هر روز را با یاد شهدا آغاز کنیم
🏴السلام علیک یااباصالح المهدی علیه السلام🏴
🔷چله صلوات
🔶روز بیست و هشتم ✅
🔷هدیه نثارآقاحضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به نیابت ازامام وشهدا علی الخصوص
#شهیـــــــــــــــــــــــــــــــــــد_والامقــــــــام
🌷 طلبه بسیجی شهید محمدعلی شیخی تبار
🌷 تولد ۷ فروردین ۱۳۴۴ بابل
🌷 شهادت ۲۶ مرداد ۱۳۶۵ فاو
🌷 سن موقع شهادت ۲۱ سال
‼️امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز میباشد‼️
✍ بخشهایی از وصیتنامه این شهید عزیز
✅ عزیزان اخلاق اسلامی را سرلوحه کارهای خود قرار دهید و در کسب فضایل الهی از یکدیگر سبقت بگیرید و در فراگیری علوم مختلف بکوشید.
✅ نمونه یک مسلمان واقعی باشید تا چهره اسلام حقیقی را به مردم جهان بشناسانید.
✅ در مورد اتفاقات پیرامونتان خوب تحقیق کنید و هر حرف و عملی را کور کورانه نپذیرید بلکه در مورد درستی و نادرستی آن ها خوب بیاندیشید و همواره در کارهایتان خدا را در نظر داشته باشید
🤲 هدیه به ارواح طیبه شهدا، امام شهدا و شهدایی که امروز سالگرد ولادت ویا شهادتشان میباشد و این شهید عزیز فاتحه با صلوات🏴🌺
🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله
@Rahrovanaeshohadaa
رهروان شهدا 🌹
May 11
MonajatMasjedKoufe_Arabi.mp3
10.77M
مناجات حضرت امیر در مسجد کوفه (لحن عربی)
با نوای حاج میثم مطیعی
اللهم عجل لولیک الفرج
🤲💐🤲💐
@Rahrovanaeshohadaa
رهروان شهدا 🌹
💢نماز اول وقت
سیره #شهدا💢
در روزهای اول زندگی در اردوگاه، عراقی ها فشار می آوردند که ما نماز جماعت را ترک کنیم؛ ولی ما اعتنا نمی کردیم.
آن ها تلاش می کردند تا نماز ما را به هم بزنند. وقتی که از این کارشان هم نتیجه ای نگرفتند، گفتند: «اگر می خواهید نماز جماعت بخوانید، حق ندارید بیش از ده نفر باشید!»
مدتی نمازهای جماعت ده نفره می خواندیم؛ ولی پس از مدتی بر تعداد افراد افزوده شد و این دستور هم ور افتاد.
وقتی دیدند که به مقصودشان نرسیده اند، جیره ی غذایی ما را کم کردند. ما گرسنگی می کشیدیم، اما نماز جماعت هم می خواندیم.
مدتی گذشت و عاجزانه اعلام کردند: «اگر نماز جماعت نخوانید، هر چه بخواهید برایتان می آوریم.» در جواب آن ها گفتیم: «ما نماز جماعت را به هیچ قیمتی رها نمی کنیم».
بعد از مدتی نماز جمعه را هم برپا کردیم. روز به روز بر همبستگی ما افزوده می شد و عراقی ها کلافه شده بودند.
آن ها برای مقابله با ما به زور متوسل شدند؛ به نوبت ما را می بردند و شکنجه می کردند، ولی باز هم نتیجه ای نگرفتند.
فرمانده ی اردوگاه که حسابی از دست ما شاکی شده بود، گفت: «معلوم نیست شما چه جور آدم هایی هستید! با زور برخورد می کنیم، حرف گوش نمی دهید؛ امکانات رفاهی می گذاریم، باز هم به حرف ما توجه نمی کنید. غذایتان را کم یا زیاد می کنیم، برایتان فرقی نمی کند؛
حرف فقط حرف خودتان است. شما در این جا یک جمهوری اسلامی راه انداخته اید».
منبع: قصه ی نماز آزادگان، ص ۱۸۳، خاطره ی محمدرضا صادقی
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
وَعَجِّلْفَرَجَهُم
@Rahrovanaeshohadaa
رهروان شهدا 🌹
🍂
🔻 بسیجی عاشق
نمازهای خاشعانهاش پزشك عراقی را در بيمارستان متأثر كرده بود.
در اردوگاه كه بود، تمام وقتش را گذاشته بود برای بچهها و به زخمیها خدمت میكرد.
او " محمدحسين راحتخواه " اهل ايذه بود.
وقتی سرطان معده به جانش افتاد و بردنش بيمارستان، همه چشم انتظار آمدنش بودند. آنجا هی میگفت: « سوختم، سوختم. »
يك روز نمازش را كه خواند، يك تشت خواست.
سرش را كرد توی تشت، يك لخته بزرگ خون از دهانش بيرون ريخت بعد هم آرام گرفت.
پزشك عراقی طاقت را از دست داده بود و زار زار گريه میكرد.
ديگر آن بسيجی عاشق به اردوگاه برنگشت.
مزارش هم در قبرستان « وادی عكاب » غريب بود.
صليب سرخ فقط گزارش داد: « قبر شماره 47 »
راوی:حميد كاووسی حیدری
از كتاب قصه نماز آزادگان - صفحه: 68
التماس دعا
@Rahrovanaeshohadaa
رهروان شهدا 🌹