قرب به اهل بیت ۱۷.mp3
9.68M
✘ فرزندان ما از چه زمانی باید با غیب و مفاهیم آن آشنا شده و برای ارتباط با آن تربیت شوند؟
#استاد_شجاعی
#استاد_عالی
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
روانشناسی
#خاطرات_تلخ که با حضور خدا شیرین می شود قسمت چهارم صادق مظلوم و كم حرف بود قلمي داشت كه باورت نمي
#خاطرات_تلخ که با حضور تو شیرین می شود
قسمت پنجم
تا اونجا گفته بودم كه در بيمارستان دكترش گفت وضع اينم معلوم نيست كه زنده بمونه و رفتيم خونه
رسيديم گفتند بياين بالا
يعني طبقه برادرشوهرم
خيليهابودند از نظر تعداد
منتها اول كسي كه ديدم برادرم بود از اينكه به برادرم خبر داده بودند
به خانواده ام خبر داده بودند خيلي ناراحت شده بودم خيلي
كه چرا خبر كردند
مي خواستم اصلا كسي از خانواده ام ندونه
برادرم ، ادم حساس و كم طاقتي هست
باور كنيد اگر به من بود اصلا به خانواده ام نمي گفتم
كه ناراحت نشن
ميخواستم بگم فرستاديمش خارج
من اهل دروغ نبوده و نيستم اما واقعاً اينو مصلحت مي دونستم
اصلا فكر نمي كردم قبل از رسيدن من به خونه به خانواده ام خبر داده باشند
برعكس موقع تصادف وقتي خواهرشوهرم و خانواده شون دختر و پسر و نوه و ....
رسيدند
گفتم به آقا مصطفي بگيد
يعني يكي از برادرشوهرهام
فكر كنم به اقا هادي پسر خواهرشوهرم گفتم
گفت بهش گفتم
بيمارستان ميدان توحيد بود
همون روزهاي دوم سوم كه رفتم بيمارستان عليرضا گفت شما نيا بيمارستان
شما رو مي بينم حالم بد ميشه
اخه صورت منم سوخته بود و ابرو و مژه هام مقداري سوخته بود و صورتم طوري ورم كرده بود كه چشمام به سختي يك كم باز مي شد
من مجبور شدم به خاطر عليرضا به مداواي خودم دقت كنم اگر عليرضا اينو به من نمي گفت خيلي به درمان خودم توجه نمي كردم
دوستم با همسرش روز دوم اومدند و منو برد ند يك دكتر متخصص سوختگي و دستم و پانسمان كرد و براي صورتم پماد داد
ديگه هر بار براي نماز، اول با شامپوي بچه و گاز استريل مي شستم بعد وضو می گرفتم و بعد بتادين می زدم و بعد با سرم نمكی صورتم رو می شستم ، بعد نماز ميخوندم و بعد پماد ميزدم
هر روز با گاز استريل پوستهاي مرده رو مي كندم
يكي دو روز نرفتم بیمارستان تا يه خرده بهتر شدم بهش گفتم من اصلا درد و سوزش ندارم
به علیرضا گفتم پس خودت چي؟
يعني منو مي بيني ناراحت ميشي
خودت چي؟گفت گاهي كه راه ميرم اگه خودم رو تو شيشه درها و پنجره ي اتاقها مي بينم مي ترسم
عليرضا دوماه بود كه وارد ١١ سال شده بود که تصادف کردیم متولد ۲۸فروردین ۶۷ بود و ۲۸خرداد۷۸ تصادف کردیم
به عليرضا گفته بوديم صادق يه بيمارستان ديگه است ،ترسيدم اگر متوجه بشه برادرش فوت كرده انگيزه و علاقه ش رو براي خوب شدن و درمان از دست بده و ترجيح بده اينم بميره، او عادت نداشت از من دور باشه حتي دكتر با پدرش نمي رفت و من باید حتما می رفتم ، براي امپول زدن اگر قرار بود با پدرش بره يواشكي مي اومد و به من مي گفت شمام بيا يا براي خريد
همه جا مي گفت شمام بيا . حالا در بيمارستان تنها بود
هر چي ميخورد برمي گردوند
خواهر شوهرم براش كباب درست مي كرد مي برد يه كم ميخورد برميگردوند داماد برادرم براش چنجه درست کرده بود با ماست و خیار و دوغ .... یه کم خورد بعدش برگردوند اما فرداش من بهش دادم برنگردوند یعنی علت حالت تهوع عصبی بود
ما ديگه ماشين نداشتيم
من اجازه نداشتم هر روز برم
اخه علیرضا روي تختش استفراغ كرده بود و ملافه اش كثيف شده بود من جمع كردم كه ريس بيمارستان رسيد و با من دعوا كرد كه چرا تو انجام دادي ؟وظيفه پرستاره
همسرم مي گفت تو نياي بهتره
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✘ یه زمانی میاد، باید تنهایی پای امامت بایستی!
#استاد_شجاعی
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
8.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ والدینی که به فرزندان خود باج میدهند، قیامت شاکی خصوصی دارند !
#استاد_شجاعی
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
🌱🕊
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
نامهی عاشقانهی بسیار خواندنی از زن جوانی که حدود صد سال پیش شوهرش جهت تحصیل به خارج رفته است.
این نامه اکنون در کتابخانهی وزیری یزد نگهداری میشود:
بسم المعطّرٌ الحبیب
تصدقت گردم،
دردت به جانم،
من که مُردم و زنده شدم تا کاغذتان برسد، این فراقِ لاکردار هم مصیبتی شده، زن جماعت را کارِ خانه و طبخ و رُفت و روب و وردار و بگذار نکُشد، همین بیهمدمی و فراق میکُشد.
مرقوم فرموده بودید به حبس گرفتار بودید، در دلمان انار پاره شد.
پریدُخت تو را بمیرد که مَردش اسیر امنیهچیها بوده و او بیخبر، در اتاق شانهٔ نقره به زلف میکشیده!
حیّ لایموت به سر شاهد است که حال و احوال دل ما هم کم از غرفهٔ حبس شما نبوده است.
اوضاع مملکت خوب نیست؛
کوچه به کوچه مشروطهچی چنان نارنجهایی چروک و از شاخه جدا بر اشجار و الوار در شهر آویزانند و جواب آزادیخواهی، داغ و درفش است و تبعید و چوب و فلک!
دلمان این روزها به همین شیشهٔ عطری خوش است که از فرنگ مرسول داشتهاید و شب به شب بر گیس میمالیم!
سَیّدمحمودجان،
مادیان یاغی و طغیانگری شدهام که نه شلاق و توپ و تشر آقاجانمان راممان میکند و نه قند و نوازش بیگمباجی.
عرق همه را درآوردهام و رکاب نمیدهم، بماند که عرق خودم هم درآمده.
میدانید سَیّدجان،
زن جماعت بلوغاتی که شد، دلش باید به یک جا قُرص باشد، صاحب داشته باشد.
دلِ بیصاحاب، زود نخکش میشود،
چروک میشود،
بوی نا میگیرد،
بید میزند.
دلْ ابریشم است.
نه دست و دلم به دارچیننویسی روی حلوا و شُلهزرد میرود، نه شوق وَسمه و سرخاب و سفیدآب داریم.
دیروزِ روز بیگمباجی، ابروهایمان را گفت پاچهٔ بُز.
حق هم دارد، وقتی آن که باید باشد و نیست، چه فرق دارد، پاچهٔ بُز بالای چشممان باشد یا دُم موش و قیطانِ زر.
به قول آقاجانمان، دیده را فایده آن است که دلبر بیند.
شما که نیستید و خمرهٔ سکنجبین قزوینی که باب میلتان بود بماند در زیرزمین مطبخ و زهرماری نشود کار خداست.
چلّهها بر او گذشته،
بر دل ما نیز.
عمرم روی عمرتان آقا سَیّد،
به جدّتان که قصد جسارت و غُر زدن ندارم، ولی به واللّه بس است،
به گمانم آنقدری در فالکوتهٔ طب پاریس طبابت آموختهاید که به علاج بیماری فراق حاذق شده باشید، بس کنید.
به یزد مراجعت فرمایید و به داد دل ما برسید،
تیمارش کنید و بعد دوباره برگردید.
دلخوشکُنکِ ما همین مراسلات بود که مدّتی تأخیر افتاد و شیشهٔ عطری که رو به اتمام است.
زن را که میگویند ناقصالعقل است،
درست هم هست؛
عقل داشتیم که پیرهنتان را روی بالش نمیکشیدیم و گره از زلف واکنیم و بر آن بخُسبیم.
شما که مَردید،
شما که عقلتان اَتّم و اَکمل است،
شما که فرنگدیدهاید و درس طبابت خواندهاید،
مرسوله مرقوم دارید و بفرمایید این ضعیفهٔ ناقصالعقل چه کند؟
تصدّقت پریدُخت
بوسه به پیوست
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
19.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️آنقدر هر چیزی را استوری نکنید .🖐
#دکتر_سعید_عزیزی
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری و تربیت فرزند ،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط
@Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰یک وعده در خانواده باید غذا دورهم بخورید
یا شام یا نهار یا صبحانه
اگر میخواین بچه هاتون به جایی برسند
#دکتر_سعید_عزیزی
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان پسری سرطانی
که همراه پدرش به هتل می رود...👌
حتما ببینید و بدانید:
دنیا پر از آدم های خوب است...اگر نمی توانی یکی از آنها را پیدا کنی یکی از آنها باش
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
روانشناسی
🌱🕊 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 نامهی عاشقانهی بسیار خواندنی از زن جوانی که حدود
#خاطرات_تلخ که با حضور او شیرین می شود
قسمت ششم
نكته اي كه يادم رفت توضيح بدم و خيلي مهمه اينكه من إز صادق اصلاً حركتي يا سروصدايي نشنيدم او بايد بر اثر تصادف بيدار مي شد اما بيدار نشد
بر اثر حراراتي كه موهاش رو كز ميداد بايد بيدار مي شد اما بيدار نشد يعني او قبل إز سوختن مرده بوده و أين باعث ميشه بازم آدم خدا رو شكر كنه
شما تجسم كنيد كه يك مادر بچه اش رو تو آتيش ببينه و او گريه و جزع فزع كنه
داد بزنه جيغ بزنه
كمك بخواد
مادر چه حالي ميشه؟
اما نه داد زد نه كمك خواست
نه ناله نه گريه
من به خودم مي گم او موقع تصادف سكته كرده و مرده
چون ضربه شديد بود
خيلي سخت مي شد اگر او سر صدا مي كرد و كمك ميخواست
جلوي ما ماشين بود و بر اثر ضربه ، ماشين ما فقط نيم متر تونست بره جلو و پرس شد
صندوق ماشين كاملا جمع شده بود و اندازه فولكس كوچولو ها شده بود
موقع دفن گفتم ميخوام ببينم
برادر شوهرم اومد جلو كه با زبون بازي مانع ديدن من بشه
اصرار كردم كه بايد ببينم
همسرم گفت اگر مادرش ببينه منم مي بينم
فقط سر و صورتش رو ديدم
يك اسكلت سياه
تا مدتها مدام حفره هاي سياه وخالي چشمانش جلوي چشمم بود
اما خوب شد ديدم
در بررسي پزشك قانوني توضيحاتي كه نوشته بود اين بود كه فقط قسمتي إز شورتش مونده بود شايد اون قسمت كه سمت صندلي بود و كمي گوشت همين قسمت
وگرنه بقيه بدن فقط اسكلت سياه
البته من فقط سروصورت رو ديدم
همون برادرشوهرم شعري برأي صادق گفته بود كه در روي سنگ قبرش نوشتند :
پرپر شدن گلم به چشمم ديدم
يك ناله ز او وقت سفر نشنيدم
آرام و خموش در ميان آتش
مي سوخت و من نظاره گر مي بودم
همينكه واكنش و حركتي نداشت و من مي گم بايد مرده باشه كه اصلاً حركت نكنه بسيار جاي شكر و سپاس دارد
خدايا شكرت
يعني او واقعا قبل از سوختن مرده بود؟
الان شك كردم
بعد از اينهمه سال
خيلي مظلوم بود خيلي
در هر صورت خدايا شكرت كه متوجه نشدم زنده است يا نه
شايدم بي هوش شده بوده
و بازم هم شكرت
شكر شكر شكر
كسي خصوصي سوْال كرده بود اين مادر واقعاً مادر بچه ها بوده ؟
بله واقعا مادر بچه ها بوده . مادری که عاشق بچه هاش بوده
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️پاسخ همسر نریمان پناهی( مداح) به سوال جنجالی مجری تلویزیون: آقا نریمان هر یک ساعت یکبار به من میگوید عشق من!
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
سیاست های مردانه
🍂🌼با تعریف کردن مدام از خود و ایجاد برتری خود نسبت به همسرتان، اعتماد به نفس او را پایین نیاورید.
در انجام امور حتما با همسرتان مشورت کنید و تک رای نباشید تا او حضورش را در زندگی بیشتر لمس کند و به پوچی نرسد، که همیشه در نهایت تصمیم گیرنده فقط همسرم هست و من هیچ نقشی در زندگی خود ندارم.
وقتی همسر شما از چیزی ناراحت و عصبانی هست او را با مهر و محبت آرام کنید و برای او تکیه گاه مناسبی باشید، بگویید که شرایط او را به خوبی درک میکنید و آنچه در توان دارید بکار میبرید و او را حمایت میکنید.
به این صورت او احساس غرور میکند؛ از پشتوانه عاطفی محکمی که دارد.
با همسر خود هیچگاه لجاجت و مشاجره نکنید و در ضمن برای به گردش و مهمانی رفتن به همراه همسر و فرزندان خود وقت بگذارید و پیشنهاد همسرتان را در این مورد به علت کار و خستگی رد نکنید.
لطفا امتیازهای اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی فامیل خود را در صورتی که با همسر شما فاصله دارد، مطرح نکنید...
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee