehin.ir-23.mp3
441.8K
#شهیدانه🌸🌷
#شهادتچیست؟
#شهیدآوینی_با_صدایی_دلنشین
#پاسخ میدهد...
#شهادتپایاننیست؛آغاز است😞💔
🥀🕊@RMartyrs
کانال کمیل
#کجا باید دنبال شفاعت باشیم ؟ 🌷 #فرازیاز وصیتنامه شهیدسیدعلیحسینی #جواب_شهید سید علی حسینی: اگ
#رمان_بی_تو_هرگز
#داستانیازهمسرشهیدسیدعلیحسینی🌷
#قسمت_اول
همیشه از پدرم متنفر بودم ...مادروخواهرهام رو خیلے دوست داشتم اما پدرم رو نه ...آدم عصبے و بے حوصله اے بود ...امابداخلاقیش به ڪنار ...مےگفت:دختردرس مے خواد بخونه چڪار؟...نگذاشت خواهربزرگ ترم تا 14 سالگے بیشتر درس بخونه ...دوسال بعد هم عروسش ڪرد ...
امامن،فرق داشتم...من عاشق درس خوندن بودم ...بوےڪتابو دفتر،مستم مےڪرد ...مےتونم ساعت ها پاے ڪتاب بشینم و تڪان نخورم ...مهمترازهمه،مےخواستم درس بخونم،برم سرڪار و از اون زندگے و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم ...
چندسال ڪه از ازدواج خواهرم گذشت ...یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد ...به هرقیمتے شده نباید ازدواج ڪنے ...
شوهرخواهرم بدتر از پدرم،همسرناجورےبود ...یه ارتشےبداخلاق و بے قید و بند ...دائم توےمهمونے هاے باشگاه افسران،بااون همه فساد شرڪت مے ڪرد ...اماخواهرم اجازه نداشت،تنهاےےپاشرو از توے خونه بیرون بزاره ...مست هم ڪه مے ڪرد،به شدت خواهرم رو ڪتڪ مے زد ...
این بزرگترین نتیجه زندگے من بود ...مردهاهمشون بد هستن ...هرگزازدواج نڪن ...
هرچندبالاخره،اونروزبراے منم رسید ...روزےڪه پدرم گفت ...هرچےدرس خوندے،ڪافیه..
بالاخره اونروزاز راه رسید ...موقع خوردن صبحانه،همونطورڪه سرش پاین بود ...باهمون اخم و لحن تند همیشگے گفت ...هانیه...دیگه لازم نڪرده از امروز برے مدرسه ...
تااین جمله رو گفت،لقمه پریدتوے گلوم ...وحشتناڪ ترین حرفے بود ڪه مے تونستم اون موقع روز بشنوم ...بعدازڪلے سرفه،درحالےڪه هنوز نفسم جا نیومده بود ...به زحمت خودم رو ڪنترل ڪردم و گفتم ...ولےمن هنوز دبیرستان ...
خوابوندتوےگوشم...برق ازسرم پرید ...هنوزتوےشوڪ بودم ڪه اینم بهش اضافه شد
- همین ڪه من میگم ...دهنت رومے بندے میگے چشم...درسم درسم...تاهمین جاشم زیادے درس خوندے ...
ازجاش بلندشد ...بادادو بیداد اینها رو مے گفت و مے رفت ...اشڪتوےچشم هام حلقه زده بود ...امااشتباه مے ڪرد،من آدم ضعیفے نبودم ڪه به این راحتے عقب نشینے ڪنم ...
ازخونه ڪه رفت بیرون ...منم وسایلم رو جمع ڪردم و راه افتادم برم مدرسه ...مادرم دنبالم دوید توے خیابون ...
-هانیه جان،مادر...توروقرآن نرو ...پدرت بفهمه بدجور عصبانے میشه ...براےهردومون شر میشه مادر ...بیا بریم خونه ...
امامن گوشم بدهڪار نبود ...من اهل تسلیم شدن و زور شنیدن نبودم ...به هیچ قیمتے ...
👈ادامه دارد...
#کپیبدوناجازهادمیناشکالدارد
#به_قلم_همسر و دخترش
#اصلاحوویراستاری:کمیل
🥀🕊@RMartyrs
ماجرای واقعی شهیدی که مادرش قصد سقط او را داشت : شهید علی اصغر اتحادی
🔻چهار دختر و سه پسر داشتم...
اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشم.
دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ای گذاشتم ، همان شب خواب دیدم
🔸 بیرون خانه هم همه و شلوغ است ، درب خانه هم زده می شد!!
در را باز کردم ، دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد.
نوزادی در آغوش داشت، رو به من گفت:
این بچه را قبول می کنی؟
گفتم: نه، من خودم فرزند زیاد دارم!!
آن آقای نورانی فرمود:
حتی اگر علی اصغر امام حسین علیه السلام باشد؟!
بعد هم نوزاد را در آغوشم گذاشت و رو چرخاند و رفت...
گفتم: اقا شما کی هستید؟
گفت: علی ابن الحسین امام سجاد علیه السلام!
🔸هراسان از خواب پریدم ، رفتم سراغ ظرف دارو ، دیدم ظرف دارو خالی است!
صبح رفتم خدمت شهید آیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم.
آقا فرمودند: شما صاحب پسری می شوی که بین شانه هایش نشانه است ، آن را نگه دار!
🔸آخرین پسرم ، روز میلاد امام سجاد علیه السلام به دنیا آمد و نام او را علی اصغر گذاشتند در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود!!!
🔸علی اصغر، در عملیات محرم، در روز شهادت امام سجاد علیه السلام ، در تیپ امام سجاد علیه السلام شهید شد!
◀️شاید فرزندی که سقط میشود، بنا باشد سردار سپاه ارباب باشد! به مادر و پدر او بودن افتخار کنیم...
#شهید_علی_اصغر_اتحادی
شادی روح شان صلوات
🌻 از شما دعوت می شود به کانال سلسبیل بپیوندید
یک جرعه معرفت:
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه:
✍🏼 معیار اصلی، #نماز است.
این نماز، بالاترین ذکر است، شیرین ترین ذکر است، برترین چیز است... همه چیز تابع نماز است؛ باید سعی کنیم این نماز را حسابی درستش کنیم... وقتی نماز درست شد، با حال گشت، انسان آدم شده است. بالاخره محک، نماز است!
#دریافت_روزانه
#کلام_بزرگان
#کلامی_از_بهجت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 و این راه ادامه دارد...
🎤 روایت یک خبرنگار از مراسم اقامه نماز رهبر انقلاب بر پیکر مجاهد بزرگ شهید اسماعیل هنیه در دانشگاه تهران. ۱۴۰۳/۵/۱۱
🥀🕊@RMartyrs
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وظیفه ما برای پشتیبانی از رزمندگان اسلام دعاست
دعا کنیم...🤲
اللهمَّ نَصْرَك الذي وعدتَ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کودک مجروح غزهای که در حالت بیهوشی در بیمارستان، در حال صحبت با امام زمان علیهالسلام است.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🥀🕊@RMartyrs
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 از اینستاگرام فاصله بگیرید، همه چیز رو متلاشی میکنه…
من در خانهام اینستاگرام را حرام اعلام کردهام…
استاد عزیزی 🎙
🥀🕊@RMartyrs
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️فدای لب تشنه ات یا حسین شهید
💢شرح در کلیپ
🥀🕊@RMartyrs
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️مجری شبکه سه: در ساعتهای آینده جهان شاهد صحنههای جالبی خواهند بود
🥀🕊@RMartyrs
🚨تهدید سنگین سپاه پاسداران علیه اسرائیل
⚠️ نتانیاهو و پسرش در لیست ترور سپاه پاسداران قرار گرفتند
▪️حساب توئیتری سپاه پاسداران لحظاتی قبل با انتشار یک پوستر از قصد خود جهت به هلاکت رساندن بنیامین نتانیاهو نخستوزیر اسرائیل و پسرش خبر داد، سپاه با انتشار این پوستر در حساب توئیتری خود نوشت:
✅ هیچ جای امنی برای شما وجود نخواهد داشت...
#به_سراغتان_میآییم
✍️ در پوستر منتشر شده، نتانیاهو و فرزندش، گالانت وزیر دفاع، آویو کوخاوی رئیس ستادکل ارتش اسرائیل، دیوید بارنیا رئیس موساد و نفتالی بنت نخست وزیر سابق رژیم صهیونسیتی در لیست ترور سپاه پاسداران به چشم می خورد.
🥀🕊@RMartyrs
✨
أَللَّهُمَّ؛
إِذا جاءَ الْمَوْتُ فَاقْبِضْنا عَلى أَحْسَنِ ما يَكُونُ لَكَ طاعَةً، عَلى ما أَمَرْتَنا مُحافِظينَ،
خدایا؛
هنگامى كه مرگ فرا رسيد جان ما را در بهترين حال، از نظر اطاعت و فرمانبردارى بگير؛ در حالتى كه رعايت كننده و اجرا كننده فرامين تو باشيم...
🤲
📘 زیارت ناحیه مقدسه
#نیایش #امام_زمان
🥀🕊@RMartyrs
توصیه سیدالشهدا علیه السلام
برای امر به معروف
🔻امام حسين عليهالسلام:
لايَحِلُّ لِعَينٍ مُؤمِنَةٍ تَرَى اللّه َ
يُعصى فَتَطرِفَ حَتّى تَغَيِّرَهُ
▪️ بر هيچ چشم مؤمنى روا نيست
كه ببيند نافرمانى خدا مىشود
و چشم خود را فرو بندد،
مگر آن كه آن وضع را تغيير دهد.
📚 الأمالى، طوسى، ص ۵۵
#حدیث
🥀🕊@RMartyrs
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 غزه ما و جهان را آزاد خواهد کرد
👈 این ما نیستیم که غزه را آزاد میکنیم!
🥀🕊@RMartyrs
عاملین و تحریک کنندگان اغتشاشات ...و شهدای امنیت را فراموش نمی کنیم...
🥀🕊@RMartyrs
کانال کمیل
#رمان_بی_تو_هرگز #داستانیازهمسرشهیدسیدعلیحسینی🌷 #قسمت_اول همیشه از پدرم متنفر بودم ...مادروخواهر
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز
#قسمت_دوم
چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه ... پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام ... می رفتم و سریع برمی گشتم ... مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد ... تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت…
با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد ... بهم زل زده بود ... همون وسط خیابون حمله کرد سمتم ...موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو ...
اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم ... حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه ... به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم ...
هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم ... چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم ... اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود ...
بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت ... وسط حیاط آتیشش زد ... هر چقدر التماس کردم ... نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت ... هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت ... اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند ... تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم ... خیلی داغون بودم ...
بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد ... اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود ... و بعدش باز یه کتک مفصل ... علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد ... ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم ... ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج کنم ...
تا اینکه مادر علی زنگ زد ...
به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم ... التماس می کردم ... خدایا! تو رو به عزیزترین هات قسم ... من رو از این شرایط و بدبختی نجات بده ...
هر خواستگاری که زنگ می زد، مادرم قبول می کرد ... زن صاف و ساده ای بود ... علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه...
تا اینکه مادر علی زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت
شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد ... طلبه است؟ ... چرا باهاشون قرار گذاشتی؟ ... ترجیح میدم آتیشش بزنم اما بهاین جماعت ندم ... عین همیشه داد می زد و اینها رو می گفت ...
مادرم هم بهانه های مختلف می آورد ... آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره ... اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون... ولی به همین راحتی ها نبود ... من یه ایده فوق العاده داشتم ... نقشه ای که تا شب خواستگاری روش کار کردم...به خودم گفتم ... خودشه هانیه ... این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی ... از دستش نده ...
علی، جوان گندم گون، لاغر و بلندقامتی بود ... نجابت چهره اش همون روز اول چشمم رو گرفت ... کمی دلم براش می سوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه ...
یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم ... وقتی از اتاق اومدیم بیرون ... مادرش با اشتیاق خاصی گفت ... به به ... چه عجب ... هر چند انتظار شیرینی بود اما دهن مون رو هم می تونیم شیرین کنیم یا ...
مادرم پرید وسط حرفش ... حاج خانم، چه عجله ایه... اینها جلسه اوله همدیگه رو دیدن... شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیم بعد…
- ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم ... اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته ...
این رو که گفتم برق همه رو گرفت ... برق شادی خانواه داماد رو ... برق تعجب پدر و مادر من رو ...
پدرم با چشم های گرد، متعجب و عصبانی زل زده بودتوی چشم های من ... و من در حالی که خنده ی پیروزمندانه ای روی لب هام بود بهش نگاه می کردم ... می دونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده ...
👈ادامه دارد…
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقایسه جالب دوران جنگ احزاب و جنگ الان با مستکبرینی مثل آمریکا و اسرائیل
و واکنشهای مردم عصر پیامبر و عصر حاضر
باصدای مقام معظم رهبری
کانال کمیل
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز #قسمت_دوم چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه ... پدرم هر روز زنگ می زد خون
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز
#قسمت_سوم
اون شب تا سر حد مرگ کتک خوردم ... بی حال افتاده بودم کف خونه ... مادرم سعی می کرد جلوی پدرم رو بگیره اما فایده نداشت ... نعره می کشید و من رو می زد ... اصلا یادم نمیاد چی می گفت ...
چند روز بعد، مادر علی تماس گرفت ... اما مادرم به خاطر فشارهای پدرم ... دست و پا شکسته بهشون فهموند که جواب ما عوض شده و منفیه ... مادر علی هم هر چی اصرار کرد تا علتش رو بفهمه فقط یه جواب بود ... شرمنده، نظر دخترم عوض شده ...
چند روز بعد دوباره زنگ زد ... من وقتی جواب رو به پسرم گفتم، ازم خواست علت رو بپرسم و با دخترتون حرف بزنم ... علی گفت: دختر شما آدمی نیست که همین طوری روی هوا یه حرفی بزنه و پشیمون بشه ... تا با خودش صحبت نکنم و جواب و علت رو از دهن خودش نشنوم فایده نداره ...
بالاخره مادرم کم آورد ... اون شب با ترس و لرز، همه چیز رو به پدرم گفت ... اون هم عین همیشه عصبانی شد ...
- بیخود کردن ... چه حقی دارن می خوان با خودش حرف بزنن؟ ... بعد هم بلند داد زد ... هانیه ... این دفعه که زنگ زدن، خودت میای با زبون خوش و محترمانه جواب رد میدی ...
ادب؟ احترام؟ ... تو از ادب فقط نگران حرف و حدیث مردمی... این رو ته دلم گفتم و از جا بلند شدم ... به زحمت دستم رو به دیوار گرفتم و لنگ زنان رفتم توی حال ...
- یه شرط دارم ... باید بزاری برگردم مدرسه ...
با شنیدن این جمله چشماش پرید ... می دونستم چه بلایی سرم میاد اما این آخرین شانس من بود ...
اون شب وقتی به حال اومدم ... تمام شب خوابم نبرد ... هم درد، هم فکرهای مختلف ... روی همه چیز فکر کردم ... یاس و خلا بزرگی رو درونم حس می کردم ... برای اولین بار کم آورده بودم ... اشک، قطره قطره از چشم هام می اومد و کنترلی برای نگهداشتن شون نداشتم ...
بالاخره خوابم برد اما قبلش یه تصمیم مهم گرفته بودم ... به چهره نجیب علی نمی خورد اهل زدن باشه ... از طرفی این جمله اش درست بود ... من هیچ وقت بدون فکری و تصمیم های احساسی نمی گرفتم ... حداقل تنها کسی بود که یه جمله درست در مورد من گفته بود ... و توی این مدت کوتاه، بیشتر از بقیه، من رو شناخته بود ... با خودم گفتم، زندگی با یه طلبه هر چقدر هم سخت و وحشتناک باشه از این زندگی بهتره ...
اما چطور می تونستم پدرم رو راضی کنم ؟ ... چند روز تمام روش فکر کردم تا تنها راهکار رو پیدا کردم ...
یه روز که مادرم خونه نبود به هوای احوال پرسی به همه دوست ها، همسایه ها و اقوام زنگ زدم ... و غیر مستقیم حرف رو کشیدم سمتی که می خواستم و در نهایت…
- وای یعنی شما جدی خبر نداشتید؟ ... ما اون شب شیرینی خوردیم ... بله، داماد طلبه است ... خیلی پسر خوبیه ...
کمتر از دو ساعت بعد، سر و کله پدرم پیدا شد ... وقتی مادرم برگشت، من بی هوش روی زمین افتاده بودم ... اما خیلی زود خطبه عقد من و علی خونده شد ...
البته در اولین زمانی که کبودی های صورت و بدنم خوب شد... فکر کنم نزدیک دو ماه بعد ...
👈ادامه دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 به بهانه 15 مردادماه سالروز آسمانی شدن شهید عباس بابایی🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا مهدی صاحب زمان دلم حکایت میکند
از ظلم این مستکبران شکایت میکند
🌿🌿🌹🌹😭😭😭🌹🌿🌿
روحالله جباری نسب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧮تا حالا کسی به این قشنگی قطع رابطه آمریکا با ایران رو تبیین نکرده بود..
📩برای همه سلیقه ها مفید هست.
حتما تا آخر گوش کنید
🗞پیشنهاد میکنم عزیزان برای دوستانشون حتما این ویدئو رو ارسال کنید
#بصیرت_افزایی
#جهادتبیین
#روشنگری