.......💔
.....💔
...💔
حسین ❤️ جاااان
در شهر پیچیده با اهل و عیالی
نیاااااا....😭😭
💔......💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃
📜قسمتی از #وصیت_نامه شهید رضا نادری بر روی سنگمزارش:
"ای برادر!
به کجا می روی؟
کمی درنگ کن...
آیا با کمی گریه و خواندن یک فاتحه بر مزار من و امثال من، مسئولیتی که با رفتن خود بر دوش تو گذاشتیم را از یاد خواهی برد؟؟!
ما نظاره می کنیم که تو با این #مسئولیت_سنگین چه خواهی کرد.
و اما مسئولیت ادامه دادن راه ماست..."
#اندکی_تٵمل👌
بـــانۅ...💞☝️🏻
نڪند يادت بـرود
پيـــام
عــــاشورا را....🕊🔖
نانجـيٻ ها 😕
براۍڪشيدن
حــجاب زيـــنبۜ ميجـــنگيدند.....😔🔥
امّا ٺُ مدافع حجاب باش
مثݪ حضرٺ زینبۜ♥
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#چله_نشینی_زیارت_عاشورا_برای_شهادت
#شهید_مدافع_حرم_قدیرسرلڪ 🕊🌺
یک روز زنگ زد گفت: با تعدادی دوستان بسیجی و با صفا که #مشتاق #شهادت هستند در یک جلسه خودمانی که #چله #زیارت_عاشورا است به نیت شهادت گرفتهایم. حدودا ۱۰ یا ۱۲ جوان فوق العاده بودند که الان متوجه شدم خداوند حرف آنها را خرید و من را نخرید. از آن جمع ۳ نفر به شهادت رسیدند. متوجه شدم که خداوند آن جوانان را مورد عنایت قرار داده و از این چله نشینیها نتیجه گرفتند.
#همسر_شهید : 🕊🌺
#شهادتش به #نذری که #دو_سال پیش با رفقایش کردند برمیگردد؛ یک #هیئت، #زیارت_عاشورا برپا کردند و فقط از اهل بیت (علیهم السلام) شهادت را طلب میکرد. #همیشه دعای #بعد_از_نماز هایش این بود که #مرگش #با #شهادت رقم بخورد. یکی از خصوصیات اخلاقی بارز شهید این بود که در #کارهایش #اخلاص زیادی داشت و معتقد بود که هر کاری را باید به نحو شایسته انجام دهد.
#شهادت_محرم۹۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | روز امام رضا علیهالسلام
🌹امام رضا علیهالسلام:
🔹اى پسر شبیب! اگر میخواهی خداوند را بدون گناه ملاقات کنی، حسین علیهالسّلام را زیارت كن.
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
🔅🔅🔅
🌷 بسم رب الشهدا 🌷
🔸قسمت بیست و چهارم
🔸اینک شوکران 1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید)
یک جک گفت؛ از اون سفارشی ها که روزی سه بار برایش می گفت. منوچهر مثلا اخم هایش را کرد توی هم و جلوی خنده اش را گرفت. فرشته گفت: این جور وقت ها چقدر قیافه ت کریه می شود! و منوچهر پقی خندید: خانم من، چرا گیر می دهی به مردم؟ خوب نیست این حرف ها. بارها شنیده بود. برای این که نشان دهد درس های اخلاقش را خوب یاد گرفته، گفت: یک آدم خوب...، اما نتوانست ادامه بدهد. به نظرش بی مزه می شد. گفت: تو که مال هیچ جا نیستی. حتی نمی توانی ادعا کنی یک مدق خالص هستی. از خون همه ی ولایت ها بهت زده ند. و منوچهر گفت: عوضش یک ایرانی خالصم.
🌹🌹🌹
به همه چیز دقیق بود، حتی توی شوخی کردن. به چیزهایی توجه می کرد و حساس بود که تعجب می کردم. گردش که می خواستیم برویم، اولین چیزی که برمی داشت کیسه ی زباله بود، مبادا جایی که می رویم سطل نباشد یا چیزی که می خوریم آشغالش آب داشته باشد. همه چیزش قدر و اندازه داشت، حتی حرف زدنش. اما من پرحرفی می کردم. می ترسیدم در سکوت به چیزی فکر کند که من وحشت دارم. نمی گذاشتم وصیت بنویسد. می گفتم: تو با زندگی و رفتارت وصیت هات را کرده ای. از مال دنیا هم که چیزی نداری. به همه چیز متوسل می شدم که فکر رفتن را از سرش دور کنم.
🌹🌹🌹
همان روزها بود که از تلویزیون آمدند خانه مان. از منوچهر خواستند خاطراتش را بگوید که بک برنامه بسازند. منوچهر هم گفت، دو، سه ماه خبری از پخش برنامه نشد. می گفتند: کارمان تمام نشده. یک شب منوچهر صدام زد. تلویزیون برنامه ای را از شهید مدنی نشان می داد. از بیمارستان تا شهادت و بعد تشییعش را نشان داد. او هم جانباز شیمیایی بود. منوچهر گفت: حالا فهمیدم. این ها منتظرند کار من تمام شود. چشم هایش پر اشک شد. دستش را آورد بالا، با تاکید رو به من گفت: اگر این بار زنگ زدند، بگو بدترین چیز این است که آدم منتظر مرگ کسی باشد تا ازش سوژه درست کند. هیچ وقت بخشیدنی نیست!
🌹🌹🌹
فرشته هم نمی توانست ببخشد. هر چیزی که منوچهر را می آزرد، او را بیش تر آزار می داد. انگار همه غریبه شده بودند. چقدر بهس گفته بود گله کند و حرف هایش را جلوی دوربین بگوید. هیچ نگفت. اما فرشته توقع داشت؛ توقع داشت روز جانباز از بنیاد یکی زنگ بزند و بگوید یادشان هست. چقدر منتظر مانده بود. همه جا را جارو کشیده بود. پله ها را شسته بود. دستمال کشیده بود. میوه ها را آماده چیده بود و چشم به راه تا شب مانده بود، فقط به خاطر منوچهر که فکر نکند فراموش شده. نمی خواست بشنود: کاش ما همه رفته بودیم. نمی خواست منوچهر غم این را داشته باشد که کاری از دستش برنمی آید، که زیادی است. نمی خواست بشنود: ما را بیندازند توی دریاچه ی نمک، نمک شویم، اقلا به یک دردی بخوریم!
🌹🌹🌹
همه ی ناراحتیش می شد یک حلقه اشک توی چشمش و سکوت می کرد. اما وظیفه ی خودم می دانستم که حرف بزنم، اعتراض کنم، داد بزنم توی بیمارستان ساسان که چرا تابلو می زنید: اولویت با جانبازان است، اما نوبت ما را می دهید به کس دیگر و به ما می گویید فردا بیایید؛ چرا باید منوچهر آن قدر وسط راهروی بیمارستان بقیه الله بماند برای نوبت اسکن که ریه هایش عفونت کند و چهار ماه به خاطرش بستری شود.
🔸ادامه دارد ......
💐 شادی ارواح طیبه ی شهدا صلوات 💐
-----------------------------------