بسم رب شهید 🌱
فرازی از #وصیتنامه شهید مدافع حرم علا حسن نجمه معروف به #تراب_الحسین :
خواهر عزیزم
هرگاه خواستے از حجاب خارج شوے و لباس اجنبے را بپوشے به یاد آور که اشک امام زمانت را جارے میکنے به خون هاے پاکے که ریخته شد براے حفظ این وصیت خیانت میکنے به یاد آر که غرب را در تهاجم فرهنگے اش یارے میکنے و فساد را منتشر میکنے و توجه جوانے که صبح و شب سعے کرده نگاهش را حفظ کند جلب میکنے به یاد آر حجابے که بر تو واجب شده تا تو را در حصن نجابت فاطمے حفظ کند تغییر میدهے ...
تو هم شامل آبرویے بعد از همه این ها اگر توجه نکردے
هویت شیعه را از خودت بردار
┄┅┅┅┅❁♡❁┅┅┅┅┄
شهید #علا_حسن_نجمه🥀
تاریخ و محل ولادت : ١٧/شهریور/١٣٧١-عدلون لبنان
تاریخ و محل شهادت : ٢٩/مهر/١٣٩۵-حلب سوریه
┄┅┅┅┅❁♡❁┅┅┅┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
#نام_و_نام_خانوادگی: محمودرضا بیضایی
#تاریخ_تولد: ۱۳۶۰/۹/۱۸
#محل_تولد: تبریز
#تاریخ_شهادت:۱۳۹۳/۱۰/۲۹
#محل_شهادت: سوریه، منطقه «قاسمیة» در جنوب شرقی دمشق
تعداد فرزندان: یک فرزند دختر به نام کوثر
💠زندگی نامه
شهید محمود رضا بیضائی در ۱۸ آذرماه سال ۱۳۶۰ در خانوادهای مذهبی و دارای ریشه روحانیت در تبریز متولد شد. تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را در تبریز گذراند. در دوره تحصیلات دبیرستان به عضویت پایگاه مقاومت شهید بابایی – مسجد چهارده معصوم (ع) شهرک پرواز تبریز – درآمد و حضور مستمر در جمع بسیجیان پایگاه، اولین بارقههای عشق به فرهنگ مقاومت و ایثار و شهادت را در او به وجود آورد.
در همین ایام با رزمنده هنرمند بسیجی، حاج بهزاد پروین قدس، آشنا شد. این آشنایی، بعدها زمینهساز آشنایی مبسوط با میراث مکتوب و تصویری دفاع مقدس و انس با فرهنگ جبهه و جنگ شد. دیدار و مصاحبه با خانواده شهدا و گردآوری خاطرات شهدا و جمعآوری کتابها و نشریات حوزه ادبیات دفاع مقدس از ثمراتی بود که آشنایی با حاج بهزاد با خود داشت.
ورزشکار بود و به ورزش کاراته علاقه داشت و از ۱۰ سالگی به این ورزش پرداخته بود. در سال ۷۲ همراه تیم استان آذربایجان شرقی در مسابقات چهارجانبه بینالمللی در تبریز به مقام قهرمانی دست پیدا کرد. فوتبال، دیگر ورزش مورد علاقه او بود و به دنبال تعقیب حرفهای این ورزش بود که به خاطر پرداختن به درس از پیگیری آن منصرف شد.
در سال ۷۸ با اخذ دیپلم متوسطه در رشته علوم تجربی، عازم خدمت سربازی شد. دوره آموزش را در اردکان یزد گذراند و ادامه خدمت را در پادگان الزهراء (س) نیروی هوایی سپاه پاسداران در تبریز به انجام رساند. آشنایی نزدیک با نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در این دوره، نقطه عطف زندگی شهید بیضائی محسوب میشود.
بعد از اتمام خدمت سربازی، علیرغم تشویق اطرافیان به ادامه تحصیل در دانشگاه، با اختیار خود و با یقین کامل، عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب نمود و در بهمن ماه سال ۸۲ وارد دوره افسری دانشکده امام علی (ع) سپاه شد. ورود او به دانشکده افسری ملازم با هجرت او از تبریز به تهران بود که با این هجرت ادامه زندگی را در جهاد فی سبیل الله رقم زد. او نام مستعار «حسین نصرتی» را در سپاه برای خود انتخاب نموده بود که به گفته خودش برگرفته از ندای «هل من ناصر ینصرنی» مولای خود حسین بن علی (ع) و کنایه از لبیک به این ندا بود.
در شهریورماه سال ۸۵ از دانشکده افسری فارغالتحصیل گردید و قدم در راهی گذاشت که تا آخرین لحظه حیات ظاهری او، هیچ تزلزلی در پیمودن آن در وی مشاهده نشد. پرکاری و ساعتهای انگشتشمار خواب در طول شبانهروز از ویژگیهای بارز او بود بهطوریکه کار در روزهای جمعه را هم در یکی از جلسات اداری در محل کار خود به تصویب رسانده بود و به این ترتیب کارش تعطیلی نداشت.
معتقد بود شهادت در راه خدا مزد کسانی است که در راه خدا پرکارند و شهدای جنگ تحمیلی را شاهد این حرف خود معرفی میکرد.
به دلیل علاقه فراوان به کار خود، برای تشکیل خانواده حاضر به رجعت به تبریز نبود و در ۲۵ اسفند سال ۸۷ مقارن با سالروز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق (ع) با همسری فاضله از خانوادهای ولایتمدار در تهران ازدواج کرد و ساکن تهران شد. ثمره این ازدواج دختری بنام «کوثر» است که در ۲۵ اسفند ۹۱ متولد شد.
علاقه و عشق وصف ناشدنی محمود رضا به آرمان جهانی امام خمینی (ره)، یعنی تشکیل نهضت جهانی اسلام، روحیه خاصی را در وی به وجود آورده بود که تا آغاز جنگ در سوریه، در جهت تحقق آن تلاش و مجاهدت شبانهروزی داشت.
#نام_یادش_گرامی
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
پُرکار بود و به پُرکاری اعتقاد داشت. میگفت: «من یکبار در حضور حاجقاسم برای عدهای حرف میزدم. گفتم: من اینطور فهمیدهام که خداوند شهادت را به کسانی میدهد که پُرکار هستند و شهدای ما در جنگ اینطور بودهاند. حاج قاسم حرفم را تایید کرد و گفت بله همینطور بود.»
*
روی کمدش این جمله از امام خامنهای را با فونت درشت تایپ کرده و چسبانده بود: «در جمهوری اسلامی هر جا که قرار گرفتهاید، همانجا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همهی کارها به شما متوجه است».
*
بخشی از نامه شهید به همسرش: «باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمده ایم و شیعه هم به دنیا آمده ایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا(عج) باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی ها، غربت ها و دوری هاست و جز با فدا شدن محقق نمی شود حقیقتاً.»
***
برگرفته از: کتاب «تو شهید نمیشوی» ، خاطرات و زندگینامه شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی
#راهش_پررهرو✨❤🌹
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
💠خاطره ای از
#شهیدمحمودبیضایی:🌷🌷🌷🌷
تهران که بود، با ماشین خیلی این طرف و آن طرف میرفت؛ بقول همسر معززش، بیشتر عمرش توی ماشینش گذشته بود! گاهی که با هم بودیم نگرانش میشدم؛ دیده بودم که پشت فرمان، گوشیش چقدر زنگ میخورد؛ همهاش هم تماسهای کاری.
چند باری خیلی جدی به او گفتم پشت فرمان اینقدر با تلفن صحبت نکن؛ خطرناک است! ولی بخاطر ضرورتهای کاری انگار نمیشد؛ گاهی هم خیلی خسته و بیخواب بود اما ساعتهای زیادی پشت فرمان مینشست؛ با این همه، دقت رانندگیش خیلی خوب بود، خیلی.
من هیچوقت توی ماشینش احساس خطر نکردم؛ همیشه کمربندش بسته بود و با سرعت معقول میراند؛ لااقل دفعاتی را که با هم بودیم اینطور بود! یکی از همرزمانش میگوید: «من بستن کمربند را از محمودرضا یاد گرفتم؛ توی سوریه هم که رانندگی میکرد، تا مینشست کمربند را میبست؛ یکبار در سوریه به من گفت: محسن! میدانی چقدر مواظب بودهام که با تصادف نمیرم🥀💔
#یادش_باصلوات🌹
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
#یهویی🤍
✍🏻
آقا..❤️
خودت بگو
چند ماه گذشته بود
از ۲۵ سال
که شدی شهید ؟!
#تصویر_دل
السَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللّٰهِ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
🌱فقط برای خدا
🌺یکی از دوستان شهید
به همراه گروه شناسائی وارد مواضع دشمن شدیم. مشغول شناسائی بودیم که ناگهان متوجه حضور یک گله گوسفند شدیم.
چوپان گله جلو آمد و سلام کرد. بعد پرسید: شما سرباز های خمینی هستید؟!
ابراهیم جلو آمد و گفت: ما بنده های خدا هستیم.
بعد پرسید: پیرمرد توی این دشت و کوه چه می کنی؟! گفت: زندگی می کنم.
دوباره پرسید: پیرمرد مشکلی نداری؟!
پیرمرد لبخندی زد و گفت: اگر مشکل نداشتم که از اینجا می رفتم.
ابراهیم به سراغ وسایل تدارکات رفت. یک جعبه خرما و تعدادی نان و کمی هم از آذوقه گروه را به پیرمرد داد و گفت: این ها هدیه امام خمینی (ره) برای شماست.
پیرمرد خیلی خوشحال شد. دعا کرد و بعد هم از آنجا دور شدیم.
بعضی از بچه ها به ابراهیم اعتراض کردند؛ ما یک هفته باید در این منطقه باشیم. تو بیشتر آذوقه ما را به این پیرمرد دادی!
ابراهیم گفت: اولاً معلوم نیست کار ما چند روز طول بکشد. در ثانی مطمئن باشید این پیرمرد دیگر با ما دشمنی نمی کند. شما شک نکنید، کار برای رضای خدا همیشه جواب می دهد. در آن شناسائی با وجود کم شدن آذوقه، کار ما خیلی سریع انجام شد. حتی آذوقه اضافه هم آوردیم.
📖برشی از کتاب «سلام بر ابراهیم» جلد اول
📚ص۱۲۰
#شهید_ابراهیم_هادی
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
هر روز صبح
شروع یڪ صفحه ؛
از داستان زندگیِ شماست
بهترینش را امروز بساز ...😍
در پناه #قرآن
#روزتون_مزین_بهنگاه_شهید
#محمد_ابراهیم_همت🌹
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
🍃یادت باشه!!!
نگاه شهداحاکی از این است که
بعدشان چه کرده ایم؟!
دیگر شرمندگی کافیست...رهرو
راهشان باشیم...
نه شرمنده نگاهشان...
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
📌#روایت_کرمان
باشه برو
✨زهرا همه کاره ی خونه بود، سواد دارمون بود، قسط های وام و درس و مشق برادر هاش با اون بود. سرش بود و رخت و لباس شستن و کارهای خونه. اصلا دوست و رفیقی نداشت، هوایی اینجا و اونجا رفتن نبود، اولین بار بود که اینطور اصرار داشت بره مشهد
یک طوری چشماش نگام می کرد که انگار داشت، التماس می کرد
🌿برا مشهد باید می رفت کرمون و از اونجا با خاله اش می رفت، خیلی بهش عادت داشتم نمی تونستم خونه رو بدون زهرا ببینم. مادرش گفت حالا قبول کن بره خیلی دلش هوای امام رضا کرده... سرتاسرسال همراه مادرش برا گلچینی رفته بود بهش حق دادم بره یه زیارتی بکنه و دلش باز بشه .
قبول کردم...از مشهد که برگشت شد نزدیک سالگرد حاجی. سالها قبل از تلویزیون گلزار کرمان رو می دید و حسرت می خورد، چند روز مونده بود به سالگرد گفت، اگر برگردم راین برای مراسم حاجی نمی تونم دوباره برم کرمون.
🌱ما هم می دونستیم خیلی دوست داره بره سر مزار حاجی، مانع موندنش نشدیم.
از اون روز مدام با خودم میگم زهرا بابا، رفتی پیش امام رضا از آقا چی خواستی؟
📝راوی: رحیمه ملازاده
🥀شهیده زهرا شادکام
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋