eitaa logo
کانال‌مسجدحضرت‌رسول‌اکرم(ص) خیابان‌باغ‌فردوس
273 دنبال‌کننده
2هزار عکس
957 ویدیو
73 فایل
🕌ادرس: کوچه ۸ شهید علیرضا مردانی 👈کانون فرهنگی هنری فاطمیه 👈کانون فرهنگی هنری شهیددکتر مفتح 👈پایگاه برادران شهیدمفتح 👈پایگاه بسیج خواهران کوثر 👈 خیریه حضرت رسول اکرم (ص) 👈قرارگاه فاطمه الزهرا 👈هیئت محبان اهل بیت ارتباط با خادم👇 @nookaar_315
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼منتظران ظهور 🔴موضوع کنفرانس : و ، نبرد مرگ یا زندگی ✨بسم‌الله الرحمن الرحیم و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد ✅سلام علیکم جمیعا عرض ادب و احترام دارم خدمت همه شما عزیزان 🔴امشب میخوام در مورد موضوعی صحبت کنم که میدونم برخی از مسئولین محترم کشور از جمله به اون واقف نیستند 🔴اینکه حضرت آقا فرمودن جنگ ما با جنگ مرگ و زندگیست یعنی چه ؟ 🔴آیا اگر و انجام نمیشد ، هم هیچ کاری نمیکرد؟ 🔴آیا بهانه جنگهای کنونی در و ، فقط و فقط و ؟ 🔴بارها عرض کردم که طرفین دعوا یعنی و یا بهتر بگیم ، دارن ایدئولوژیک و اعتقادی میجنگن 🔴کسی که داره برای یک آرمانی میجنگه که حکم مرگ و زندگی داره رو نمیشه با زمین گذاشتن اسلحه باهاش حرف زد 🔴اون اومده برای رسیدن به آرمانش یعنی خاورمیانه بزرگ روی بازوی تک تک سربازاش هم عکس این آرمان دیده میشه 🔴اگر قرار هم باشه به سمت آرمانش حرکت کنه ، نگاه نمیکنه که تو اسلحه زمین گذاشتی یا داری باهاش جنگ میکنی ، اون با تو قطعا میجنگه تا به هدفش برسه 🔴پس اینکه ما برگرده بگه ما دعوا نداریم بیایید با هم کار نداشته باشیم برای اونا شبیه به یه جوکه دیدید که در سازمان ملل رک و پوست کنده گفت مانع ماست و ما میریم برای از بین بردن 🔴از سمتی هم ما معتقدیم در آخر الزمانیم و آرمان ما نابودی چون رو مانع ظهور میدونیم 🔴در واقع منشا حمایت پلیدترین نیروی تاریخ بشیریته که دارن آماده اش میکنند برای خروجی وحشتناک 🔴این وسط یا اونها برنده میشن و خاورمیانه بزرگ رو تشکیل میدن یا ما پیروز میشیم و به ظهور میرسیم دیگه چیزی به نام اسلحه زمین گذاشتن معنایی نداره 🔴اونها برای رسیدن به آرمانشون باید و رو به آشوب و تجزیه شدن بکشند الان هم قدم اول رو که فتح بود ، محکم برداشتن 🔴قطعا و بلاشک پشت ، و و احمقی بیش نیست و یه جورایی عروسک خیمه شب بازی این جرثومه های فساده و شک نکنید سیلی عجیبی خواهد خورد اینو بارها و بارها عرض کردم هر چند معتقدم از نقش هم نباید به سادگی گذشت 🔴وقتی فردای روز فتح توسط گروهکهای تروریستی ، تانک میندازه تو جاده و تا نزدیکی میاد و همه زیرساختهای رو از بین میبره تا چاره ای جز تجزیه برای نمونه ، مشخص میکنه که داره با یک برنامه و طراحی بسیار دقیق داره پیش میره 🔴اونها این برنامه رو برای هم دارند 🔴این کشورها تا تجزیه نشن ، زورش به اونها نمیرسه اینکه بگیم و و برای اینکه جز هستند، دارن جنگ میکنند ، یک نگاه ساده لوحانه است چه و و ، جز بودن یا نبودن قطعا باز هم این اتفاق می افتاد اینها قرار بود در همون پارسال به خط بزنن که رو وارد یک شوک بزرگ کرد 🔴 باور نمیکرد همچین ضربه ای بخوره آماده شده بود با تمام توان وارد بشه و و و رو بگیره برای همین وقتی طوفان الاقصی اتفاق افتاد ،و بعد از اون و و هم وارد بازی شدن از اون آمادگی وحشتناک به شدت کاسته شد تا حدی که مجبور شد از یک نیروی نیابتی برای پیشبرد اهداف خودش استفاده تا وقت پیدا کنه که خودش رو ریکاوری کنه برای اینه که میگم بعد از ریکاوری ۶۰ روزه اش باز با تمام توان میاد تو صحنه و دولت با پذیرش آتش بس این فرصت رو برای اونها فراهم کرد متأسفانه 🔴و متأسفانه وسط همچین جنگی یهو ما میگه بیایید سلاح هامون رو بگذاریم زمین و با هم دعوا نکنیم انگار اختلاف بین ما یک دعوای سیاسی معمولیه یکی نیست به این عزیزان بگه الان باید آرایش جنگی بگیرید نه اینکه پالس ضعف به دشمن ارسال کنید 🔴قطعا این بازی و و معیشت مردم که راه افتاده در پازل دشمنه به جای اینکه آرایش جنگی بگیره ، تمام افراد مسئله داری که از هر فرصتی استفاده کردن که به نظام لگدپرانی پرانی کنند رو بر سر کار آورده 🔴با کلمه هم دهن ما رو گل گرفتن تا سکوت کنیم یکی نیست بگه ما بالاخره با و نیروی خبیث مورد حمایتش که در آینده رونمایی میشه بالاخره گلاویز خواهیم شد 🔴آیا با این مسئولینی که در زمان فتنه نشون دادن که در پازل دشمن عمل میکنند ، میشه آرایش جنگی گرفت؟ 🔴نمیخواهیم از عبرت بگیریم؟ 🔴 که بعد از ، نه تو بود نه با کار داشت چرا پس داره میرسه پشت دروازه های ؟ 🔴و این یعنی همه اتفاقات رخ داده بهانه است ادامه👇
ادامه👇 🔴قطعا این بازی و و معیشت مردم که راه افتاده در پازل دشمنه به جای اینکه آرایش جنگی بگیره ، تمام افراد مسئله داری که از هر فرصتی استفاده کردن که به نظام لگدپرانی پرانی کنند رو بر سر کار آورده 🔴با کلمه هم دهن ما رو گل گرفتن تا سکوت کنیم یکی نیست بگه ما بالاخره با و نیروی خبیث مورد حمایتش که در آینده رونمایی میشه بالاخره گلاویز خواهیم شد 🔴آیا با این مسئولینی که در زمان فتنه نشون دادن که در پازل دشمن عمل میکنند ، میشه آرایش جنگی گرفت؟ 🔴نمیخواهیم از عبرت بگیریم؟ 🔴 که بعد از ، نه تو بود نه با کار داشت چرا پس داره میرسه پشت دروازه های ؟ 🔴و این یعنی همه اتفاقات رخ داده بهانه است 🔴و در هر حال باید به اون آرمان خاور میانه بزرگ خودش برسه 🔴آیا مسئولین کنونی ما اونقدری که ها پایبند به آرمانشون هستند ، پایبند آرمان ظهور هستند؟ 🔴برنامه اینه و باید از داخل بهم بریزه سوال من از شما اینه که آیا این مسئولین کنونی میتونن جلوی این بهم ریختن داخل کشور رو بگیرند جواب قطعا خیره ولی جواب بهتر اینه که ما میترسیم حتی در این مسیر دشمن رو هم یاری کنند و در پازل دشمن عمل کنند 🔴اگر با یک نیروی نیابتی تونست رو فتح کنه برای تقابل با ما بالای ده تا نیروی نیابتی آماده کرده از و تا و گروه های تجزیه طلب و گروهک و گروههای بهایی و تجزیه طلبان و تجزیه طلبان و تجزیه طلبان و نیروهای که دارن تعلیم میبینند 🔴آیا برای تقابل با اینها نباید آرایش جنگی بگیره؟ باید بگذاریم تا بیخ گوش ما برسه ؟ یه پایگاه تو داشت به وسیله اون براحتی رو بهم میریخت ، الان داره خودش میاد و مسئولین ما خوااابن 🔴دارن با رسانه هم برخی مردم خاکستری رو هم جذب میکنند نیاد روزی که مردم ما هم خدای نکرده مثل مردم روی خرابه های کشور ، پایکوبی کنند اینها دارن با رسانه این کار رو میکنند 🔴تنها راه تقابل هم مردم جهاد تبیین نداشتن که به این روز افتادن که مردمشون نفهمیده ، مقاومت نکردن و حتی روی ویرانه های شهرشون پایکوبی هم کردن 🔴اونوقت یه احمقی توئیت میزنه هم آزاد شد ان شاءالله نوبت ما 😔 یکی نیست بزنه تو دهن این بیشرف که اگر آزاد شدن به معنای نابودی کشوره ، میخوام صد سال سیاه این اتفاق نیفته 🔴برای همینه که حضرت اینهمه تاکید دارن رو موضوع معظم له این تهدیدها رو‌میبینند که فریاد میزنند که جهاد تبیین یک فریضه قطعی و فوری و همگانیه 🔴و این میسر نمیشه الا با تقویت تشکیلات مجازی جبهه انقلابی و اینکه میبینید این مدت ما داریم زور میزنیم رسانه رو‌گسترش بدیم برای همین موضوعه این خطر رو باید با پوست و گوشت و استخوان درک کنید موضوع جدیه 🔴اینها قطعا بعد از به سراغ خواهند رفت این پیشبینی نیست پیشگویی نیست برنامه دشمنه سراغ ما هم خواهند اومد 🔴اینکه وسط دعوا مردم رو درگیر مشکلات عدیده معیشتی میکنند یعنی اینکه یک برنامه برای نافرمانی مدنی دارن 🔴هر کس الان توی این موقعیت موظفه که این جبهه رو تقویت کنه داریم میبینیم نسخه رو آماده کردن واسه ما شایعه خروج خانواده و مسئولین داره منتشر میشه تا مردم رو آماده آشوب کنند اینو سری قبل هم اجرا کردن و اون موضوع فرار مسئولین به هم در این راستا بود 🔴به هر حال ، بر هر کسی که داره این مطلب رو میخونه که الان در تقویت جبهه انقلابی تمام توانش رو‌ صرف کنه و این واجبترین واجبهاست الان 🔴به امید بیدار شدن و قدرت گرفتن 🔴الان بیش از پیش نیاز هست تا سریعا مردم رو هوشیار کنیم اینبار با دفعات قبل خیلی فرق داره اینبار فقط قرار نیست داخل کشور بهم بریزه اینبار با بهم ریختن داخل ، هم وارد میشن ، از طرفی هم کاری که در کرد رو میخواد بر روی ما و تأسیسات زیرساختی ما بیاره برای همینه با تمام توانش سعی میکنه تو‌منطقه بمونه تحرکاتی که داره تو و و اتفاق میفته نشون میده که اینها برنامه دارن 🔴داخل بهم بریزه اینها وارد عمل میشن تنها راه نجات هم الان ✅والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته ━━━⊰❀❀⊱━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻شهید مفتح؛ دانشمندی مجاهد که در خدمت دین و مردم بود 🔸۲۷ آذرماه، سالروز شهادت آیت‌ الله مفتح ┄┅─✵🍁✵─┅ 💠 رهبر معظم انقلاب اسلامی: شهید مفتح یكی از چهره‌های فاضل و برجسته بود و یكی از روحانیون متجدد بود؛ یعنی جزو كسانی بود كه معتقد بود، حوزه‌ی علمیه باید این حصاری را كه به دور خودش كشیده، باز كند. ۱۳۶۴/۰۹/۲۶ https://eitaa.com/Rasool_Akram_Mosque
5.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ رهبر انقلاب: اسرائیل ریشه‌کن خواهد شد امام خامنه‌ای: 🔹تصور آمریکا و رژیم صهیونیستی و برخی از همپیمانان آن‌ها مبنی بر پایان مقاومت کاملاً اشتباه است. 🔹آن کسی که ریشه‌کن خواهد شد اسرائیل است. ┏━━ °•🖌•°━━┓ @jahad_tabein ┗━━ °•🖌•°━━┛
📕رمان سپر سرخ، قسمت پنجاه و نهم ▫️تمام تنم از شوک واکنش سردش، لمس شده بود و به سختی توانستم از آغوشش فاصله بگیرم. ▪️ساعت ۱۲ شب و چراغ اکثر خانه‌ها خاموش بود. منزل پدرم در انتهای یک کوچه بن بست قرار گرفته و هیچ کس در کوچه نبود و می‌فهمیدم فقط برای اینکه از آغوشم فاصله بگیرد، بهانه آورده که تمام احساس دلهره و دلتنگی و درد دوری، در دلم خشک شد و خنده رو صورتم ماسید. ▫️مات و متحیر نگاهش می‌کردم و باورم نمی‌شد اینطور مرا پس بزند؛ تمام وجودم در هم شکسته بود و غرورم اجازه نمی‌داد یک کلمه شکایت کنم یا حتی یک قطره اشک از چشمانم جاری شود و با سکوتی تلخ برگشتم. ▪️تازه متوجه شده بود چه بلایی سر دلم آورده که دنبالم دوید و نامم را صدا می‌زد، اما نه پاسخی می‌دادم نه به سمتش برمی‌گشتم و نمی‌دانستم باید با اینهمه عشقی که جانم را تسخیر کرده و اینهمه بی‌احساسی همسرم چه کنم. ▫️قدم‌هایم را سریعتر می‌کردم تا زودتر به پله‌های ایوان برسم و پای پله‌ها، از پشت دستم را کشید و با لحنی پشیمان، پوزش خواست: «منظوری نداشتم،منو ببخش!» ▪️سپس روبرویم ایستاد و نمی‌خواست دلشکستگی‌ام ادامه پیدا کند که با لبخندی خسته بهانه تراشید:«من ترسیدم کسی ببینه..» ▫️اجازه ندادم حرفش تمام شود و با بغضی مظلومانه شکایت کردم: «تو فقط می‌ترسی من بهت نزدیک بشم!» ▪️انگار از حادثه کنسولگری اعصابش به هم ریخته بود و دیگر توانی برای بحث کردن نداشت که خطوط صورتش در هم رفت و شاید سکوت کرده بود تا من راحت حرف‌هایم را بزنم و این زخم تازه سرباز کرده بود که خونابۀ غم از چشمانم چکید: «تو نمی‌فهمی چجوری منو عذاب میدی!» ▫️از اینهمه ناراحتی‌ام نگاهش گُر گرفته و فهمیده بود کار جراحت جانم از عذرخواهی گذشته که دستانم را بالا آورد، چند لحظه بی‌ریا نگاهم کرد، سپس سرش را خم کرد و همانطور که هر دو دستم را می‌بوسید، برای راضی کردنم از جان مایه گذاشت: «من بمیرم که ناراحتت کردم. هر چی بگی حق داری، من اشتباه کردم!» ▪️مهربانی‌اش را باور داشتم و می‌دانستم حاضر است برای شاد کردن من جان دهد اما همین چند لحظه پیش، سردیِ احساسش را چشیده و به این سادگی‌ها طعم تلخش از خاطرم نمی‌رفت که حتی این اولین بوسه‌هایش بر دستم، دلم را نرم نمی‌کرد. ▫️می‌دیدم از چشمانش خستگی و بی‌خوابی می‌بارد و دلم نمی‌آمد بیش از این اذیت شود که دستم را پس کشیدم و با نفس‌های غمگینم نجوا کردم: «مهم نیس.» ▪️سفیدی چشمانش از این سفر سخت به سرخی می‌زد و نمی‌خواستم باز هم شرمنده باشد که با دلسوزی پرسیدم: «می‌خوای اگه خسته‌ای امشب همینجا بمونیم؟» ▫️از کلام پُر مهر و محبتم لبخندی شیرین لب‌هایش را از هم گشود و با لحنی شیرین‌تر پیش چشمانم دلبری کرد: «نه عزیزم، من خوبم. یه ذره خسته بودم که اونم تو رو دیدم خستگیم در رفت.» ▪️سپس برای تشکر از پدر و مادرم تا اتاق نشیمن آمد و دیروقت بود که زینب را در آغوش گرفت و با هم از خانه خارج شدیم. ▫️خنکای این شب بهاری و خیالی که از آمدن مهدی راحت شده بود، چشمانم را خمار خواب کرده و دلم می‌خواست تا رسیدن به بغداد در ماشین بخوابم اما تا چشمانم را می‌بستم، تلخی لحظه‌ای که مرا از آغوشش پس زد، حالم را بهم می‌زد و کلافه‌تر می‌شدم. ▪️زینب صندلی عقب ماشین خوابش برده و من تمایلی برای صحبت با مهدی نداشتم که از هر دری حرف می‌زد و هر چه می‌پرسید، سربالا پاسخ می‌دادم و پس از چند دقیقه، او هم ساکت شد. ▫️نمی‌دانستم تا کجا می‌توانم این وضعیت را تحمل کنم و او در عزای فاطمه، چقدر می‌تواند ادای عاشق‌ها را در بیاورد و با همین خیال به‌هم ریخته تا بغداد و رسیدن به خانه، با خودم جنگیدم و دل مهدی دریای درد بود که فقط با غصه نگاهم می‌کرد و دیگر نمی‌دانست به چه کلامی آرامم کند. ▪️با حال خرابم روی تخت زیر پتو در خودم مچاله شده و خبر نداشتم امشب، وحشتناک‌ترین کابوس زندگی‌ام را در بیداری خواهم دید که پشتم را به مهدی کردم و در بستری از غم به خواب رفتم. ▫️شاید ساعتی گذشته بود که از صدای آلارم گوشی از خواب پریدم. به‌قدری با حال بدی خوابیده بودم که فراموش کردم موبایلم را بی‌صدا کنم و حالا چند پیام و آلارم پشت سر هم بیدارم کرده بود. ▪️سرم را چرخاندم و دیدم مهدی ساعد دستش را روی پیشانی‌اش قرار داده و با چشمانی خیره به سقف اتاق نگاه می‌کند. ▪️ظاهراً با اینهمه خستگی، امشب هم نتوانسته بود بخوابد و تا دید بیدار شدم، به سمتم چرخید و بی‌صدا پرسید: «چیزی می‌خوای عزیزم؟» ▫️به حدی غرق افکار و غم و غصه بود که حتی صدای آلارم گوشی‌ام را نشنیده بود و نمی‌فهمید چرا بیدار شدم. ▪️گوشی را از بالای سرم برداشتم و همانطور که بی‌صدا می‌کردم، سرم را به نشانۀ پاسخ منفی تکان دادم و همزمان خط اول پیام را خواندم که قلبم از جا کنده شد... 📖 ادامه دارد...
📕رمان سپر سرخ، قسمت شصتم ▫️هنوز پیام را باز نکرده و خط اول پیام از صفحۀ اصلی موبایل پیدا بود: «زندگی جدید خوش می‌گذره؟» ▪️شماره‌اش را از موبایلم حذف کرده بودم و نیاز نبود چندان در ذهنم جستجو کنم که لحن نحسِ پیام، فریاد می‌زد عامر دوباره سراغم آمده و همسرم کنارم دراز کشیده بود که نفسم از ترس بند آمد. ▫️مهدی متوجه نگاه خیره‌ام به صفحۀ گوشی شده بود و با کنجکاوی سؤال کرد: «چیزی شده؟» ▪️جرأت نمی‌کردم نگاهش کنم مبادا از وحشت افتاده به چشمانم شک کند و می‌ترسیدم پیام‌ها را باز کنم که روی گوشی انگشتانم از ترس می‌لرزید و مهدی دوباره پرسید: «حالت خوبه؟» ▫️نگاهم از صفحۀ گوشی تا چشمان نگرانش کشیده شد و برای گفتن یک کلمه نفسم گرفت: «خوبم...» ▪️اما نه فقط دستانم که حتی لحنم از وحشت به لرزه افتاده بود، مهدی دلواپس حالم روی تخت نیم‌خیز شد و من باید از کنارش فرار می‌کردم که به سرعت از جا بلند شدم و با گام‌هایی بلند از اتاق بیرون رفتم. ▫️دنبال پناهی دور خانه می‌چرخیدم و از همان اتاق نشیمن می‌دیدم مهدی هنوز از روی تخت نگاهش به من است و دنبال دلیلی برای اینهمه اضطرابم می‌گردد که خودم را به آشپزخانه کشاندم و کنار کابینت‌ها روی زمین نشستم. ▪️تنم از ترس یخ کرده و باید زودتر می‌فهمیدم چه خوابی برایم دیده که با دلهره پیام‌ها را باز کردم و از آنچه دیدم، نگاهم از نفس افتاد: «یه امانتی پیش من داری! اگه می‌خوای تحویلش بگیری، باید همدیگه رو ببینیم وگرنه مجبور میشم بدم به یکی دیگه! اونوقت معلوم نیس سر پخش شدن این امانتی، اون ایرانی چه بلایی سرت بیاره! می‌دونی که آبروش خیلی براش مهمه، پس دختر خوبی باش و به حرفم گوش کن! من فقط می‌خوام یه بار ببینمت!» ▫️گوشۀ آشپزخانه تمام تن و بدنم می‌لرزید و چشمانم از ترس دیوانه شده بود که مدام بین کلمات می‌چرخید و هر چه می‌خواندم، نمی‌فهمیدم از چه امانتی صحبت می‌کند و دوباره به چه بهانه‌ای تهدیدم می‌کند. ▪️مقابل خودم آن عکس را از موبایل و لپ‌تاپش پاک کرده بود، مطمئن بودم این روزها سرخوش همنشینی با عشق جدیدش شده و نمی‌دانستم دیگر از جان من چه می‌خواهد. ▫️تمام رگ‌های سرم از درد آتش گرفته و در خلسۀ اینهمه وحشت در حال خفه شدن بودم که دستی سرِ شانه‌ام نشست و من وحشتزده جیغ کشیدم. ▪️از ترس کسی که بی‌هوا سراغم آمده بود، از جا پریدم و رنگ مهدی از واکنش من بیشتر پرید که قدمی عقب رفت و نگرانِ حالم فقط یک کلمه گفت: «نترس!» ▫️می‌دید گوشی میان انگشتانم می‌لرزد و می‌فهمید هر آشوبی به جانم افتاده در همین موبایل است که با دلشوره پاپیچم شد: «چرا به من نمیگی چی شده؟» ▪️با نگاه ناامیدم التماسش می‌کردم دست از سرم بردارد و از ترس اینکه گوشی را از دستم بگیرد و پیام‌ها را بخواند به لکنت افتادم: «هیچی... حال... مامانم... خوب نیس... نگران... نگرانش شدم.» ▫️شاید بهانه‌تراشی‌ام بیش از حد ناشیانه بود که ناباورانه نگاهم کرد و فهمید نمی‌خوام حرفی بزنم که دیگر چیزی نپرسید و در سکوتی سنگین به سمت یخچال رفت. ▪️یک لیوان آب برایم ریخت و دستانم هنوز از ترس می‌لرزید که کمک کرد لیوان را بگیرم و همین‌که سرمای بدنم را حس کرد، نگران‌تر شد: «تو چت شده آمال؟» ▫️مثل کودکی وحشتزده لب‌هایم از ترس می‌لرزید و تحمل اینهمه وحشت را نداشتم که مقابل چشمانش به گریه افتادم و با لب و دندان لرزانم به عشقم دروغ گفتم: «هیچی نشده! مامانم حالش بد شده!» ▪️همین امشب از فلوجه آمده و مادرم را دیده بود که متحیر شد: «ما که از اونجا اومدیم حالش خوب بود، چی شده یه دفعه؟» ▫️پیام‌های عامر روی موبایلم بود و شبیه کسی که در حال غرق شدن باشد به هر بهانه‌ای چنگ می‌زدم تا از مخمصه بازخواست مهدی نجات پیدا کنم: «بعضی وقتا اینجوری میشه!» ▪️آبی که برایم ریخته بود به سمت دهانم بردم؛ چند قطره بیشتر از گلویم پایین نرفت و چاره‌ای جز فریب دادنش نداشتم و فقط می‌خواستم این کابوس زودتر تمام شود که معصومانه ناله زدم: «الان فقط دلم می‌خواد بخوابم.» ▫️لیوان آب را از دستم گرفت و روی کابینت گذاشت، پابه‌پای تن و بدن لرزانم تا اتاق آمد و کمک کرد روی تخت دراز بکشم. ▪️دلش نمی‌آمد بخوابد که کنارم نشسته بود و احساس می‌کردم حرف‌هایم را باور نکرده که همچنان با نگرانی نفس می‌کشید و سایه تردید نگاهش هرلحظه پُر رنگ‌تر می‌شد. ▫️موبایلم فقط با اثر انگشتم باز می‌شد و خیالم راحت بود وقتی خوابم ببرد نمی‌تواند پیام‌ها را بخواند که چشمانم را بستم و پشت همین چشمان بسته، فقط پیام عامر در ذهنم رژه می‌رفت. ▪️بدنم همچنان روی تخت می‌لرزید و مطمئن بودم با اینهمه وحشت خوابم نمی‌برد اما تنها راه فرارم همین بود که پلک‌هایم را روی هم فشار می‌دادم و همزمان، نرمی نوازش سرانگشتان مهدی را روی صورتم حس کردم... 📖 ادامه دارد...
48.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم کامل بیانات صبح امروز رهبر معظم انقلاب در دیدار اقشار مختلف بانوان
🔻از جان ما چه می خواهید؟ نفت متن مصاحبه ارنست بوین (وزیر خارجه اسبق انگلستان) با خلیل ملکی روزنامه نگار ایرانی در حضور تقی زاده خلیل زاد: شما از جان ما چه می خواهید؟ چرا نمیگذارید مردم این کشور روی آسایش ببینند؟ چرا این باندهای فاسد و سیاهکار را تقویت می کنید؟ چرا نمی گذارید یک حکومت ملی و علاقمند و دلسوز به حال ملت ایران تشکیل گردد؟ چرا هر روز شکاف بين حكومتها و ملت را زیادتر میکنید؟ چرا و چرا و چرا ... از جان ما چه می خواهید ؟ بوین در قبال این اعتراضات و تندیها با خونسردی مخصوص انگلیسی و لبخندی ملیح و با کمال سادگی و وضوح گفت : اویل - اویل - اويل ( نفت - نفت - نفت) 📚 منبع: پنجاه سال نفت ایران؛ مصطفی فاتح