eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
468 دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨رهبر انقلاب: مردم بدانند اثر انتخابات تا چند سال باقی خواهد ماند / کسانی که نرفتن به پای صندوق را ترویج میکنند دلسوز مردم نیستند 🔹حضرت آیت الله خامنه‌ای، امروز در ارتباط تصویری با نمایندگان مجلس شورای اسلامی: به مردم عزیزمان عرض میکنم؛ ملت عزیز ایران! انتخابات در یک روز انجام میگیرد امّا اثر آن در چند سال باقی میماند. 🔹در انتخابات شرکت کنید، انتخابات را متعلق به خودتان بدانید که متعلق به شماست و از خدا کمک و هدایت بخواهید که شما را هدایت کند به آنچه که درست و حق است و به کسی که شایسته است و بروید پای صندوق و رأی بدهید. 🔹به حرف این کسانی که ترویج میکنند که فایده‌ای ندارد، نرویم، نمیرویم پای صندوق رأی اعتنا نکنید. اینها دلسوز مردم نیستند. کسی که دلسوز مردم است مردم را از رفتن پای صندوق منع نمیکند. ۱۴۰۰/۰۳/۰۶ @Ravie_1370🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣️فقط کلام شهید❣️
🌸 آثار ذکر #صلوات #استاد_عالی @Ravie_1370🌷
🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🍃ختم صلوات ✨ 🍃همراهان عزیز کانال لحظه ای با شهدا ⚡️ 🍃یه ختم نورانی داریم....عاشقان امام زمان عج ودلدادگان شهدا....یاعلی....💫 🍃جهت سلامتی و تعجیـل در امر فرج صاحب الزمان عج، دردانه حضرت زهرا ☀️ 🍃سلامتی امام خامنه ای عزیزتر از جان ⭐️ 🍃وبر طرف شدن حوائج عزیزان🌟 ✅چله ختم صلوات برمیداریم،هروز صد صلوات به نیابت از یک شهید🌷 💚عزیزانی که تمایل به شرکت دارند لطفا نام یک شهید را به ایدی زیر ارسال نمایند🌺 🔰زمان شروع چله ۱۴۰۰/۳/۷ اجرتون با حضرت زهرا سلام الله علیها 🙏 @Khadim1370 @Ravie_1370🌷 🌷🌾🌷🌾🌷🌾🌷🌾🌷🌾🌷🌾🌷🌾
*•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••* 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت "همرزمان و خانواده شهید " 🔹صفحه۲۲۶_۲۲۴ 🦋 ((حالات روحانی)) هفته های آخر آمادگی برای بود. یک روز ماشین آمد و در محوطۂ اردوگاه توقف کرد. در باز شد و با دو عصا ، لنگ لنگان، پیاده شد. همه تعجب کردیم. هیچ کس باور نمی کرد او با آن جراحت سختی که داشت، دوباره به منطقه برگردد. بچه ها از خوشحالی سر از پا نمی شناختند. او با آنکه هنوز نمی توانست به درستی راه برود با تنی مجروح، برای شرکت در عملیات آمده بود. بدنش به شدت ضعیف شده بود و اصلاً توانایی قبل را نداشت. کاملا مشخّص بود این بار به جهت دیگری به آمده است. گویا می دانست که این آخرین دفعه است و معلوم بود از جسم نحیف و زخم خورده اش ملتمسانه خواسته بود که در این عملیات با او راه بیاید و تحمل کند تا بتواند آخرین مرحله را هم به خوبی پشت سر بگذارد. هرچه به عملیات نزدیک تر می شدیم، حال و هوای محمّدحسین روحانی تر می شد. او دیگر آن فرد شوخ و پر جنب و جوش نبود. نه به خاطر زخم و جراحتش؛ بلکه حالاتش طوری بود که بیشتر توی خودش بود. در تمام فعالیّت ها حاضر و ناظر بود،اما سعی می کرد زیاد محوریت نداشته باشد. در واقع بچه هارا برای بعد از خودش آماده می کرد. نمی خواست بعد از او کارهای واحد، زمین بماند. کار می کرد ، طوری که نقش کمتری در تصمیم گیری ها داشته باشد. می خواست راه را برای بچه ها باز کند تا در غیاب او بتوانند کار هارا به عهده بگیرند. علاوه بر این ها سعی می کرد خودش را برای عملیات آماده کند. او هیچ وقت دوست نداشت سربار کسی باشد و حالا هم به آمده بود، نمی خواست دست و پاگیر باشد و بر مشکلات واحد اضافه کند. برای کمک و باز کردن گرهی آمده بود، وجودش در آن لحظات روحیه بخش بود. ♦️به روایت از "مجید آنتیک چی" *•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••*
*•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••* 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت "همرزمان و خانواده شهید " 🔹صفحه۲۲۶ 🦋 ((به رفتن چیزی نمانده)) چند روز مانده بود به ، نم نم باران هوا را شسته بود و موزاییک های کف حیاط ساختمان را خیس کرده بود. محمّدحسین را دیدم که با دو عصا زیر بغلش به طرف ما می آید. گفتم:« محمّد حسین چطوری ؟» گفت :«خوبم ! فقط این عصاها مزاحم اند.» گفتم :«چاره ای نیست، باید تحملشان کنی!» گفت:« چرا چاره این است که بیندازمشان کنار .» هنوز میخواستم دلداری اش بدهم که عصاها را به گوشه‌ای انداخت و سعی کرد کف حیاط راه برود . مشخّص بود خیلی درد می کشد چون به سختی راه می رفت ،اما به قول خودش، «حسین ،پسر غلامحسین »بود. اگر اراده اش بر انجام کاری بود ،هر طور شده آن را انجام می‌داد. گفتم :« محمّدحسین ! میخوری زمین و آن وقت مجبور می شوی دوباره به عقب برگردی!» سرش را پایین انداخت و گفت :«حسین جان ! دیگر به رفتن ما چیزی نمانده ،این عصا را هم دیگر نمی خواهم.اگر به این ها وابسته باشم ،حالا حالاها ماندگارم .»و دیگر تا آخرین لحظات هیچ وقت عصا به دست نگرفت. مرتب راه می رفت و تمرین می‌کرد. ♦️به روایت از "حسین ایرانمنش" *•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••*
*•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••* 📖 زندگینامه و خاطراتِ شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت "همرزمان و خانواده شهید " 🔹صفحه۲۲۸_۲۲۷ 🦋 (( قفس دنیا )) یکی ، دو روز پیش از قرار شد غواصان خط شکن به همراه بچه های روی رودخانه بهمن شیر مانوری انجام دهند تا آمادگی لازم را برای ماموریت اصلی پیدا کنند . هیچ‌کس باور نمی‌کرد او با تن مجروح در این مانور شرکت کند ،اما آن روز روی شن های کنار بهمن شیر مانند یک غزل تیزپا می دوید! شور و شعف خاصّی داشت ، چشمانش از خوشحالی برق میزد. وقتی دیدم با آن تن نحیف و پای زخمی اش چطور روی شن ها می‌دود، صدایش کردم :«محمّدحسین درچه حالی؟» همانطور که می دوید گفت :«خوب ! خوب !😇» حالتش طوری بود که همان لحظه فهمیدم دیگر محمّدحسین رفتنی است . شب که همه بچّه ها خواب بودند با هم مشغول صحبت شدیم. دوستان شهیدش را یاد می کرد و به حالشان غبطه می خورد . بچّه های واحد را که همه خواب بودند ، نشان داد و گفت:«اینها را نگاه کن،ضمیرشان پاک پاک است و مستعدّ رشد و تعالی . از راه می رسند ، دو ماه نشده پر می کشند و می روند. به قول معروف ره صد ساله را یک شبه طی می کنند ، امّا ما هنوز مانده ایم .😔» وقتی این جمله را گفت، اشک توی چشمانش حلقه زد و بغض گلویش را گرفت. واقعا این قفس دنیا برایش تنگ شده بود ! دیگر نمی توانست بماند؛ این بار آمده بود که برود.🕊 شب عملیّات فرا رسید . بچّه ها همه تقسیم شدند و هر کس به یگانی مامور شد ، چون انتقال و هدایت نیروهای رزمی به سمت دشمن، به عهده بچه های اطلّاعات بود . همه کسانی که از شب های قبل ، بارها و بارها به آن طرف رفته بودند و کار شناسایی کرده بودند ، می بایست جلودار و راهنمای یگان های خط شکن می شدند ... ♦️به روایت مجید آنتیک چی *•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹سلام مولا جان🌹 ❣باز حسرت به دلم ماند و نیامد یارم ❣اوچه کرده است ندانم همه شب بیمارم ❣گر بود صفحه روشن به کتاب عمرم ❣لحظاتی ست که خرج تو شده،ای یارم ❣بس که از وصف تو گفتم همه مشتاق تواند ❣لیک پرسند چگونه است رخ دلدارم ❣کاش تصویر گناهم به دوچشم تو نبود ❣تو به رویم نزده،من خجل از کردارم ❣گر نشانی زتوام بود همه رفت از دست ❣کاروان رفته و من گمشده دیدارم ❣از تو دلگیر شوم گر به سرایم آیی ❣خواب باشم بروی و نکنی بیدارم ❣آرزویم همه این است که در خیمه تو ❣بنگرم از کرمت بنده خدمتکارم @Ravie_1370🌷
❤️امام زمان در قلب ماست، با گناه بیرونش نکنیم.... بفرست به گل روی مهدی فاطمه صلوات🙏🌹 اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋 @Ravie_1370🌷
☆∞🦋∞☆ 🔗| میگفتـــــ به جاے اینڪه عڪس‌ خودتون‌ بزارین پروفایل‌ تا‌ بقیه با دیدنش‌ به‌ گناه‌ بیفتن یه تلنگر‌ قشنگ‌ بزارید‌ ڪه با‌ دیدنش‌ به خودشون‌ بیان🌿 @Ravie_1370🌷