مادرم یه پسرعمویی داشت بنام سعید،
موقعی که کوچیک بودم منو توو بغلش میگرفت و نازم میکرد و میگفت ماشاءالله چه دختر خوشگلی😏
چند سالی گذشت و حالا پایه نهم بودم تا یه روز از مدرسه داشتم برمیگشتم یه مرتبه آقا سعید با ماشینش اومد گفت سارا سوار شو برسونمت.
منم که کاملا بهش اعتماد داشتم سوار ماشین شدم که یه مرتبه دیدم رفت سمت خونه خودشون! گفتم عمو کجا داریم میریم؟ گفت سارا جان مامان بابات امروز ناهار اومدن خونه ما،اما تا وارد خونه شدم یه مرتبه سعید..😭😱🔥
https://eitaa.com/joinchat/3279356058Cfda33c0c35
سرگذشت دردناکمو نوشتم بیا بخون🥺👆
.•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥
تبلیغ شماره :608
مورخ:5/آبان /1403
پست آزاد:😍❤️
قیمت :کایی
شب جمعه بود با شوهرم رفتیم دریاچه چیتگر(تهران) که براش تولد بگیرم و چند تا از دوستامم دعوت کردم،شب واقعا خوبی شد و خیلی بهمون خوش گذشت.
اونشب واقعا به خودم رسیده بودم و حسابی برا آقایی خوشگل کرده بودم.🥰❤️🔥
دوست شوهرم رضا مجرد بود و شوهرم خیلی بهش اعتماد داشت از اول تا آخر نگاش بمن بود و خیلی معذب بودم!مراسم که تموم شد هر چی ماشینو استارت زدیم روشن نشد و شوهرم گفت آقا رضا اگه زحمتی نیست شما خانومم و شایان(پسرم)رو ببرید خونه تا ماشین درست بشه خیلی دیر میشه.!
تا میخواستم بگم نه منم همینجا هستم که دیدم رضا ماشینشو روشن کرده و گفت: ستاره خانوم بفرمایید...چند دقیقه ای که توو مسیر بودیم یه مرتبه رضا نگه داشت و اومد در عقب و باز کرد و گفت خب حالا...😱❤️🔥👇
https://eitaa.com/joinchat/3279356058Cfda33c0c35
❌شاید برای شمام اتفاق بیوفتد😭💔
.•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥
تبلیغ شماره :609
مورخ:5/آبان /1403
پست آزاد:😍❤️
قیمت :کایی
تو کلاس عق میزدم و حالم داشت بهم میخورد که صدای استاد بالا رفت:
- خانم برو از کلاس بیرون..
جلو دهنمو گرفتم و سریع خودمو به سرویس رسوندم..چندباری به صورتم آب زدم که استادم اومد داخل و درو قفل کرد
- دخترکوچولو..مگه نگفتم بچه دار نشیم؟! درسته زنمی ولی اگه تو دانشگاه پخش شه و به گوش خانواده و دختر عموم برسه همه چیزو از دست میدم...یه پاکت جلوم گرفت:
- اینو بعنوان مهرت بگیر برو..برو دیگه نیا..این بچه هم دیگه مهم نیست..فقط یجوری برو که کسی نفهمه..!😭
پاهام سست شد و رو زمین نشستم و..🚶♂🖤📵
https://eitaa.com/joinchat/1153041300Cc091c9caf0
سرگذشت دردناک من بیچاره رو هم بخونین 😭😔
.•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥
تبلیغ شماره :610
مورخ:6/آبان /1403
پست آزاد:😍❤️
قیمت :کایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فصل_ترشیه 😱😱
آموزش انواع ترشی و خیارشورهای خونگی 😍
#لیته_بندری
#شور_مخلوط
#ترشی_نازخاتون
#ترشی_مشهدی( سالاد فصل)
ترفندهاشو از اینجا یاد بگیر👇
https://eitaa.com/joinchat/2007236622C5be7be73d3
آهنگ زیبا 👌🎵
مخصوص ماشین و جشن ها📱 میخوای بیا☺️👇
اهنگا اینجا رو از دست نده رفیق👌🎶👇
https://eitaa.com/joinchat/3698065577Cc0eb7a8a4f
اهنگهای محلی؛ عاشقونه؛ نوستالژی👆
گسترده تبلیغاتی رادین
#فصل_ترشیه 😱😱 آموزش انواع ترشی و خیارشورهای خونگی 😍 #لیته_بندری #شور_مخلوط #ترشی_نازخاتون #ترشی_مش
.•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥
تبلیغ شماره :611
مورخ:6/آبان /1403
پست آزاد:😍❤️
قیمت :کایی
💔داستان تلخ و پر ماجرای زندگی نغمه❌
داستان پر تلاطم زندگی من از اونجا شروع شد که،یه همسایه داشتیم اسمش کیانا بود یه زن ۲۷ ساله خیلی زیبا،شوهرش راننده بود و فقط هفته ای یک شب میومد خونه🔥
توی همون چن روز اول با هم دوست شدیم و چون شبا تنها بود من شبا میرفتم پیشش
تو همون زمان ۳تا پسر اومدن همسایه کناری ما و کیانا شدن. منو کیانا که باهم خابیده بودیم و سریال میدیدیم که صدای راه رفتن رو توی پذیرایی خونه شنیدم، قلبم داشت از دهنم میزد بیرون همینکه خواستم در اتاق و باز کنم یهو...😱😭👇🔥https://eitaa.com/joinchat/2792555401C0ca8eebfd1
نباید انقدر سریع به کیانا اعتماد میکردم💔😔😩👆
.•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥
تبلیغ شماره :612
مورخ:6/آبان /1403
پست آزاد:😍❤️
قیمت :کایی
دوسه هفتهای بود پدر شوهرم هر روز میومد خونه ما میگفت دلم خیلی برا نوه ام تنگ شده😕
تا اینکه یه شب شوهرم شیف شب بود و بعد ده دقیقه زنگ خونه رو زدن،پدر شوهرم بود،اومده بود پیش حسام(پسرم)اونشب پدر شوهرم رفتار های عجیبی داشت و بعد اینکه با حسام بازی کرد رفت تو اتاق خواب و نیم ساعتی بیرون نیومد،خیلی ترسیده بودم.همینکه رفتم سمت اتاق و درو باز کردم یه مرتبه دیدم...
😱😭👇🔥
https://eitaa.com/joinchat/748027928Ced5698062b
❌وای باورم نمیشه پدر شوهر آنقدر نامرد😳😱